جدول جو
جدول جو

معنی عطش - جستجوی لغت در جدول جو

عطش
تشنه شدن، تشنگی
تصویری از عطش
تصویر عطش
فرهنگ فارسی عمید
عطش
(خَ)
تشنه گردیدن. (منتهی الارب). تشنه شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ضد سیراب شدن. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عطش
(خَ رَ بَ)
چیره گردیدن بر کسی در معاطشت. (از منتهی الارب). چیره گردیدن بر کسی در نبرد در تشنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عطش
(عَ)
سوق العطش، از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان). و رجوع به سوق العطش شود
لغت نامه دهخدا
عطش
(عَ طَ)
تشنگی. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). ضد سیرابی، و یا آن دردی است که از عدم آشامیدن در گلو پدید آید. (از اقرب الموارد). احتیاج مفرط طبیعت به سردی و تری. (یادداشت مرحوم دهخدا). ورد. (از المنجد) :
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
هر که را از تف کینش عطشی داد قضا
جگرش ترنکند چرخ جز از آب حسام.
اوحدالدین انوری (از آنندراج).
باش همراه من اندر روز و شب
تانبیند از عطش لشکر تعب.
مولوی.
هر چند ذکر آب عطش را مفید نیست
خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب.
قاآنی.
- عطش آوردن، تشنه کردن.
- عطش داشتن، تشنه بودن.
- عطش را تسکین دادن، تشنگی را از بین بردن.
- عطش را فرونشاندن، تشنگی را برطرف کردن.
- عطش را منطفی کردن،تشنگی را از بین بردن.
- عطش را نشاندن، برطرف کردن تشنگی. مشروب کردن.
- عطش سوزان، التهاب.
- عطش مفرط، التهاب.
، در اصطلاح عرفان، کنایت از غلبت ولع به آرزوی خود و لقاء محبوب است و آن را سه درجه است:
1- عطش مرید بسوی شاهدی که او را سیراب کند. 2- عطش سالک برای قطع صفتی از صفات نفس که او را از توجه به خدا محجوب کرده است و عطش او به روزی که در آن روز سیراب شود بواسطۀ نیل به مطلوب و محبوب. 3- عطش سالک به آنچه در محب است و محب عطشان است به آنچه بالاتر از آن است و در حقیقت عطش او به کشف حجاب و جلوه ای ازمحبوب است. (فرهنگ مصطلحات عرفانی از شرح منازل)
لغت نامه دهخدا
عطش
(عَ طِ / عَ طُ)
تشنه. (منتهی الارب). ج، عطشون / عطشون. (از اقرب الموارد) ، مکان عطش. جای کم آب. (منتهی الارب). جای بی آب و یا کم آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عطش
تشنگی عطش تشنه تشنه شدن، تشنگی
تصویری از عطش
تصویر عطش
فرهنگ لغت هوشیار
عطش
((عَ طَ))
تشنه شدن، تشنگی
تصویری از عطش
تصویر عطش
فرهنگ فارسی معین
عطش
تشنگی، اشتیاق، علاقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطشان
تصویر عطشان
تشنه، انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطش
تصویر تعطش
اظهار عطش کردن، خود را به تشنگی زدن، اظهار اشتیاق کردن به کسی یا چیزی مانند اشتیاق تشنه به آب
فرهنگ فارسی عمید
(عَ نَ)
مؤنث عطشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زن تشنه. (ناظم الاطباء). عطشی ̍. ج، عطشانات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عطشان و عطشی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
یک دفعه تشنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
وقت اظمای شتران. ج، معاطش. (منتهی الارب) (از آنندراج). هنگام تشنگی شتران. (ناظم الاطباء). هنگام تشنگی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
بندکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر بنده کرده از نوبۀ آب. (ناظم الاطباء). باز داشته شده از آب بعمد. (از اقرب الموارد) ، تشنه. عطشان. مجازاً بسیار مشتاق و آرزومند:
همه به یادت دلم معطش دار
هم زبانم به ذکر خود خوش دار.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 80)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طِ)
هر چیز که تشنگی آورد و آب طلبد. (ناظم الاطباء). تشنگی آرنده. تشنه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه طبیعت مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح به آب شود مانند معده و جگر و یا به هوای بارد مثل ریه. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تشنه نمودن بتکلف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشنگی نمودن بی تشنگی. (از اقرب الموارد) ، تشنگی و تشنه شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نعت تفضیلی از عطش. تشنه تر
- امثال:
اعطش من النفّاقه (ضفدع).
اعطش من النمل. (از یادداشتهای مؤلف).
اعطش من ثعاله.
اعطش من قمع، جمع واژۀ عفر، بمعنی روی زمین و خاک. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عفر و عفر، بمعنی خاک و روی خاک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عفر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عطشانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عطشانه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
نوعی از خار است که آن را به تازی خس الکلب خوانند. (برهان). نباتی است که به یونانی دیناقوس گویند. (اختیارات بدیعی). نباتی است که آن را به یونانی دیناقوس نامند و به عربی خس الکلب و طرسک نامند. (مخزن الادویه). دیفساقوس. (ابن البیطار). رجوع به دیفساقوس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شا)
مؤنث عطشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطشانه. زن تشنه. ج، عطاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طِ / طُ شَ)
زن تشنه. (از منتهی الارب). مؤنث عطش. (از اقرب الموارد). ج، عطشات. (منتهی الارب). و رجوع به عطش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تشنگی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 ه. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
منسوب به سوق العطش بغداد که برخی از محدثان به آنجا نسبت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عطش (سوق العطش) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طِ)
جمع واژۀ عطشه. (منتهی الارب). رجوع به عطشه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
اصل ’عطشان’ است که نون آن تبدیل به همزه شده است، چه عطشان بر عطاشی جمع بسته شود. (از منتهی الارب). و رجوع به عطشان شود
لغت نامه دهخدا
تشنگی زای آنچه که تشنگی آرد. توضیح داروی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح باب شود مانند معده و جگر و یا بهوای بارد مثل ریه. تشنگی آور تولید عطش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشان
تصویر عطشان
تشنه، دارای عطش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشانی
تصویر عطشانی
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطش
تصویر تعطش
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشی
تصویر عطشی
مونث عطشان تشنه: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشان
تصویر عطشان
((عَ طَ))
تشنه، مشتاق، آرزومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تشنه
متضاد: سیراب
فرهنگ واژه مترادف متضاد