جدول جو
جدول جو

معنی عظماء - جستجوی لغت در جدول جو

عظماء
(عُ ظَ)
جمع واژۀ عظیم. (از اقرب الموارد). رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
عظماء
جمع عظیم، بزرگان مهان جمع عظیم بزرگان
تصویری از عظماء
تصویر عظماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عماء
تصویر عماء
ابر مرتفع، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظما
تصویر عظما
عظیم ها، بزرگان، جمع واژۀ عظیم
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
جمع واژۀ عظاءه. (اقرب الموارد). جانورکی است چون چلپاسه، بزرگتر از وزغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلامندرا. (مخزن الادویه). سالامندرا. رجوع به عظاءه شود، جمع واژۀ عظایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعرم. (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته. (ناظم الاطباء). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب). مار رقشاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
دراز و درازقامت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جاریه عماء، دختر تام الخلقۀ درازقامت. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). نخله عماء، خرمابن دراز. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمیمه. رجوع به عمیمه شود. ج، عم ّ
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ظماء. ظماءه. تشنه شدن یا سخت تشنه شدن، آرزومند و تشنۀ چیزی گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
جمع واژۀ ظمآن نادراً
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جمع واژۀ ظمآن
لغت نامه دهخدا
(مَ مَءْ)
از ’ظم ء’، جای تشنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موضع تشنگی از زمین. جای تشنگی از زمین. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد سخت تشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معطاش. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ ظَ)
جمع واژۀ عظمه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عظمه شود، عظمات القوم، سرداران و مهتران قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعشم. (از اقرب الموارد). رجوع به اعشم شود، هر درختی که خشک آن بیش از تر و رطب آن باشد. (از اقرب الموارد). زمین که درخت خشکش بیش و ترکم باشد. (منتهی الارب) ، زمین گردناک. (منتهی الارب) : أرض عشماء، زمین که بجهت رسیدن غبار و گرد، در آن درختان خشک باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعصم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بز کوهی یا ماده آهویی که یک دست یا هر دو دستش سپید باشد و باقی اندام آن سیاه یا سرخ باشد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوسپند یک دست سپید. (دهار). رجوع به اعصم شود، گوسپند پیچیده شاخ سوی پس. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دستی شکسته و کج رسته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
جمع واژۀ عدیم. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقام. (منتهی الارب). رجوع به عقام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعسم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کج دست وپا از خشکی مفصل. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به أعسم و عسم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ظم ء، آرزومندی.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَءْ)
مؤنث: ظمیاء. کم گوشت. و منه قولهم رمح اظماء و شفه ظمیاء. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تشنه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تشنه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرفتار تشنگی کردن کسی. تظمئه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین ویران. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوسپند سفیدسر مخالف رنگ سایر اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، من الارض، البیضاء. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقماء
تصویر عقماء
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظماء
تصویر اظماء
تشنه کردن لاغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجماء
تصویر عجماء
مونث اعجم چهارپا، ریگستان بی درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماء
تصویر عرماء
مار خجک دار
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهی، ستهیدگی، نا بینایی، ابر تنک، ابر تو در تو، ابر بارنده ابر مرتفع، ابر باران ریز، مرتبت احدیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظما
تصویر عظما
جمع عظیم بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظماء
تصویر ظماء
تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی. تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماء
تصویر عماء
((عَ))
ابر مرتفع، ابر باران ریز، (تص) مرتبت احدیت (تعاریفات، دکتر غنی، تاریخ تصوف 651)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علماء
تصویر علماء
((عُ لَ))
جمع علیم، دانایان، دانشمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظما
تصویر عظما
((عُ ظَ))
جمع عظیم، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظماء
تصویر ظماء
((ظَ))
تشنه شدن، سخت تشنه گردیدن
فرهنگ فارسی معین