سوق العطش، از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان). و رجوع به سوق العطش شود
سوق الَعطش، از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان). و رجوع به سوق العطش شود
تشنگی. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). ضد سیرابی، و یا آن دردی است که از عدم آشامیدن در گلو پدید آید. (از اقرب الموارد). احتیاج مفرط طبیعت به سردی و تری. (یادداشت مرحوم دهخدا). ورد. (از المنجد) : از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن. منوچهری. هر که را از تف کینش عطشی داد قضا جگرش ترنکند چرخ جز از آب حسام. اوحدالدین انوری (از آنندراج). باش همراه من اندر روز و شب تانبیند از عطش لشکر تعب. مولوی. هر چند ذکر آب عطش را مفید نیست خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب. قاآنی. - عطش آوردن، تشنه کردن. - عطش داشتن، تشنه بودن. - عطش را تسکین دادن، تشنگی را از بین بردن. - عطش را فرونشاندن، تشنگی را برطرف کردن. - عطش را منطفی کردن،تشنگی را از بین بردن. - عطش را نشاندن، برطرف کردن تشنگی. مشروب کردن. - عطش سوزان، التهاب. - عطش مفرط، التهاب. ، در اصطلاح عرفان، کنایت از غلبت ولع به آرزوی خود و لقاء محبوب است و آن را سه درجه است: 1- عطش مرید بسوی شاهدی که او را سیراب کند. 2- عطش سالک برای قطع صفتی از صفات نفس که او را از توجه به خدا محجوب کرده است و عطش او به روزی که در آن روز سیراب شود بواسطۀ نیل به مطلوب و محبوب. 3- عطش سالک به آنچه در محب است و محب عطشان است به آنچه بالاتر از آن است و در حقیقت عطش او به کشف حجاب و جلوه ای ازمحبوب است. (فرهنگ مصطلحات عرفانی از شرح منازل)
تشنگی. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). ضد سیرابی، و یا آن دردی است که از عدم آشامیدن در گلو پدید آید. (از اقرب الموارد). احتیاج مفرط طبیعت به سردی و تری. (یادداشت مرحوم دهخدا). وِرد. (از المنجد) : از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن. منوچهری. هر که را از تف کینش عطشی داد قضا جگرش ترنکند چرخ جز از آب حسام. اوحدالدین انوری (از آنندراج). باش همراه من اندر روز و شب تانبیند از عطش لشکر تعب. مولوی. هر چند ذکر آب عطش را مفید نیست خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب. قاآنی. - عطش آوردن، تشنه کردن. - عطش داشتن، تشنه بودن. - عطش را تسکین دادن، تشنگی را از بین بردن. - عطش را فرونشاندن، تشنگی را برطرف کردن. - عطش را منطفی کردن،تشنگی را از بین بردن. - عطش را نشاندن، برطرف کردن تشنگی. مشروب کردن. - عطش سوزان، التهاب. - عطش مفرط، التهاب. ، در اصطلاح عرفان، کنایت از غلبت ولع به آرزوی خود و لقاء محبوب است و آن را سه درجه است: 1- عطش مرید بسوی شاهدی که او را سیراب کند. 2- عطش سالک برای قطع صفتی از صفات نفس که او را از توجه به خدا محجوب کرده است و عطش او به روزی که در آن روز سیراب شود بواسطۀ نیل به مطلوب و محبوب. 3- عطش سالک به آنچه در محب است و محب عطشان است به آنچه بالاتر از آن است و در حقیقت عطش او به کشف حجاب و جلوه ای ازمحبوب است. (فرهنگ مصطلحات عرفانی از شرح منازل)
بندکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر بنده کرده از نوبۀ آب. (ناظم الاطباء). باز داشته شده از آب بعمد. (از اقرب الموارد) ، تشنه. عطشان. مجازاً بسیار مشتاق و آرزومند: همه به یادت دلم معطش دار هم زبانم به ذکر خود خوش دار. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 80)
بندکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر بنده کرده از نوبۀ آب. (ناظم الاطباء). باز داشته شده از آب بعمد. (از اقرب الموارد) ، تشنه. عطشان. مجازاً بسیار مشتاق و آرزومند: همه به یادت دلم معطش دار هم زبانم به ذکر خود خوش دار. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 80)
هر چیز که تشنگی آورد و آب طلبد. (ناظم الاطباء). تشنگی آرنده. تشنه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه طبیعت مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح به آب شود مانند معده و جگر و یا به هوای بارد مثل ریه. (مخزن الادویه)
هر چیز که تشنگی آورد و آب طلبد. (ناظم الاطباء). تشنگی آرنده. تشنه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه طبیعت مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح به آب شود مانند معده و جگر و یا به هوای بارد مثل ریه. (مخزن الادویه)
نعت تفضیلی از عطش. تشنه تر - امثال: اعطش من النفّاقه (ضفدع). اعطش من النمل. (از یادداشتهای مؤلف). اعطش من ثعاله. اعطش من قمع، جمع واژۀ عفر، بمعنی روی زمین و خاک. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عفر و عفر، بمعنی خاک و روی خاک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عفر شود
نعت تفضیلی از عَطَش. تشنه تر - امثال: اعطش من النَفّاقه (ضفدع). اعطش من النمل. (از یادداشتهای مؤلف). اعطش من ثعاله. اعطش من قمع، جَمعِ واژۀ عَفَر، بمعنی روی زمین و خاک. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عَفْر و عَفَر، بمعنی خاک و روی خاک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عفر شود
نوعی از خار است که آن را به تازی خس الکلب خوانند. (برهان). نباتی است که به یونانی دیناقوس گویند. (اختیارات بدیعی). نباتی است که آن را به یونانی دیناقوس نامند و به عربی خس الکلب و طرسک نامند. (مخزن الادویه). دیفساقوس. (ابن البیطار). رجوع به دیفساقوس شود
نوعی از خار است که آن را به تازی خس الکلب خوانند. (برهان). نباتی است که به یونانی دیناقوس گویند. (اختیارات بدیعی). نباتی است که آن را به یونانی دیناقوس نامند و به عربی خس الکلب و طرسک نامند. (مخزن الادویه). دیفساقوس. (ابن البیطار). رجوع به دیفساقوس شود
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 ه. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 هَ. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
تشنگی زای آنچه که تشنگی آرد. توضیح داروی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح باب شود مانند معده و جگر و یا بهوای بارد مثل ریه. تشنگی آور تولید عطش کننده
تشنگی زای آنچه که تشنگی آرد. توضیح داروی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح باب شود مانند معده و جگر و یا بهوای بارد مثل ریه. تشنگی آور تولید عطش کننده