جدول جو
جدول جو

معنی عضین - جستجوی لغت در جدول جو

عضین
(عِ)
جمع واژۀ عضه در حال نصب وجر. عضون. پاره ها. (ترجمان القرآن جرجانی). پاره پاره. و یا سحر و کهانت: الذین جعلوا القرآن عضین. (قرآن 91/15) ، آنانکه ساختند قرآن را پاره پاره یعنی بخش کردند قرآن را به چندین وصف باز نمودند ازسحر و شعر و کهانت. (آنندراج). رجوع به عضه شود.
عضیوط (ع ی )
{{عربی، صفت}} آنکه وقت جماع حدث کند و گه اندازد، یا اینکه قبل از دخول انزال آیدش. (از منتهی الارب). رجوع به عظیوط شود
لغت نامه دهخدا
عضین
جادوگری نیرنگ
تصویری از عضین
تصویر عضین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجین
تصویر عجین
خمیر، سرشته، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنین
تصویر عنین
مردی که قادر بر جماع نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرین
تصویر عرین
انبوه درخت یا خار، بیشه، نیزار، جایگاه شیر، کفتار و گرگ
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
جمع واژۀ عضه در حال رفع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضه و عضین شود، جمع واژۀ عضاهه. (ناظم الاطباء). رجوع به عضاهه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عزه در حال نصب و جر. گروه مجتمع از مردم. عزون. رجوع به عزه و عزون شود: عن الیمین و عن الشمال عزین (قرآن 37/70) ، از راست و از چپ متفرقند
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی)
نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. (ناظم الاطباء). سست مرد که جماع نتواند کرد. (دهار). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطۀ بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نامرد. بیگاده. بیگاره. (ناظم الاطباء) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت. (تاریخ بیهقی ص 577).
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟
سنایی.
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟
خاقانی.
نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک
دام عنین از سقنقور مزور ساختند.
خاقانی.
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش
بر کر عنین مخوان قصۀ دعد و رباب.
خاقانی.
به عنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نظامی.
فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب.
نظامی.
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین.
سعدی.
چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
ابن سلامان بن ثعل، از طی. جدی است جاهلی، و عمرو بن مسیح از نسل وی باشد. (از الاعلام زرکلی از اللباب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد که ضبط باد شکم را نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که باد شکم خود را نتواند حبس کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بطنی است از تمیم. (منتهی الارب). حیی است از تمیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن ثعلبه بن یربوع بن حنظله. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبدالله بن مطر بصری محدث از نسل او است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
ابن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل، از بنی عذره، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و توبل بن بشر بن حنظله که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود، از فرزندان او بشمار آید. (از الاعلام زرکلی از اللباب)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیر بن جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیه و مرتاحیه در مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایه الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عفن. با عفونت: هوای جرجان وبی و عفین است و لشکرهای ما به عفونت این هوا مستأذی شوند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 114)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لی / عُلْ لی)
جمع واژۀ ’علی’ در حال نصب و جر. شرفاء. مردمان بزرگ و رفیعالقدر. (ناظم الاطباء). و رجوع به علّی ّ و علّی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ یَل ل)
ناکس دشوارخوی. (منتهی الارب). لئیم و پست و تنگ خوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سخت گزیدن. (منتهی الارب). گزیدگی سخت و شدید. (از اقرب الموارد) ، قرین و همسال مرد. (منتهی الارب). قرین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَش ش)
گزیدن. (از منتهی الارب). به دندان گرفتن. (از اقرب الموارد) ، به زبان گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن. (از منتهی الارب). ملازم گشتن. (از اقرب الموارد). عض ّ رجوع به عض شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
رستۀ خرمابن. (منتهی الارب). طریقه از نخل. (از اقرب الموارد) ، خرمابن که دست به وی رسد. (منتهی الارب). نخلی که دارای شاخه های در دسترس باشد، و هرگاه شاخه های آن از دسترس خارج شود آن را جباره گویند. (از اقرب الموارد). ج، عضدان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه از درخت بریده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یاری گر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسم جمع است عون را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم جمع است برای عون، بمعنی اعوان و یارها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عمی. کوردلان. رجوع به عمی شود
لغت نامه دهخدا
(قَطط)
ذو قضین، نام وادیی است، و در اشعار امیه از آن یاد شده است. سیرافی آن را به فتح و کسر قاف ضبط کرده و گوید: جایی است که در آن قضه روید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قضه. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به قضه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ضَ)
ابن منذر رقاشی بن حرث بن وعله بن المجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن ملک بن شیبان بن قرهل. یکی از بنی رقاش، مکنی به ابی ساسان. تابعی و شاعر است. بعضی کنیت او را ابوالیقظان گفته اند و برخی گویند ابوساسان لقب اوست و کنیت او ابومحمد است. او از علی (ع) و عثمان روایت کند و او یکی از امراء جیش امیرالمؤمنین (ع) بود و به روز صفین علم جیش به دست وی بود. و قطعۀ ذیل او راست:
وسمیت غیاظاًولست بغائظ
عدواً ولکن الصدیق تغیظ
عدوک مسرور و ذوالود بالذی
یری منک من غیظ علیک کظیظ.
وفات او به سال 97 هجری قمری بوده. و رجوع به فهارس 1 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 از عقدالفرید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنین
تصویر عنین
چسو خشک کون بی تم بی کمر مردی که بر جماع قادر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
کنام شیر، سوراخ مار، لانه کفتار، لانه گرگ، چاردیواری دیواربست، سوراخ سوسمار، گوشت، ارجمندی، بانگ، خارپوسیده، آوای کوکو، بیشه انبوه (درخت خار)، بیشه نیزار (جای شیر کفتار و گرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطین
تصویر عطین
عطینه مرد بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضید
تصویر عضید
رسته کویک رده خرما بن، هیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضیض
تصویر عضیض
یار همنشین، گزیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجین
تصویر عجین
سرشین و خمیر کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدین
تصویر عدین
توت سرخ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنین
تصویر عنین
((عِ نِّ))
مردی که توانایی جماع کردن ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجین
تصویر عجین
((عَ))
سرشته شده، خمیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرین
تصویر عرین
((عَ))
بیشه، انبوه درخت، جایگاه شیر و گرگ و کفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجین
تصویر عجین
آغشته
فرهنگ واژه فارسی سره