عطرسا. عطرساینده، معطرکننده. خوشبوسازنده. (فرهنگ فارسی معین) : چون گل از کام خود برآر نفس کام تو عطرسای کام تو بس. نظامی. ز بس صاف پالوده عطرسای بسا مغز پالوده کآمد بجای. نظامی. نقل دهن غزلسرایان ریحانی مغز عطرسایان. نظامی. کی عطرسای مجلس روحانیان شدی گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی. حافظ. چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن. حافظ. رجوع به عطرسا شود. - عطرسایان شب، کنایه از ستارگان است: عطرسایان شب به کار تواند سبزپوشان در انتظار تواند. نظامی
عطرسا. عطرساینده، معطرکننده. خوشبوسازنده. (فرهنگ فارسی معین) : چون گل از کام خود برآر نفس کام تو عطرسای کام تو بس. نظامی. ز بس صاف پالوده عطرسای بسا مغز پالوده کآمد بجای. نظامی. نقل دهن غزلسرایان ریحانی مغز عطرسایان. نظامی. کی عطرسای مجلس روحانیان شدی گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی. حافظ. چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن. حافظ. رجوع به عطرسا شود. - عطرسایان شب، کنایه از ستارگان است: عطرسایان شب به کار تواند سبزپوشان در انتظار تواند. نظامی
به لغت رومی مخفف اسطقسات است که عناصر اربعه باشد. (برهان) (آنندراج) : مر جاه تو و علم ترا از سر معنی آباء و سطقسات غلامند و پرستار. سنایی. ، اصل چیزها. (برهان) (آنندراج). رجوع به اسطقس و اسطقسات شود
به لغت رومی مخفف اسطقسات است که عناصر اربعه باشد. (برهان) (آنندراج) : مر جاه تو و علم ترا از سر معنی آباء و سطقسات غلامند و پرستار. سنایی. ، اصل چیزها. (برهان) (آنندراج). رجوع به اسطقس و اسطقسات شود
جمع واژۀ عطریه. بویهای خوش. خوشبویها. (ناظم الاطباء). مشک، عنبر، عبیر، غالیه، کافور، ند، مشک، زباد و گلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عطریه شود
جَمعِ واژۀ عطریه. بویهای خوش. خوشبویها. (ناظم الاطباء). مشک، عنبر، عبیر، غالیه، کافور، ند، مشک، زباد و گلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عطریه شود
جمع واژۀ رطوبت. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). - رطوبات بدن، و آن بر دو قسم است: اول اخلاط، که آن اخلاط پسندیده است. و دومی خود بر دو قسم است: فضول و آن اخلاط مذموم است. و غیر فضول... (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همان مأخذ شود. - رطوبات عین، یکی رطوبت زجاجیه است و آن رطوبتی است صاف و غلیظالقوام و سفیدرنگ که اندکی به سرخی مایل باشد مانند شیشۀ گداخته واز این رو زجاجیه نامیده شده. دیگر رطوبت جلیدیه است و آن رطوبتی است میانه از رطوبات چشم و بواسطۀ جمود و صفایی که دارد جلیدیه اش نامیده اند. دیگر رطوبت بیضیه که برنگ سپیدۀ تخم مرغ ماننده است و همچنین از حیث قوام و به همین ملاحظه به بیضیه موسوم شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - رطوبات غریزیه، عبارت است از جسمی رطب و سیال که نسبت آن به حرارت غریزیه مانند نسبت روغن باشد به چراغ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - رطوبات فضلیه، عبارت است از رطوبتی که با باقی عناصر امتزاج تامی پیدا نکند. این رطوبت نسبت به اجزای غذایی یا دوایی غریب و زاید و خارج از آن است و هر چند که داخل جسم است ولی این رطوبت مکتسبه از آب است وطبیعی و مستقر در مزاج نیست و بدین لحاظ است که زنجبیل را به یبوست و خشکی نسبت دهند. یکی از افاضل گفته است: هر زمان بگویند در فلان میوه یا سبزی و حبوب رطوبت فضلیه است مراد آن باشد که پاره ای از رطوبتی راکه برای تغذیه جذب کرده است هنوز پخته نشده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جَمعِ واژۀ رطوبت. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). - رطوبات بدن، و آن بر دو قسم است: اول اخلاط، که آن اخلاط پسندیده است. و دومی خود بر دو قسم است: فضول و آن اخلاط مذموم است. و غیر فضول... (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همان مأخذ شود. - رطوبات عین، یکی رطوبت زجاجیه است و آن رطوبتی است صاف و غلیظالقوام و سفیدرنگ که اندکی به سرخی مایل باشد مانند شیشۀ گداخته واز این رو زجاجیه نامیده شده. دیگر رطوبت جلیدیه است و آن رطوبتی است میانه از رطوبات چشم و بواسطۀ جمود و صفایی که دارد جلیدیه اش نامیده اند. دیگر رطوبت بیضیه که برنگ سپیدۀ تخم مرغ ماننده است و همچنین از حیث قوام و به همین ملاحظه به بیضیه موسوم شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - رطوبات غریزیه، عبارت است از جسمی رطب و سیال که نسبت آن به حرارت غریزیه مانند نسبت روغن باشد به چراغ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - رطوبات فضلیه، عبارت است از رطوبتی که با باقی عناصر امتزاج تامی پیدا نکند. این رطوبت نسبت به اجزای غذایی یا دوایی غریب و زاید و خارج از آن است و هر چند که داخل جسم است ولی این رطوبت مکتسبه از آب است وطبیعی و مستقر در مزاج نیست و بدین لحاظ است که زنجبیل را به یبوست و خشکی نسبت دهند. یکی از افاضل گفته است: هر زمان بگویند در فلان میوه یا سبزی و حبوب رطوبت فضلیه است مراد آن باشد که پاره ای از رطوبتی راکه برای تغذیه جذب کرده است هنوز پخته نشده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جمع واژۀ علوفه. آنچه ستوران خورند، آذوقه وتوشه و ارزاق: امیر بفرمود بتعجیل کسان رفتند و بر روستای بیهق علوفات راست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). خواجه حسین وکیل شغل بساخت و بیستم این ماه سوری برفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن، چنانکه هیچ بینوایی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 450)
جَمعِ واژۀ عُلوفه. آنچه ستوران خورند، آذوقه وتوشه و ارزاق: امیر بفرمود بتعجیل کسان رفتند و بر روستای بیهق علوفات راست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). خواجه حسین وکیل شغل بساخت و بیستم این ماه سوری برفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن، چنانکه هیچ بینوایی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 450)
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن
یا رطوبت هوا مقدار آب موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا را رطوبت مطلق آن گویند یا رطوبت نسبی عبارت است از خارج قسمت رطوبت مطلق بر مقداربخار آب سیر شده موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا. یا رطوبت و یبوست تری و خشکی، نرمی و سفتی، رقت و غلظت، سهولت و اشکال
یا رطوبت هوا مقدار آب موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا را رطوبت مطلق آن گویند یا رطوبت نسبی عبارت است از خارج قسمت رطوبت مطلق بر مقداربخار آب سیر شده موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا. یا رطوبت و یبوست تری و خشکی، نرمی و سفتی، رقت و غلظت، سهولت و اشکال