جدول جو
جدول جو

معنی عفتانی - جستجوی لغت در جدول جو

عفتانی
(عِ فِتْ تا نی ی)
به معنی عفتّان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عفتّان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستانی
تصویر بستانی
باغبان، مربوط به بستان مثلاً گیاهان بستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلانی
تصویر عقلانی
مربوط به عقل، عاقلانه، خردمندانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
عبری، زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افغانی
تصویر افغانی
از مردم افغانستان مثلاً کارگر افغانی، واحد پول افغانستان، تهیه شده در افغانستان، مربوط به افغانستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضلانی
تصویر عضلانی
مربوط به عضله، ویژگی کسی که دارای عضلات برجسته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثمانی
تصویر عثمانی
از فرزندان عثمان، زبان ترکی رایج در ترکیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبانی
تصویر عصبانی
عصبی، مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب، ویژگی آنکه زود عصبانی می شود، خشمگین، دارای عصبانیت یا فشار روحی مثلاً واکنش عصبی، از روی عصبانیت، باحالت خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زعفرانی
تصویر زعفرانی
رنگی شبیه رنگ زعفران، زرد، به رنگ زعفران، دارای زعفران مثلاً کباب زعفرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
از روی ظلم و ستم مثلاً تصرف عدوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
مربوط به عمران مثلاً عملیات عمرانی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فَ نی ی)
مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِتْ تا)
مرد توانا فربه و پرگوشت و گرداندام. درشت خلقت زورمند. (از منتهی الارب). بر وزن و معنی صفتان است، و آن را با یاء نسبت نیز بکار برند مبالغه را وعفتّانی گویند. و برخی آن را بصورت عفتان خوانده اند به معنی سخت و قوی و چابک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
به معنی عفتّان است. (از اقرب الموارد). رجوع به عفتان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحتانی
تصویر تحتانی
زیرین و زیری
فرهنگ لغت هوشیار
ماهیچه ای منسوب به عضله قوه عضلانی، گوشتدار. یا احساسات عضلانی. هر گاه بر احساسات وضعی حس فشار افزوده شود (مانند موقعی که وزنه ای را بلند می کنیم) و کشش در کار باشد آنها را احساسات عضلانی می نامیم. یا بافت عضلانی. نسج عضلانی. یا سلول عضلانی. ماهیچه یی. (سلول) یا غلاف عضلانی. نیام ماهیچه یی. یا نسج عضلانی. بافتی که از سلول های ماهیچه یی درست شده و تشکیل عضلات بدن را می دهد بافت عضلانی بافت ماهیچه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعفانی
تصویر فعفانی
بد دل مرد، شبان، گوشتفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانی
تصویر غلتانی
غلتان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلانی
تصویر عقلانی
عقلائی در فارسی: هو زندیک بخردانه منسوب به عقل: قوه عقلانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
آبادانی منسوب به عمران: امور عمرانی کشور
فرهنگ لغت هوشیار
در اصطلاح پزشکی آنکه روحاً ناراحت است، خشمگین شدن، چیره شدن حالت خشم بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریانی
تصویر عریانی
برهنگی لوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشانی
تصویر عطشانی
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
نام پیشین ترکیه، نام پرشان (سکه) کشور عثمانی منسوب به عثمان بن عفان، منسوب به عثمان جد آل عثمان (سلاطین قدیم ترکیه) جمع عثمانیان، مجموعه ممالکی که تحت حکومت سلاطین آل عثمان بود
فرهنگ لغت هوشیار
یهودی مرد، زبان یهودی عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به افغان و افغانستان. ساخته افغانستان، از مردم افغانستان که معادل 2 ریال ایرانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
تجاوزکارانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانی
تصویر فتانی
در تازی نیامده شهر آشوبی حالت و کیفیت فتان فتنه انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوستانی کاشته منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتابی
تصویر آفتابی
سایبان، چتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعفرانی
تصویر زعفرانی
نجوانی کرکمی منسوب به زعفران، برنگ زعفران: زعفری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتابی
تصویر آفتابی
منسوب به آفتاب، شمسی، در آفتاب پرورده، در آفتاب خشک شده، کشمش آفتابی، بی ابر، رنگ بگشته و داغ زده از آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحتانی
تصویر تحتانی
((تَ))
فرودین، زیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحتانی
تصویر تحتانی
زیرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصبانی
تصویر عصبانی
خشمگین، برآشفته
فرهنگ واژه فارسی سره