جدول جو
جدول جو

معنی عطرود - جستجوی لغت در جدول جو

عطرود
(عُ)
ساز و برگ یا نوید ساز و برگ. (منتهی الارب). جماعت از مردم، و یا ساز و برگ و تجهیزات. (از اقرب الموارد). رجوع به عطرده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده شده، دور کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
رانده و دور کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). رانده شده. (غیاث). رانده شده. دور کرده شده. مردود شده. (ناظم الاطباء). رانده. رانده شده. دور کرده شده. طرید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر که آخربین تر او مسعودتر
هر که آخربین تر او مطرودتر.
مولوی.
بداندیش نادان که مطرود باد
ندانم چه میخواهد از طرد من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ طَرْ رَ)
درشت و دشوار. (از منتهی الارب). شدید و شاق. (اقرب الموارد) ، سیر شتاب. (منتهی الارب). سیر سریع. (اقرب الموارد) ، راه روشن. (منتهی الارب). طریق آشکار و فراخ که در آن از هر جا بخواهند بروند. (از اقرب الموارد) ، مرد گزیده. (منتهی الارب). شخص نجیب. (ازاقرب الموارد) ، رسن دراز و ایام دراز. (منتهی الارب). کوهها و روزهای دراز و طولانی. (از اقرب الموارد) ، نیزۀ تیز. (منتهی الارب). سنان و سرنیزۀ مذلق و تیز. (اقرب الموارد) ، سال تمام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطوّد. رجوع به عطود شود
لغت نامه دهخدا
(خَتْءْ)
روئیدن و بلند گردیدن گیاه و دندان. (ازمنتهی الارب). برآمدن نبات و دندان. (تاج المصادر بیهقی). عردالناب، همه ناب خارج شد و سخت گردید، و چنین است عردالنبات. و گویند آن بمعنی خارج شدن از نرمی و سخت شدن است. (از اقرب الموارد) ، پدید آمدن نبات. (المصادر زوزنی). عردت الشجره، درخت پدید آمد. (از اقرب الموارد) ، دور انداختن. (از منتهی الارب). عرد الحجر، سنگ را به دور افکند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابن فهم بن عمرو. از قبیلۀ قیس عیلان، عدنانیه، یکی از اجداد جاهلیان. شاعری از پسران وی بنام اعشی طرود در شعرای تازی نام برده شده است. منازل بنی طرود در زمین نجد بوده است و از آنجا به افریقیه داخل شدند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند در 20000 گزی خاور فیروزکوه و در 50000 گزی شمال راه شوسۀ فیروزکوه به سمنان. کوهستان سردسیر با 690 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و بنشن و سیب زمینی و جزئی بیدستان و لبنیات. شغل اهالی زراعت و مکاری و گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است و تا نزدیکی آبادی ماشین میرود. مزرعۀ ارو و کلارخان جزء این ده است. در تابستان ایل سنگسری به حدود این ده می آیند. بین طرود و میرشکار معدن زغال سنگ وجود دارد. از آثار قدیم قلعۀ خرابۀ لاجوردی بین کلارخان و طرود واقع اخیراً به اجازۀ وزارت فرهنگ شروع به کاوش شده است. نام این قلعه در شاهنامه جائی که یزدگرد موقع عقب نشینی دستور نگاهداری چند قلعه را برای حفظ بنه میدهد برده شده است (دژ گنبدان و دژ چرمنه، دژ لاجوردی برای بنه). قلعۀ خرابۀ آرو در شمال طرود و قلعۀ خرابه ای نیز در خود آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شحم عبرود، پیه لرزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
غلام عکرود، کودک فربه تندار، یا نزدیک بلوغ رسیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رعکرد. و رجوع به عکرد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دراز از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَوْ وَ)
درشت و دشوار از هر چیزی. (منتهی الارب). شدید شاق. (اقرب الموارد) ، سیر شتاب با مشقت. (منتهی الارب). سیرسریع. (اقرب الموارد) ، راه روشن که در آن به هرجا که خواهد رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد نجیب و نیکو. (منتهی الارب). مرد نجیب. (اقرب الموارد) ، دراز از کوه و روزها. (منتهی الارب). دراز از جبال و ایام. (از اقرب الموارد) ، نیزۀ تیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سال تمام و کامل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطیّد. رجوع به عطید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرود
تصویر عرود
روییدن، بالیدن، دورانداختن سنگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده، دور کرده شده، مردود شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرود
تصویر عمرود
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکرود
تصویر عکرود
کودک فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
((مَ))
رانده شده، طرد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور، متروک، نکوهیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد