- عفاریت
- عفریت ها، موجودات زشت، بدها و سهمناک ها، خبیث ها، منکرها، زنان پیر و زشت، غول ها، جمع واژۀ عفریت
معنی عفاریت - جستجوی لغت در جدول جو
- عفاریت
- اهریمنان، دیوان
- عفاریت ((عَ))
- جمع عفریت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پلید فرومایه: مرد
موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض
ظالم و ستمکار
چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود، برای مثال کهن خرقۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن (سعدی - ۱۹۱) ، کنایه از زودگذر، ناپایدار
کوشش، تکاپو، کار و جنبش، کنشگری، کنش وری
فرانسوی پلک آماس از بیماری ها ورم عفونی پلک
کسانه
استراحت و آرامش و اطمینان
زیست فراخ تن آسانی
جمع سبروت، کویرها، نیکی هایی اندک، درویش ها، نیازمندان
جمع افریز، یونانی به تازی رفته بر زین ها
تفریق، جدا نمودنها و تفرقه کردنها و این جمع تفریق است
تابانی و درخشانی
پری شاهرخ زری مرغ انجیر خوار
جدا شدن از هم، جدایی و دوری
کاروکوشش بسیار، پرکاری، عمل به کار
عاریت، کنایه از آنچه ناپایدار باشد و دوام و بقا نداشته باشد، برای مثال به عمر عاریتی اعتماد هیچ مکن / که پنج روز دگر می رود به استعجال (سعدی۲ - ۶۵۷)
مؤنث واژۀ عفریت، موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
رفاه ها، فراخ عیشی ها، تن آسانی ها، آسودگی ها، رفاهت ها
چیزهای پراکنده، اجزای پراکنده، جزء جزء، جداجدا، اندک اندک
سپنجی گذ ران و باری منسوب به عاریت، آن چه به عاریت ستانند، آن چه را که بقا نباشد چون زندگی
حوادث روزگار، سختیهای زمانه
گزاره ها تعبیر کردن (کلام خواب و جز آن) شرح دادن، تکلم کردن، تعبیر شرح، تکلم، طرز بیان طریقه ادای سخن، انشا، مجموع چند جمله به هم پیوسته جمع عبارات. یا به عبارت دیگر 0 به عبارت اخری. یا فن عبارت. باری ارمینیاس. یکی از بخشهای علوم منطقیه. یا عبارت بودن از. شامل بودن متضمن بودن
کاوتنان واژه کاو در پارسی با میان تهی برابراست
مار آبیان
جمع عضروط، مزدوران
مونث عفریت
جمع عمارت، ساختمانها
جمع عقار، دستکرد ها متاع سرای اثاث خانه، آب و زمین ملک ضیعه جمع عقارات