جدول جو
جدول جو

معنی عفشج - جستجوی لغت در جدول جو

عفشج
(عَ شَ)
دراز سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ ءَوْ وُ)
پایها را از هم دورنهاده نشستن و رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفحج. (از اقرب الموارد) ، تفشج ناقه، پایها از هم گشاده داشتن ماده شتر برای دوشیده شدن یا بول کردن. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بطنی است معروف به بو عاشج. (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
فربه سست گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفضاج عفاضج. ورجوع به عفاضج و عفضاج شود، سخت درشت گوشت. (منتهی الارب). صلب و شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
مرد گران جان ثقیل. (منتهی الارب). مرد سنگین و انبوه. (از اقرب الموارد). عفنشل. رجوع به عفنشل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
پایها از هم دور نهادن در رفتن یا به وقت کمیز انداختن. (منتهی الارب). پای از هم بازنهادن برای بول. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، بازنهادن ناقه پای خود رابرای بول کردن یا دوشیده شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
شبانگاه، و آن لغتی است در عشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
گرد آوردن. (منتهی الارب). جمع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ / عَ فَ / عَ فِ)
رودۀ مردم و اسب و سباع که طعام از معده بدان نقل کند، و آن مصارین است برای سم داران و سپل داران. (از منتهی الارب). رودگان فراخ. (زمخشری). هزارخانه و رودگانی. (دهار). رودگان و معی، و گویند آن گوشتی است در نزدیکی روده در طبقۀ داخلی رودۀ راست. (از بحر الجواهر). آنچه طعام بدان منتقل می شود پس از معده، و آن برای انسان و تمام سباع به منزلۀ روده ها است برای سم داران و سپل داران که به کرش می پیوندند. (از اقرب الموارد). آن روده که طعام از معده در آن داخل می گردد. (ناظم الاطباء). ج، أعفاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصا زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گائیدن. (از منتهی الارب). جماع کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زدن جامه را معفاج. (از منتهی الارب). و رجوع به معفاج شود، فعل قوم لوط کردن. (از منتهی الارب)
بزرگ وفربه شدن رودۀ کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین شخصی را عفج گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفاج
تصویر عفاج
آماس دوازدهه (روده اثنی عشر)
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با چوب رختشویی (معفجه)، کونگایی دوازدهه (روده اثنی عشر) خراب تباه: یارب چه شاهی عزیزاست این خاک که چندین عروسان را می آرایند مادر و پدر به نزد وی می فرستند تا در وی عفج می شوند و می پوسند. توضیح ضبط کلمه به درستی معلوم نیست. روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد جمع اعفاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفج
تصویر عفج
((عَ))
خراب، تباه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفج
تصویر عفج
((عِ))
روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد، جمع اعفاج
فرهنگ فارسی معین