جدول جو
جدول جو

معنی عضیله - جستجوی لغت در جدول جو

عضیله
(عَ لَ)
پی یا هر گوشت درشت. (منتهی الارب). عضله. ج، عضائل. (اقرب الموارد). و رجوع به عضله شود
لغت نامه دهخدا
عضیله
ماهیچه
تصویری از عضیله
تصویر عضیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضله
تصویر عضله
گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه، مایچه
فرهنگ فارسی عمید
(عِ یَل ل)
ناکس دشوارخوی. (منتهی الارب). لئیم و پست و تنگ خوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیازمند و درویش گشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فقیر و محتاج شدن. (از اقرب الموارد). عیل. عیول. معیل. رجوع به عیل و عیول و معیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ لَ)
جمع واژۀ عائل. (از ناظم الاطباء). رجوع به عائل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بستن سر قاروره و بطری را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ضَ دَ)
محدث است. و به عضیدۀ ظهری ّ شهرت دارد. (از منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(خِ)
بریدن عضاه را، دروغ گفتن. (از منتهی الارب). کذب. (ازاقرب الموارد) ، سخن چینی نمودن. (از منتهی الارب). نمامی کردن. (از اقرب الموارد) ، افسون کردن. (از منتهی الارب). سحر کردن. (از اقرب الموارد). عضه. عضه. عضهه. رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ لَ)
سیرشتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
مؤنث عایل
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
همزاد. دیوی که با انسان زائیده میشود و با او هست، دعائی است در کتب ادعیه. آن را بر سر مریض هنگام مرگ خوانند که پریان و دیوان و شیاطین از وی دور شوند
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود
دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ لَ)
تصغیر عسل. (دهار). رجوع به عسل شود، کنایه است لذت جماع را. (از دهار). نطفه وآب مرد، یا حلاوتی است در جماع که به لذت انگبین تشبیه دهند، و در تصغیر با تاء آمده است، چون کلمه ’عسل’ غالباً بصورت مؤنث بکار رود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُش ش)
آبی است در کوه قنان در شرق سمیراء، و نام آن در شعر قحیف بن حمیر عقیلی آمده است. (از معجم البلدان). آبی است شرقی سمیراء. (منتهی الارب). نام موضعی است به نجد به یک روز راه از وادی العروس. (از ابن جبیر) :
زآب شور نقره و ریگ عسیله زاعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
بنت کمیت. وی از زنان عابد عرب و بادیه نشین بود که درباره عبادت وزهد او داستانها گویند. رجوع به اعلام النساء عمررضاکحاله چ 2 ج 3 ص 343، و صفهالصفوۀ ابن جوزی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
زن رنجور و بیمار. ج، علائل، علیلات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به علیل شود، زن دوباره خوشبوی مالیده. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
فزونی. (منتهی الارب). مزیت. خلاف نقیصه و رذیله. (از اقرب الموارد) ، پایۀ بلند در فضل. ج، فضایل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
مرغزار سبز. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). چمن زار. بیابانی که سبزی آن روئیده و سرسبز شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به مصدر خضل در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضیله
تصویر خضیله
مرغزار چمنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیله
تصویر عدیله
دعائی در کتب ادعیه آنرا بر سر مریض هنگام مرگ می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیله
تصویر عیله
یال زن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایله
تصویر عایله
مونث عایل، زن و فرزند مرد، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیله
تصویر عسیله
آب مرد شوسر شوس (منی)، خوشی شوس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضیهه
تصویر عضیهه
بنگرید به عضهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیله
تصویر علیله
مونث علیل زن بیمار مریضه
فرهنگ لغت هوشیار
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
فضیلت در فارسی هنر هنر واندی دانایی، برتری فزایستگی مونث فضلی، جمع فضلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضله
تصویر عضله
((عَ ضُ لَ یا لِ))
ماهیچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایله
تصویر عایله
((یِ لِ))
زن و فرزند، خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
((عَ لَ))
زانوبند شتر، پای بند، مانع و گره در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ واژه فارسی سره