دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در 30هزارگزی جنوب قصبۀ رزن متصل به سناج. جلگه و سردسیر و مالاریائی. با 600 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. تابستان از فامنین اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در 30هزارگزی جنوب قصبۀ رزن متصل به سناج. جلگه و سردسیر و مالاریائی. با 600 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. تابستان از فامنین اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ظرفی است فلزی برای سرخ کردن اطعمه به کار رود. در ترکی طابه و در ترکی عامیانه طاوه مأخوذ از تاوۀ فارسی است. این کلمه در عربی بصورت طابق درآمده است. (دزی ج 2 ص 19). و رجوع به تابه و تاوه شود
ظرفی است فلزی برای سرخ کردن اطعمه به کار رود. در ترکی طابه و در ترکی عامیانه طاوه مأخوذ از تاوۀ فارسی است. این کلمه در عربی بصورت طابق درآمده است. (دزی ج 2 ص 19). و رجوع به تابه و تاوه شود
سرباری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تارک. قسمت بالای سر یا گردن. (منتهی الارب). أعلی الرأس أو العنق. (اقرب الموارد) ، سر آدمی مادام که بر گردن باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بر بالای بار شتر گذارند یا بیاویزند، مانند مشک و سفره و جز آن. (منتهی الارب) ، افزونی از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، علاوی ̍، علاوی. - بعلاوه (از: ب + علاوه) ، باضافه. - ، علامت افزون دو عدد بیکدیگر (+)
سرباری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تارک. قسمت بالای سر یا گردن. (منتهی الارب). أعلی الرأس أو العنق. (اقرب الموارد) ، سر آدمی مادام که بر گردن باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بر بالای بار شتر گذارند یا بیاویزند، مانند مشک و سفره و جز آن. (منتهی الارب) ، افزونی از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عَلاوی ̍، عَلاوی. - بعلاوه (از: ب + علاوه) ، باضافه. - ، علامت افزون دو عدد بیکدیگر (+)
عطادهنده. بخشندۀ عطا: از عطای کف عطاده تو یک جهان شاکرند و تو مشکور. سوزنی. بجای کف سخاگسترو عطاده او سحاب سفله بود کان بخیل و بحر لئیم. سوزنی. پیش کف عطاده تو محیط همچو پیش محیط جوی رود. سوزنی
عطادهنده. بخشندۀ عطا: از عطای کف عطاده تو یک جهان شاکرند و تو مشکور. سوزنی. بجای کف سخاگسترو عطاده او سحاب سفله بود کان بخیل و بحر لئیم. سوزنی. پیش کف عطاده تو محیط همچو پیش محیط جوی رود. سوزنی
آنکه در بازار روانی داشته باشد. (منتهی الارب). آنچه در بازار روائی داشته باشد. (ناظم الاطباء) : ناقه عطاره، ماده شتر که در بازار رایج است و خریدار دارد. (از اقرب الموارد) ، مؤنث عطار، یعنی زن بوی خوش فروش. (ناظم الاطباء). و رجوع به عطار شود
آنکه در بازار روانی داشته باشد. (منتهی الارب). آنچه در بازار روائی داشته باشد. (ناظم الاطباء) : ناقه عطاره، ماده شتر که در بازار رایج است و خریدار دارد. (از اقرب الموارد) ، مؤنث عطار، یعنی زن بوی خوش فروش. (ناظم الاطباء). و رجوع به عطار شود
کوهی است مر بنی تمیم را. (منتهی الارب). کوهی است بزرگ در دیار بنی سعد. و گویند کوهی است از آن بنی تمیم. و برخی آن را کوهی بلند در بحرین دانسته اند. (از معجم البلدان)
کوهی است مر بنی تمیم را. (منتهی الارب). کوهی است بزرگ در دیار بنی سعد. و گویند کوهی است از آن بنی تمیم. و برخی آن را کوهی بلند در بحرین دانسته اند. (از معجم البلدان)
کف و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (از منتهی الارب). آنچه از خورش و مرق که ابتدا برداشته شود، و آن را برای کسی که مورد احترام است اختصاص دهند. (از اقرب الموارد). و گویند آن اول مرق و خورش و نیکوتر آن است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
کف و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (از منتهی الارب). آنچه از خورش و مرق که ابتدا برداشته شود، و آن را برای کسی که مورد احترام است اختصاص دهند. (از اقرب الموارد). و گویند آن اول مرق و خورش و نیکوتر آن است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
باقی ماندۀ خوردی در بن دیگ، و طعامی که طفلان هدیه فرستند. (از منتهی الارب). باقیماندۀ مرق و خورش که به عاریت گیرندۀ دیگ آن را همراه دیگ باز فرستد. و برخی آن را به معنی ’زبد’ و کف دیگ دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، به معنی عفاوه است. (از منتهی الارب). رجوع به عفاوه شود
باقی ماندۀ خوردی در بن دیگ، و طعامی که طفلان هدیه فرستند. (از منتهی الارب). باقیماندۀ مرق و خورش که به عاریت گیرندۀ دیگ آن را همراه دیگ باز فرستد. و برخی آن را به معنی ’زبد’ و کف دیگ دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، به معنی عَفاوه است. (از منتهی الارب). رجوع به عَفاوه شود
شبکوری، یا نابینائی. (منتهی الارب). ضعف چشم در شب و روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب. (از اقرب الموارد). شبکوری، و ضعف بینایی خواه در روز باشد و یا در شب، و یا نابینائی. (ناظم الاطباء)
شبکوری، یا نابینائی. (منتهی الارب). ضعف چشم در شب و روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب. (از اقرب الموارد). شبکوری، و ضعف بینایی خواه در روز باشد و یا در شب، و یا نابینائی. (ناظم الاطباء)