جدول جو
جدول جو

معنی عفریت - جستجوی لغت در جدول جو

عفریت
موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
فرهنگ فارسی عمید
عفریت
(عَ)
مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
عفریت
(عِ فِرْ ری)
به غایت رساننده هر چیزی، مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
عفریت
ظالم و ستمکار
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
فرهنگ لغت هوشیار
عفریت
((عِ))
موجود زشت و ترسناک، دیو، غول، جمع عفاریت
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
فرهنگ فارسی معین
عفریت
اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول، عجوزه
متضاد: فرشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
عفریت ها، موجودات زشت، بدها و سهمناک ها، خبیث ها، منکرها، زنان پیر و زشت، غول ها، جمع واژۀ عفریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود، برای مثال کهن خرقۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن (سعدی - ۱۹۱)، کنایه از زودگذر، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفریت
تصویر نفریت
التهاب کلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
مؤنث واژۀ عفریت، موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(عَ زَ)
نام نهری است در نواحی مصیصه، که بسوی اعمال نواحی حلب جاری است. و در اخبار نام آن آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عفریت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دیوان. اهریمنان. رجوع به عفریت شود: عفاریت گفتنداندیشه مدار که ایزدتعالی آدمی را به هفت طبقه آفرید. (تاریخ سیستان ص 59). رجالۀ دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350).
- عفاریت آثار، کسانی که کردارشان مانند دیو بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مرد محتاج بسیار عیال تهی دست. تاء زاید است. (منتهی الارب). الصفریت الفقیر و التاء زایده. (قطر المحیط). ج، صفاریت. درویش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
عفریت نفریت، از اتباع است. رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ ری ی)
مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب). خبیث منکر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام آبی است در سرزمین فلسطین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرد مبالغه کننده در امور با زیرکی و فطانت و درگذرنده در امور و رسا. (ناظم الاطباء). عفریت. (اقرب الموارد). و رجوع به عفریت شود. ج، عفارین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ تَ)
مؤنث عفریت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ را)
موی گردن خروس، موی قفای مردم. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پشم پیشانی ستور. (منتهی الارب). موی پیشانی و ناصیۀ دابه. (از اقرب الموارد) ، مویهای میانۀ سر. (منتهی الارب). تک مویهایی که در وسط سر انسان روئیده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد:
آن کل عفریت روی با همه زشتی
قالی بافد همی و ایضاً محفور.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زشت و هولناک و بدمنظر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دِ)
آنکه دلی چون دل دیو دارد: آهن سم، فولادرگ، صاعقه انگیز، صرصر تک، عفریت دل. (در وصف اسب). (سندبادنامه ص 252)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عاریه. آنچه بدهند و بگیرند. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن، گرفتن، دادن، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود:
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
منوچهری.
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت.
عنصری.
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو.
عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی و ملک بی انباز
به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست.
سعدی.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.
حافظ.
- پای عاریت، پای مصنوعی.
- چشم عاریت، چشم مصنوعی که بواسطۀ عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت، زندگی ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- دندان عاریت، دندان مصنوعی.
- گیس عاریت، گیس مصنوعی. کلاه گیس
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظفر العفریت
تصویر ظفر العفریت
ناخن پریان گونه ای از لیسک (حلزون) اسم) اظفار الطییب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفریت
تصویر نفریت
فرانسوی گرده باد (ورم کلیه) فرانسوی یشم یشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
اهریمنان، دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریه
تصویر عفریه
نیرو مند و زیرک، پلید و بد مرد
فرهنگ لغت هوشیار
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
مونث عفریت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
((یَ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
((عِ تِ))
مؤنث عفریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
((عَ))
جمع عفریت
فرهنگ فارسی معین
ابلیس، شیطان، عفریت، غول
متضاد: فرشته، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که چیزی عاریت به کسی داد، دلیل است که آن چیز بر وی ثابت بماند و تمتع از او یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب