جدول جو
جدول جو

معنی عظال - جستجوی لغت در جدول جو

عظال
(عِ)
تکریر است در قوافی. (از منتهی الارب). تضمین است در قوافی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عظال
(خُ نَ)
به گشنی در پی ماده بر زبر یکدیگر رفتن سگها و ملخها و جز آن. (منتهی الارب). رجوع به عظل شود، سوار شدن بر چیزی: عاظل الشی ٔ، عاظل الشاعر فی القافیه، شاعر در قافیه تضمین کرد. (از اقرب الموارد) ، عاظل الکلام، سخن را پیچیده ساخت و آن را بدنبال یکدیگر آورد و تکرار کرد. (اقرب الموارد) ، عاظل بالکلام، ’رجیع’ و سخنی آورد که به صاحب خود بازگردد. (از اقرب الموارد). معاظله. رجوع به معاظله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظات
تصویر عظات
عظت ها، چیزهایی که با آن پند می دهند، کلام وعاظ، پندها، جمع واژۀ عظت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیال
تصویر عیال
اهل خانه، زن و فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم ها، بزرگ ها، جمع واژۀ عظیم
عظم ها، استخوانها، جمع واژۀ عظم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقال
تصویر عقال
بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود می بندند، زانوبند شتر، ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظال
تصویر مظال
مظله ها، چادرهای بزرگ، خیمه ها، سایه بان ها، چترها، جمع واژۀ مظله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمال
تصویر عمال
کارکنان، کارگزاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(حَظْ ظا)
حظل. مقتر. آنکه بر اهل و عیال نفقه شمار کند. (منتهی الارب). الذی یحاسب اهله بماینفق علیهم. (مهذب الاسماء). حظول. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه تنگ گیرد برکسان خویش در نفقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جراد عاظل، ملخ دو سه بر هم نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ لا)
یوم العظالی، روزی است مر عربان را. (از منتهی الارب). وجه تسمیۀ آن این است که برخی از مردم بر برخی سوار شدند، و یا اینکه به جهت اجتماع و اشتباک و درگیری و ’تعاظل’ آنها بر ریاست بوده است، و یا اینکه چون هر دو یا سه تن از آنها بر یک دابه سوار بودند و این آخرین جنگ بین بکر بن وائل و تمیم، در جاهلیت بوده است. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
دو دلی، همسنگ کردن، همسواری، برابرآمدن، خمیدن، ماندن، اندازه گرفتن میان دو چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیال
تصویر عیال
زن و فرزند و هر که در نفقه مرد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عجله، گردونه های بارکش شتافتن ها، جمع عجلان، تیز روان، جمع عجیل، شتابند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذال
تصویر عذال
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبال
تصویر عبال
گل هاژ ترخانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضال
تصویر عضال
سخت بی درمان از پا در آرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظال
تصویر مظال
جمع مظله، سایبان ها چترها چادر ها جمع مظله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصال
تصویر عصال
گج، تیرکج
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عامل، گماشتگان کار گزاران جمع عامل کارکنان کارگزاران گماشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
ساگبند رسنی که با آن پا یا زانوی شتر یا پای ستور دیگر بندند، سر بند رشته ای که تازیان دور سر بندند، جمع عاقل، دانا یان بخردان پا گرفتگی در ستور جمع عقل ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند، رشته ای که تازیان دور سر بندند. توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکال
تصویر عکال
شتر بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتال
تصویر عتال
بارکش مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظار
تصویر عظار
میزدگی پر نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
بزرگ و کلان، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسال
تصویر عسال
انگبین چین انگبین گیر، نیزه جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عُ))
کلان، بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظیم، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظم، استخوان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیال
تصویر عیال
((عِ یا عَ))
زن و فرزندان، اهل خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمال
تصویر عمال
((عُ مّ))
جمع عامل، کارگزاران، گماشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقال
تصویر عقال
((عِ))
ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند، رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیال
تصویر عیال
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره