جدول جو
جدول جو

معنی عطلس - جستجوی لغت در جدول جو

عطلس
(عَ طَلْ لَ)
درازبالا. (منتهی الارب). طویل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطلس
تصویر اطلس
(دخترانه)
پارچه ابریشمی، دیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطلت
تصویر عطلت
بیکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلس
تصویر اطلس
نوعی پارچۀ ابریشمی، دیبا، کنایه از جامۀ ابریشمین، نوعی پارچۀ پرزدار از جنس ابریشم مصنوعی، هر کتابی که دارای نقشه های گوناگون باشد مثلاً اطلس جغرافیا، اطلس تشریح،
در علم زیست شناسی نخستین مهرۀ گردن در زیر جمجمه، برگرفته از نام اطلس، رب النوع یا قهرمان افسانه ای یونان قدیم که کرۀ زمین را بر روی گردن خود حمل می کرد، در علم نجوم فلک نهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطاس
تصویر عطاس
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، خفیدن،
دمیدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
(عَطْ طا)
عطسه دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
توانا بر سیر و شتاب رو و جلد، گرگ پلید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سگ شکاری. (منتهی الارب). سگ شکاری خبیث و پلید، شخص باجرأت و مقدم، شتر نر. جمل، ماده شتر. ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
نام مردی است که مادر خود را بر پشت بار کرده به حج برد و به وی بس نیکی نمود، و آن مثل شددر برّ والدین، چنانکه گویند: أبرّ من عملس، نیکوکارتر از عملس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَلْ لَ)
گرگ. ابوالغطلس نیز نامند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَطْطا)
احمد بن حسن عطاس. از بزرگان علویان در حضرموت. به سال 1257 هجری قمری در شهر حریضه متولد شد واز کودکی نابینا بود. و به سال 1334 هجری قمری درگذشت. او راست: وصایا، و اجازات و رساله ای در قبایل حضرموت. (از الاعلام زرکلی از تاریخ الشعراء الحضرمیین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عطسه کننده، اللجم العطوس، مرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارویی باشد که عطسه آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهایی که در بینی دمند تا انسان را به عطسه وادارد. (از بحر الجواهر). دوائی که در بینی دمند تا عطسه آورد. (مخزن الادویه). انفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، عطوسات. رجوع به عطوسی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عطسه دادن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). عطسه آمدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، دمیدن صبح. (منتهی الارب). دمیدن و روشن شدن صبح. (از اقرب الموارد) ، مردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطس. رجوع به عطس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
در میتولژی یونانیان نام یکی از گروه جباران است که با خدایان نافرمانی آغاز کردند، آنگاه خدایان اطلس را بدان کیفر دادند که آسمان را بر سر و شانه های خویش حمل کند و پرسیوس را بر وی رحمت آمد و او را بکوههایی انتقال داد وکوههای مزبور همان جبال اطلس است که بدین سبب بنام وی خوانده شده است. و در قرن 16 میلادی که در اروپا کتب جغرافیا با نقشه انتشار یافت صورت اطلس را بر پشت جلد کتب مزبور ترسیم کردند در حالی که کرۀ زمین را حمل میکند و از آن پس کتب مشتمل بر نقشۀ جغرافیا را اطلس خواندند. رجوع به الموسوعه و اعلام المنجد شود
نام زنی شاعر که در عصر امیرخسرو بود. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
بیکاری، اسم است تعطل را. (منتهی الارب). بیکاری. (دهار). باقی ماندن بدون عمل و کار. (از اقرب الموارد). عطلت. رجوع به عطلت شود، بی پیرایگی زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طِ لَ)
شتر نیکواندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شترمادۀ گزیده. (منتهی الارب). ناقۀ صفی ّ و برگزیده. (از اقرب الموارد) ، گوسپند بسیارشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دلو دوال بریدۀ گوشه شکسته. (منتهی الارب). دلوی که ’وذم’ و تسمۀ آن بریده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
عطله. بیکاری. (غیاث اللغات). عطالت. بطالت. بیکاری. تعطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اتفاق خوب چنین افتاد... که خواجه ابوسعید... مرا در این بیغولۀ عطلت بازجست. (تاریخ بیهقی ص 71). طاهر از چشم امیر بیفتاد و آبش تیره شد چنانکه... در عطلت گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 449). و رجوع به عطله شود.
- در عطلت ماندن، بیکار ماندن. (فرهنگ فارسی معین) : چون مدتی سخت دراز در عطلت ماند پایمردان خاستند... تا دل مأمون را نرم کردند بر وی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ /هََ طَلْ لَ)
دزد و راهزن، گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَلْ لَ)
روپیۀ بی سکه و درم و دینار بی نقش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
پاک و محو شدن نبشته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طیلسان پوشیدن خود را. (تاج المصادر بیهقی) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). خرج متقلسا متطلساً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
جامۀ کهنه. ج، طلس. (ناظم الاطباء). ثوب خلق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). جامۀکهنه. ج، طلس. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام سلسلۀ کوه هایی که از میان مغرب و الجزایر و تونس می گذرد، ارتفاع آنها بین 3000 و 4500 متر. (از اعلام المنجد). و طول آن 2500 کیلومتر است. کوه اطلس را کوه درن هم می خواندند.
- جبال اطلس، کوههای واقع در شمال افریقاست. (فرهنگ نظام).
ابن خلدون در ضمن گفتگو از اقلیم سوم می نویسد:... و در بخش اول و قریب یک سوم قسمت بالای (جنوب) آن کوه درن دیده می شود. (مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 111). و مترجم در حاشیه آرد: مقصود کوه اطلس است. (از فهرست نخبهالدهر). و در ص 112 می نویسد: و کوه درن (اطلس) از جهت غربی مشرف بر بلاد مغرب اقصی است. و رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 113 و 114 و سلسله جبال اطلس در ج 2 ص 1203 وایران باستان ج 2 ص 1876 شود، داخل کردن اسب همه نرۀ خود را درغلافش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سر بی موی و لغسر کل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هطلس
تصویر هطلس
گرگ، راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلس
تصویر مطلس
پاک شده زدوده نوشته محو کرده شده. پاک کننده نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاس
تصویر عطاس
شنوسه (عطسه)، بامداد، شنوسه زدن، دمیدن بامداد شنوسه انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطلت
تصویر عطلت
بیکاری، تعلل، بطالت
فرهنگ لغت هوشیار
عطلت در فارسی بیکار گی فرغیش، آسوده روز (روز تعطیل)، بیکاری بیکار ماندن، بی پیرایگی: در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلس
تصویر عجلس
کمارماهیک از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلس
تصویر تطلس
تباهش نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلس
تصویر اطلس
تیره خاک، خاکستری، یکی از اقیانوسهای بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلس
تصویر مطلس
((مُ طَ لَّ))
نوشته محو کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلس
تصویر مطلس
((مُ طَ لِّ))
پاک کننده نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطلت
تصویر عطلت
((عُ طْ لَ))
بیکاری، بی پیرایگی زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلس
تصویر اطلس
((اَ لَ))
پارچه ابریشمی، نام یکی از رب النوع های یونان قدیم که زمین را بر دوش خود حمل می کند، اولین مهره گردن، نقشه جغرافی، سطح مقعر فلک نهم، نام اقیانوسی که بین اروپا و امریکا قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
نقشه، پرنیان، حریر، دیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد