جدول جو
جدول جو

معنی عطفان - جستجوی لغت در جدول جو

عطفان
(عِ)
تثنیۀ عطف. رجوع به عطف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفان
تصویر عرفان
(دخترانه و پسرانه)
یکی از مراحل سلوک، معرفت، شناخت خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطشان
تصویر عطشان
تشنه، انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
شناختن، در تصوف شناختن حق تعالی از راه ریاضت و تهذیب نفس
فرهنگ فارسی عمید
(عَ طَ)
نوعی از خار است که آن را به تازی خس الکلب خوانند. (برهان). نباتی است که به یونانی دیناقوس گویند. (اختیارات بدیعی). نباتی است که آن را به یونانی دیناقوس نامند و به عربی خس الکلب و طرسک نامند. (مخزن الادویه). دیفساقوس. (ابن البیطار). رجوع به دیفساقوس شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رِفْ فا / عُ رُفْ فا)
جندب کلان و بزرگ مانند ملخ. و آن جز در گیاه ’رمث’ و ’عنظوان’ یافت نشود. ویا کرمکی است که در رمل و شنهای ’عالج’ یا ’دهناء’ موجود میباشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِفْ فا)
گویند جایگاهی است به عینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
معلی بن عرفان. تبع تابعی است. (منتهی الارب). از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
نام زنی سرودگوی که در این فن ید طولی داشت. (منتهی الارب). یکی از مغنیه ها و آوازه خوانهای عصر عباسی، و معاصر عریب المأمونیه بوده است. (از اعلام النساء از الاغانی)
نام صاحب آن راعی و چوپان که در حق صاحب خود چنین گفته است:
کفانی عرفان لکری و کفیته
کلوء النجوم و النعاس معانقه.
(از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شناختن و دانستن بعد از نادانی. (از منتهی الارب) ، درک کردن به یکی از حواس خمسه، اقرار کردن به گناه، پاداش دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عرفان. معرفه. عرفه. رجوع به عرفان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
چکیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به نطف شود، روان گشتن آب و رفتن آن. (آنندراج). رجوع به نطف شود، به فجور تهمت کردن و به عیب آلودن. رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا
به سریانی قطران است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیکویی کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا)
اناء طفان، پیمانۀ برتر از لبهاپر شده. (منتهی الارب) ، کوز طفان، کوزۀ کهنه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
سرگین یا نمک که بر پوست پاشند تا بدبوی و تباه نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُطْ طا)
جمع واژۀ عاطن. (اقرب الموارد). رجوع به عاطن شود، قوم عطان، قوم که شتران را بر ’عطن’ فرود آورند. (منتهی الارب). قومی که در اعطان و مأواهای شتران فرود آیند. (از اقرب الموارد). عطون. عطنه. و رجوع به عطون و عطنه شود
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فا)
عفان الشی ٔ، وقت آن چیز. گویند جاء علی عفانه،یعنی در وقت آن آمد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن لغتی است در ’افان’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیز دادن بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفط. رجوع به عفط شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جد مورچه های سرخ، و جد مورچه های سیاه فارز باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است در حجاز. (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد) ، قبیله ای است از خزاعه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَطَ)
تابعی است. او از ابن عباس روایت کرد و اهل شام از وی روایت دارند. در زمان ولایت مروان درگذشت و به قول ابن حبان از ثقات بود. (از تاج العروس). تابعی واژه ای است که ریشه در تبعیت و پیروی دارد. در اسلام، تابعی به کسی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر پیروی کرده است، نه اینکه صرفاً مسلمان باشد. این افراد در حفظ سنت و گسترش معارف دینی سهم عمده ای داشته اند و بسیاری از آنان به عنوان فقیه، محدث و مفسر شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بمعنی عیف و عیاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عیف و عیاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بشتاب رفتن جمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَفْ فا)
ابن مسلم بن عبدالله صفار، مکنی به ابوعثمان. از حافظان حدیث و مورد اعتماد بود. وی از اهالی بصره بود به سال 134 هجری قمریمتولد شد و ساکن بغداد گشت. هنگامی که مأمون خلیفۀعباسی قول به خلق قرآن را اظهار داشت، گفت تا از عفان نیز در این مورد سؤال شود و اگر آن را نپذیرد مقرری او را که پانصد درهم در ماه بود قطع کنند. عفان چون این بشنید در جواب گفت ’و فی السماء رزقکم و ما توعدون’ و از پذیرفتن عقیدۀ مأمون خودداری کرد و گویند وی نخستین کسی است که در این راه صدمه دید. او را از مشایخ اسلام و ائمۀاعلام به حساب آورده اند و وی به سال 220 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از تهذیب التهذیب ج 7 ص 230 و میزان الاعتدال ج 2 ص 202 و تاریخ بغداد ج 12 ص 269). رجوع به صفوه الصفوه ج 4 ص 3 شود
ابن ابی العاص. نام پدر عثمان خلیفۀ سوم است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
ابن قیس بن عیلان. از عدنانیه و جدّی جاهلی است. پسران او قبایلی را به وجود آورده اند. منازل ایشان پشت وادی القری و دو کوه طی ٔ است و درفتوحات اسلامی پراکنده شدند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760). رجوع به فهرست العقد الفرید و عیون الاخبار شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
بنی غطفان، فرزندان غطفانند که قبایلی را به وجود آورده اند. رجوع به غطفان بن قیس و فهرست تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
به صیغۀ مثنی، نام دو مرد از بنی سعد بود، عوف بن سعد و عوف بن کعب بن سعد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یِ)
متشکی و آنکه کراهت داشتن از هر چیز خوی او باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه عادت و خلق او نپسندیدن اشیاء باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لطفان
تصویر لطفان
بخشنده نیکوکار یانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیفان
تصویر عیفان
بیزار دلاشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشان
تصویر عطشان
تشنه، دارای عطش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
شناختن و دانستن بعد از نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
((عِ))
شناختن، خداشناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطشان
تصویر عطشان
((عَ طَ))
تشنه، مشتاق، آرزومند
فرهنگ فارسی معین
تشنه
متضاد: سیراب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصوف، الهیات، حکمت، شناخت، علم، معرفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد