جدول جو
جدول جو

معنی عظرب - جستجوی لغت در جدول جو

عظرب
(عِ رِ)
مار خرد. (منتهی الارب). افعی کوچک. (مخزن الادویه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عظرب
مارک مار خرد
تصویری از عظرب
تصویر عظرب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقرب
تصویر عقرب
مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم، کژدم، در علم نجوم هشتمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، هشتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آبان، کژدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرب
تصویر عرب
قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا، هر یک از افراد این قوم مثلاً دو نفر عرب آمدند تو، از نژاد عرب مثلاً زن عرب
عرب بائده: قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته اند، عرب منقرضه مانند قوم عاد و ثمود
عرب مستعربه: عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به تدریج جزء طوایف عرب به شمار آمده اند، عدنانیه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
آب بسیار صافی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ اُ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس ناحیه ای است کوهستانی هوای آن معتدل است 230 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات. حبوبات. لبنیات ابریشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان پارچه ابریشم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
تیزی معده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گیاه بهمی خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شادمان گردیدن، آماسیدن و ریمناک گردیدن، باقی ماندن نشان زخم بعد به شدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، تباه گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، بسیار آب گردیدن چشمه و چاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تغییر یافتن و تباه گردیدن، نکس پیدا کردن زخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
چفسیدن. التصاق. ملصق شدن. دوسیدن
لغت نامه دهخدا
(ظُ رُب ب)
کوتاه بالای درشت و پرگوشت
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَرْ رَ)
مظربه. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لازم گرفتن کسی را و شکیبائی کردن بر او، قیام نمودن بر مال خود، خشک شدن پوست، درشت گردیدن دست از کار کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظب. رجوع به عظب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ یَب ب)
عظیب الخلق، مرد بزرگ جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عظیب الخلق، مرد بدخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
سرگین شیر بیشه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
نام دو آب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ظِ رَ)
مؤنث عظر. رجوع به عظر شود، شتر ماده ای که آبستن شود. (منتهی الارب). ناقۀ لاقح. (اقرب الموارد) ، شتر ماده ای که آبستن نشود. از اضداد است. (منتهی الارب). ناقۀ لاقح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
سماق. (اقرب الموارد). تتم که نوعی از بار درخت ترش است و در طعام اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
تتم که نوعی از بر درخت ترش است که در طعام اندازند. مقوی احشای حار و قابض و رافع صفراء است. (منتهی الارب) (آنندراج). سماق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
نوعی از خرشف بری است. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ / عَ شَرْ رَ)
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). سهم ماضی، و برخی آن را شهم به شین معجم ضبط کرده اند، خشن. (از اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، سخت روان، هرچه باشد. (منتهی الارب). سخت و باجرأت، و برخی آن را سخت جریان نوشته اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نهر بسیارآب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ظرب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ظرب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
درختی است مانند درخت انار سرشاخ نرم و سرخ دارد همچو ریباس مقشر کرده میخورند، یکی آن عثربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم، جانوری زهردار و انواع آن بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارب
تصویر عارب
مونث عاربه تازی تازی ناب، جوی پرآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرب
تصویر عبرب
سماک (سماق) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
بایسته گرفتن چیزی را، شکیب کردن، فربه گشتن، برخاستن، دم جنباندن دم چرخاندن: پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرب
تصویر ظرب
چفسیدن دوسیدن پشته، سنگ برآمده، تیزی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرب
تصویر عرب
مردم تازی، خلاف عجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
((عَ قْ رَ))
کژدم، جمع عقارب، نام صورتی فلکی در نیم کره جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرب
تصویر عرب
((عَ رَ))
تازی، از نژاد عرب
به عرب عجمی بند نبودن: کنایه از هیچ پشت و پناهی نداشتن
از بیخ عرب بودن: کنایه از مطلقاً انکار کردن، هیچ ندانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم
فرهنگ واژه فارسی سره
کجدم، کژدم، آبان ماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد