جدول جو
جدول جو

معنی عظاظ - جستجوی لغت در جدول جو

عظاظ
(عِ)
دشنام آشکار، شدت مشقت، سختی جنگ. (از منتهی الارب). معاظّه. رجوع به معاظه شود
لغت نامه دهخدا
عظاظ
(خُ)
همدیگر را گزیدن. (منتهی الارب). به معنی عضاض است. (از اقرب الموارد) ، با هم سختی کردن. (منتهی الارب). سخت گردیدن در جنگ: عاظّ القوم، در جنگ سخت شدند و بسختی جنگیدند. (از اقرب الموارد). معاظّه. و رجوع به معاظه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم ها، بزرگ ها، جمع واژۀ عظیم
عظم ها، استخوانها، جمع واژۀ عظم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظات
تصویر عظات
عظت ها، چیزهایی که با آن پند می دهند، کلام وعاظ، پندها، جمع واژۀ عظت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
امتلاء و پری از شراب. (از اقرب الموارد به نقل از لسان و تاج). و رجوع به عظاره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ / عُظْ ظا)
بزرگ و کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظیم. رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
موضعی است به شام. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تکریر است در قوافی. (از منتهی الارب). تضمین است در قوافی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
به گشنی در پی ماده بر زبر یکدیگر رفتن سگها و ملخها و جز آن. (منتهی الارب). رجوع به عظل شود، سوار شدن بر چیزی: عاظل الشی ٔ، عاظل الشاعر فی القافیه، شاعر در قافیه تضمین کرد. (از اقرب الموارد) ، عاظل الکلام، سخن را پیچیده ساخت و آن را بدنبال یکدیگر آورد و تکرار کرد. (اقرب الموارد) ، عاظل بالکلام، ’رجیع’ و سخنی آورد که به صاحب خود بازگردد. (از اقرب الموارد). معاظله. رجوع به معاظله شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظه. (اقرب الموارد). نصیحتها. پندها. اندرزها. رجوع به عظه و عظت شود:
اندوه من به روی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عظات تو.
مسعودسعد.
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قره عینی فی الصلاه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مصدر عظعظه است در تمام معانی. (از منتهی الارب). رجوع به عظعظه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عظاءه. (اقرب الموارد). جانورکی است چون چلپاسه، بزرگتر از وزغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلامندرا. (مخزن الادویه). سالامندرا. رجوع به عظاءه شود، جمع واژۀ عظایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
چوبک گوشۀ جوال. ج، اشظّه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چوب گوشۀ جوال. ج، اشظه. (مهذب الاسماء). چوب گوشۀ افسار. چوب گوشۀ شکیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام دزدی معروف و از آن است، مثل: اسرق من شظاظ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَنْءْ)
بدی و منازعت کردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، لازم گرفتن دشمن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
نوعی از صدف است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد ’فواید عظام’ در عقیدۀ پزشکی قدیم، رجوع به اختیارات بدیعی شود: انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً. (قرآن 259/2) ، و استخوانها را بنگرکه چگونه آنها را از جای برداریم سپس با گوشت می پوشانیم. و قالوا أاًذاکنا عظاما و رفاتا أاًنا لمبعوثون خلقا جدیدا. (قرآن 49/17 و 98). و گفتند آیا اگر استخوان و ریزه ریزه باشیم به صورت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم بود. فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما. (قرآن 14/23). پس ’مضغه’ را استخوانهایی گرداندیم و استخوانها را با گوشت پوشانیدیم. أاًذاکنا عظاما نخره. (قرآن 11/79) ، آیا اگر استخوانهای پوسیده ای بودیم. أاًذامتنا و کنا تراباً و عظاما أاًنا لمبعوثون. (قرآن 47/56). آیا اگر بمیریم و استخوانهایی شویم، آیا باز هم برانگیخته خواهیم بود.
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد منشور.
منوچهری.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چون این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
شنیدم که روزی زمینی بکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه های عظام.
سعدی.
