جدول جو
جدول جو

معنی عطوط - جستجوی لغت در جدول جو

عطوط
طائری است که آن را عطیطوی نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطوف
تصویر عطوف
مهربان، مشفق، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
میل کردن به سوی چیزی، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطوط
تصویر شطوط
شط ها، رودخانه های بزرگ، جمع واژۀ شط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
خط ها، دست خط ها، سندها، سطرها، حکم ها، جمع واژۀ خط
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عاطن. (اقرب الموارد). رجوع به عاطن شود، جمع واژۀ عاطنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاطنه شود، قوم عطون، قوم که شتران را بر ’عطن’ فرود آورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناقه ای که به خوردن درخت دندان ریخته باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که آنقدر درخت بخورد تا دندانهای او از بین برود. (اقرب الموارد). ج، عرط. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
بچۀ یک سالۀ گوسپند یا بزغالۀ نر یا خرکره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طْ وا)
قوس عطوی، کمان نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
منسوب به عطیه که نام جد عبدالرحمان محمد بن عبدالرحمان بن عطیۀ عطوی شاعر است. و گویند او محمد بن عطیۀ بصری مولای بنی لیث است که معتزلی مذهب و نیکوشعر بود و شعر او را برخی نقل کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
محمد بن عبدالرحمان بن ابی عطیه، مکنی به ابوعبدالرحمان. از موالی بنی لیث بن بکر از کنانه. از شاعران دولت بنی عباس بود. زادگاه وی بصره بود و از متکلمان معتزله بشمار می رفت و بر مذهب حسین بن محمد نجار می بود. در روزگار متوکل شهرت یافت و با ابن ابی داود ارتباط داشت و از او بهره ها گرفت. عطوی در شرب نبیذ افراط می کرد و در مورد آن و نیز درباره فتوح اشعاری بسیار دارد. درگذشت او در حدود سال 250 هجری قمری رخ داد. (از الاعلام زرکلی به نقل از سمط اللاّلی و المرزبانی و لسان المیزان). رجوع به فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بی پیرایه ماندن زن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطل. رجوع به عطل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر خوابیده در عطن. تذکیر و تأنیث در آن یکسان است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
سیراب گردیده فروخفتن شتران در ’عطن’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بخفتن شتر در کنار آب. (المصادر زوزنی). سیر آب خوردن شتر و بر لب آب فروخفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، به عطن بازگشتن شتر ماده بعد خوردن آب و باز بر آب آوردن آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤلف لباب الانساب مینویسد: گمان میرود محله ای است به بغداد به نواحی الدور، و معلوم نیست که این همان قطوطا است یا غیر آن، و به گمانم این دو یکی است. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر ماده ای که بر پوست شتربچۀ پر از کاه مهربانی کند و بر آن شیر دوشند، مصیده ای که چوب کج داشته باشد، تیر قمار که مایل باشد بر همه تیرها و فائزالمرام برآید، و یا تیر بی فایده و بی نقصان، و یا تیر که قمار بار بار رد کنند یا مره بعد اخری اندازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چادر. ج، عطف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عطف است در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عطسه کننده، اللجم العطوس، مرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارویی باشد که عطسه آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهایی که در بینی دمند تا انسان را به عطسه وادارد. (از بحر الجواهر). دوائی که در بینی دمند تا عطسه آورد. (مخزن الادویه). انفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، عطوسات. رجوع به عطوسی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُ)
جمع واژۀ عائط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عائط شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جملۀ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض).
- خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد
لغت نامه دهخدا
(قَ طَوْ وَ)
سبک شتاب رو. (منتهی الارب). الخفیف الکمیش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب در کردار و گفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغلوب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین نشیب، ناقۀ اصیل تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نازکی بدن و خوبی آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بطّ. (ناظم الاطباء). رجوع به بط شود، آنچه را که خافضه از زن قطع میکند. (ناظم الاطباء). آنچه که ختانه بگذارد از زن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بلندی میان لب بالا که اندکی دراز شود و آن مرد را ابظر خوانند. (آنندراج). تندی میان لب پایین. (ناظم الاطباء). تندی میان لب بالایین. (آنندراج) (منتهی الارب). بلندی میان لب فرودین. (مهذب الاسماء) ، سر پستان گوسپند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، بظاره الشاه، تندی کنارۀ فرج گوسپند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عطر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عطر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوط
تصویر قطوط
جمع قط، گربگان گربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاط
تصویر عطاط
تهمتن، شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عطر، بویه ها شمین ها ماده خوشبوی (نباتی یا حیوانی) بوی خوش جمع عطور. توضیح ماده خوشبوی روغنی شکل است که در اندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. یا عطرها. عطرها موادی هستند غالبا دارای بوی مطبوع و مخلوطی از چند ماده شیمیایی که در اکثر گیاهان به صورت قطرات کوچک داخل سلولهای گیاهی (خصوصا سلولهای بشره) وجود دارند و چون نور را بیش از مواد دیگر سیتوپلاسم منکسر می کنند به خوبی قابل تشخیصند. مواد عطری در اندامهای مختلف اکثر گیاهان از قبیل برگ و پوسته و گل و میوه و دانه وجود دارند. ترکیب شیمیایی عطرها اختلاطی از چند ماده است که مهمترین آنها عبارتند از هیدروکربورهای ترپنی و الکلهای مختلف و اسیدهاو ستن های مختلف و گاهی هم برخی ترکیبات گوگردی. عطرها کمی در آب حل می شوند ولی در اتر و بنزین و کلروفرم و الکل به خوبی حل می گردند ولی بر خلاف چربی ها با قلیاها تولید صابون نمی کنند و به علاوه در حرارتهای 100 تا 110 درجه در بافتها تبخیر می شوند و از بین می روند. از این رو می توان آنها را در مجاورت بخار آب تقطیر کرده به حالت مایع به دست آورد (طریقه استخراج عطرها) اسانس ها روغن های عطری مواد معطره. یا برگ عطر. شمعدانی عطری. یا عطر بهار نارنج. عطری را گویند که از شکوفه ها و گل های درخت نارنج گیرند. یا عطر رازقی. عطری را گویند که از گل رازقی به دست آورند. یا عطر گل. عطر گل سرخ. عطری را گویند که از گل سرخ بدست آورند. (گل گلاب) و آن به علت بوی بسیار مطبوعش مورد توجه است عطر گل گلاب عطر گل یا عطر گل گلاب. عطر گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
مهربانی، عاطف، مشفق، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شط، شهرودان و دور شدن، سخت گرفتن، ستم کردن رود بزرگ که وارد دریا شود، جمع شطوط
فرهنگ لغت هوشیار
ددگاو از جانوران، جمع خط، سمیره ها، کشک ها، دبیره ها جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
((عَ))
مهربان، مشفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
((خُ))
جمع خط، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها
فرهنگ فارسی معین