جدول جو
جدول جو

معنی عطربیزی - جستجوی لغت در جدول جو

عطربیزی
(عِ)
عطرپاشی. (فرهنگ فارسی معین). عطر افشاندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطربیز
تصویر عطربیز
عطربیزنده، آنچه بوی خوش پراکنده می سازد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
عطربیزنده. عطرپاش. (فرهنگ فارسی معین). عطرافشان
لغت نامه دهخدا
(عِ)
سوزاندن عطر تا بوی آن برآید و پراکنده شود. پراکندن عطر:
و آن تنگ دهان تنگ روزی
چون عود و شکر به عطرسوزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عطاره. (از منتهی الارب). ساختن عطر. عطر و خوشبوی ساختن و با آن دمسازی کردن:
تا شب آنجا نشاط و بازی کرد
عودسوزی و عطرسازی کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خوشبویی. معطری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
الدکتور ابراهیم یوسف. او راست: حل العقده بملخص الافادهفی انتاج الاولاد حسب الاراده. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عطرریزنده. عطرپاش:
نباشد صراحی چرا عطرریز
که کام و زبان گشت خمیازه خیز.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطر بیزی
تصویر عطر بیزی
عطر پاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطر بیز
تصویر عطر بیز
عطر پاش ریاحین عطر بیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطربیز
تصویر عطربیز
((عَ طْ))
آن چه که بوی خوش می پراکند
فرهنگ فارسی معین