- عظام رمیم، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار) : اشاره است به آیۀ کریمۀ: و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی العظام و هی رمیم. (قرآن 78/36) ، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت چه کسی استخوانها را زنده می گرداند و حال آنکه آنها پوسیده است.
مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد
گر توبالای عظامش گذری و هی رمیم.
سعدی.
- عظام ناخره و عظام نخره، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار).
- علم عظام، در اصطلاح پزشکی، استخوان شناسی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به استخوان شناسی شود.
،
{{صفت}} جمع واژۀ عظیم. (اقرب الموارد). بزرگان و کلانان. (آنندراج). رجوع به عظیم شود.
- آقایان عظام، مردمان بزرگ. (ناظم الاطباء).
- امرای عظام، فرماندهان بزرگ: مشارالیه (مستوفی الممالک) از جمله امراء عظام، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بازاری بود در دشت به موضع عکاظ میان نخله و طائف، این بازار از هلال ذی القعده بر پا میشد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه می یافت و قبایل عرب در آنجا گرد می آمدند ومحاجه میکردند و شعر می خواندند و خرید و فروش میکردند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). این کلمه در لغت حجاز مؤنث بکار میرود و در لغت تمیم، مذکر. (ازاقرب الموارد). بازارگاهی بوده است بعضی قبائل عرب را در ناحیۀ مکه در سمت جنوب شرقی سر راه حجاج طائف و نجد و یمن، در اوایل ذی القعده و به سالی یکبار، که برای خرید و فروش و خواندن اشعار و تفاخر گرد می آمدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از بازارهای معروف عرب در جاهلیت. قبایل عرب در موضعی که آن را ’اثیداء’ می گفتند و در سه روزه راه از مکه و بین نخله و طائف و ذی المجاز واقع بود، جمع میشدند. هنگامی که اعراب قصد حج داشتند از اول ذی القعده تا بیستم در بازار عکاظ اقامت می کردند سپس از عکاظ به مکه میرفتند و مراسم حج بجا می آوردند و آنگاه به مساکن خود باز می گشتند. بزرگان عرب به بازار مزبور می شتافتند و هر کس اسیری داشت جهت آزاد کردن او اقدام میکرد و آنکه با دیگری محاکمه ای داشت برای دادرسی نزد داوران، که از قبیلۀ بنی تمیم بودند، دادخواهی میکرد. کسی که در پی شهرت بود برای وصول به مقصود به بازار عکاظ می شد. شاعران اشعار خود را بر مردم میخواندند و خطیبان خطبه ایراد می نمودند و دانایان قوم بهترین گفتارها را انتخاب و اعلام میکردند. (فرهنگ فارسی معین). سوق عکاظ. بازار عکاظ. و رجوع به تاریخ التمدن الاسلامی جرجی زیدان ج 3 ص 33 و ترجمه آن ج 3 ص 43 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
یوم عکاظ، از جنگهای فجار است. (از مجمع الامثال میدانی). یوما عکاظ، دو جنگ عکاظ، زیرا در آنجا وقعه ای پس از وقعه ای دیگر رخ داد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنجانیدن کسی را کاری و گرانبار ساختن و اندوهگین نمودن او را. کظاظه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
مصدر دیگر مکاظه. رجوع به مکاظه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سختی. ماندگی، درازی ملازمت، دشمنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند بینهم کظاظ، بین ایشان عداوت است
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ یْ)
درشت خوی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فظاظه. فظظ. فظ. رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حظ. (منتهی الارب). رجوع به حظ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
صاحب عظاظ گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اعظه اﷲ، صاحب عظاظ گرداند خدا او را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد بیهوده گوی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آماسیدن شکم شتر از خوردن گیاه عنظوان. (از منتهی الارب). عظی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به عظی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فظاظ
تصویر فظاظ
درشتخوی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاظ
تصویر عکاظ
نام بازاری بوده در تازیکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظار
تصویر عظار
میزدگی پر نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
بزرگ و کلان، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظم، استخوان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظیم، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عُ))
کلان، بزرگ
فرهنگ فارسی معین