جدول جو
جدول جو

معنی عفاریت - جستجوی لغت در جدول جو

عفاریت
عفریت ها، موجودات زشت، بدها و سهمناک ها، خبیث ها، منکرها، زنان پیر و زشت، غول ها، جمع واژۀ عفریت
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
فرهنگ فارسی عمید
عفاریت
(عَ)
جمع واژۀ عفریت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دیوان. اهریمنان. رجوع به عفریت شود: عفاریت گفتنداندیشه مدار که ایزدتعالی آدمی را به هفت طبقه آفرید. (تاریخ سیستان ص 59). رجالۀ دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350).
- عفاریت آثار، کسانی که کردارشان مانند دیو بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عفاریت
اهریمنان، دیوان
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
فرهنگ لغت هوشیار
عفاریت
((عَ))
جمع عفریت
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفریت
تصویر عفریت
موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاهیت
تصویر رفاهیت
رفاه ها، فراخ عیشی ها، تن آسانی ها، آسودگی ها، رفاهت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
مؤنث واژۀ عفریت، موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
عاریت، کنایه از آنچه ناپایدار باشد و دوام و بقا نداشته باشد، برای مثال به عمر عاریتی اعتماد هیچ مکن / که پنج روز دگر می رود به استعجال (سعدی۲ - ۶۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود، برای مثال کهن خرقۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن (سعدی - ۱۹۱)، کنایه از زودگذر، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاریق
تصویر تفاریق
چیزهای پراکنده، اجزای پراکنده، جزء جزء، جداجدا، اندک اندک
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
بندهای آب است در سواد عقیق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عاریه. آنچه بدهند و بگیرند. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن، گرفتن، دادن، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود:
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
منوچهری.
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت.
عنصری.
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو.
عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی و ملک بی انباز
به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست.
سعدی.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.
حافظ.
- پای عاریت، پای مصنوعی.
- چشم عاریت، چشم مصنوعی که بواسطۀ عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت، زندگی ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- دندان عاریت، دندان مصنوعی.
- گیس عاریت، گیس مصنوعی. کلاه گیس
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صفریت. رجوع به صفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ را)
جمع واژۀ عفریه. (ناظم الاطباء). رجوع به عفریه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ی ی)
نیکو: نصل عفاری، پیکان نیکو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِرْ ری)
به غایت رساننده هر چیزی، مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
جمع واژۀ عفریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفریه و عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عفرین. (اقرب الموارد). رجوع به عفرین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سباریت
تصویر سباریت
جمع سبروت، کویرها، نیکی هایی اندک، درویش ها، نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاریه
تصویر عفاریه
پلید فرومایه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاریه
تصویر صفاریه
پری شاهرخ زری مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفافیت
تصویر شفافیت
تابانی و درخشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاریق
تصویر تفاریق
تفریق، جدا نمودنها و تفرقه کردنها و این جمع تفریق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاریز
تصویر افاریز
جمع افریز، یونانی به تازی رفته بر زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاغیت
تصویر رفاغیت
زیست فراخ تن آسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاهیت
تصویر رفاهیت
استراحت و آرامش و اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلفاریت
تصویر بلفاریت
فرانسوی پلک آماس از بیماری ها ورم عفونی پلک
فرهنگ لغت هوشیار
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
ظالم و ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
((عِ))
موجود زشت و ترسناک، دیو، غول، جمع عفاریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
((یَ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
کسانه
فرهنگ واژه فارسی سره
اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول، عجوزه
متضاد: فرشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که چیزی عاریت به کسی داد، دلیل است که آن چیز بر وی ثابت بماند و تمتع از او یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب