جدول جو
جدول جو

معنی عطب - جستجوی لغت در جدول جو

عطب
هلاک، تباهی
تصویری از عطب
تصویر عطب
فرهنگ فارسی عمید
عطب
(عُ / عُ طُ)
پنبه. (منتهی الارب) (الفاظ الادویه). قطن. (اقرب الموارد) (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). پنبه، که آن را قطن هم خوانند و دود آن زکام را نافع است. (از برهان). قطن. جمع آن عطاب است و قطعه ای از آن را عطبه گویند. (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
عطب
(خَ نَ)
نرم و نازک شدن پنبه. (منتهی الارب). عطب القطن، پنبه نرم شد. (از اقرب الموارد). عطوب. رجوع به عطوب شود
لغت نامه دهخدا
عطب
(عَ)
نرمی و نازکی پنبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطن نرم. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
عطب
هلاک شدن، عاجز شدن
تصویری از عطب
تصویر عطب
فرهنگ لغت هوشیار
عطب
((عَ یا عُ طُ))
پنبه
تصویری از عطب
تصویر عطب
فرهنگ فارسی معین
عطب
هلاک شدن، هلاک، تباهی
تصویری از عطب
تصویر عطب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطا
تصویر عطا
(دخترانه)
بخشش، انعام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطب
تصویر مطب
جای طبابت کردن، درمانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذب
تصویر عذب
پاکیزه، گوارا، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رطب
تصویر رطب
خرمای تازه، خرمای نورس
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طِ)
مرد تنگ گیر بر عیال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فقیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
شهری است در سودان (سودان شمالی) دارای 40هزار تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
به معنی عطبول است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطبول. عیطبول. رجوع به عطبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
جای هلاک. ج، معاطب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ رَ)
نهری است از آبراهه های نیل ابیض که سرچشمۀ آن در حبشه است در نزدیکی آن لرد کیچنز انگلیسی با محمد اول زعیم مهدیین محاربه کرد سپس وارد خرطوم شد (به سال 1898 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ بُ)
زن جوان خوب صورت تمام خلقت نیکواندام پرگوشت درازگردن. (منتهی الارب). زن جوان زیبای پرگوشت گردن دراز. (از اقرب الموارد). ج، عطابل، عطابیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطبول. عطبوله. عیطبول. رجوع به عطبول و عطبوله و عیطبول شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
پاره ای از پنبه. (منتهی الارب). قطعه ای از عطب. (از اقرب الموارد). رجوع به عطب شود، لته ای که از آن آتش برگیرند. (منتهی الارب). خرقه که بدان آتش گیرند. (از اقرب الموارد). أجد ریح عطبه، بوی پنبه یا کهنۀسوخته می شنوم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بریدن، شکافتن به درازا، ستردن، زدایش زدودن داد نامه از سوی داور به بهانه نا سازگاری با دات (قانون)، خوش اندام، تازه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطب
تصویر خطب
جمع خطبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطب
تصویر رطب
خرمای نو تازه تر و تازه، یابس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبول
تصویر عطبول
زن خوبروی دراز گردن گردن گلابی، آهو آهوی دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبه
تصویر عطبه
گیرانه، پاره پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبوله
تصویر عطبوله
زن خوبروی دراز گردن گردن گلابی، آهو آهوی دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبل
تصویر عطبل
زن خوبروی دراز گردن گردن گلابی، آهو آهوی دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطر
تصویر عطر
خوشبویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقب
تصویر عقب
پس، پشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عیب
تصویر عیب
آک، بدی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصب
تصویر عصب
سهشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجب
تصویر عجب
شگفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطب
تصویر مطب
دفتر پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطا
تصویر عطا
دهش
فرهنگ واژه فارسی سره