جدول جو
جدول جو

معنی عظو - جستجوی لغت در جدول جو

عظو
(خَ لَ)
زشت کردن، هلاک نمودن به زهر خورانیدن. (از منتهی الارب). بدی کردن به کسی و سؤقصد کردن به او و سم خورانیدن وی را. (از اقرب الموارد) : لقاه اﷲ ماعظاه، خداوند او را روبرو کند با آنچه بدی رساند او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باز گردانیدن از نیکی. (از منتهی الارب). منصرف کردن کسی را از خیر و نیکی. (از اقرب الموارد) ، غیبت کردن یا به زبان گرفتن کسی را و بد گفتن. (از منتهی الارب). غیبت کردن یا به زبان گرفتن. (اقرب الموارد) : لقی فلان ماعظاه و ما عجاه، با سختی وشدت روبرو شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عظو
زشت کردن، بدی کردن به کسی
تصویری از عظو
تصویر عظو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علو
تصویر علو
بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه، بلندقدر شدن، بزرگوار شدن
علو همت: بلندی همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظم
تصویر عظم
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، سخوٰان، ستخوٰان
عظم رمیم: در علم زیست شناسی استخوان پوسیده
عظم قحف: در علم زیست شناسی آهیانه
عظم قص: در علم زیست شناسی استخوان سینه، جناغ سینه
عظم غربالی: در علم زیست شناسی استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفو
تصویر عفو
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظت
تصویر عظت
آنچه با آن پند می دهند، کلام واعظ، پند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عُ ظَ)
ذات العظوم، جایگاهی است در شعر حصین بن حمام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پرشکم از هر شراب که باشد. ج، عظر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لازم گرفتن کسی را و شکیبائی کردن بر او، قیام نمودن بر مال خود، خشک شدن پوست، درشت گردیدن دست از کار کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظب. رجوع به عظب شود
لغت نامه دهخدا
آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظت
تصویر عظت
پند و اندرز و نصیحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظم
تصویر عظم
استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علو
تصویر علو
بزرگ و بزرگوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کرانه آسمان، گروه مردمان بندی گردیدن، فروتنی، خواری نمودن، آشکار کردن، دشوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمو
تصویر عمو
برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظه
تصویر عظه
عظت در فارسی پند، پند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسو
تصویر عسو
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزو
تصویر عزو
شکیبایی درسوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضو
تصویر عضو
پاره تن، جارحه، جزوی از بدن مانند دست و پا و سر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدو
تصویر عدو
دشمن، بدخواه، جمع اعداء
فرهنگ لغت هوشیار
بایسته گرفتن چیزی را، شکیب کردن، فربه گشتن، برخاستن، دم جنباندن دم چرخاندن: پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدو
تصویر عدو
((عَ))
دشمن، خصم، جمع اعداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفو
تصویر عفو
((عَ فْ وْ))
بخشودن، گذشت کردن، بخشایش، گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظم
تصویر عظم
((عَ ظْ))
استخوان، جمع عظام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظم
تصویر عظم
((عِ ظَ))
عظمت، بزرگی قد و مقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظت
تصویر عظت
((عِ ظَ))
نصیحت کردن، نصیحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضو
تصویر عضو
((عُ ضْ))
اندام، هر یک از اجزای بدن، یک فرد از جماعت، جمع اعضاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمو
تصویر عمو
((عَ))
عم، برادر پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علو
تصویر علو
((عِ یا عَ یا عُ))
بلندترین و بهترین چیز، جای بلند، بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضو
تصویر عضو
هم وند، اندام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشش، آمرزش، بخشایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علو
تصویر علو
بالندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمو
تصویر عمو
کاکا
فرهنگ واژه فارسی سره