جدول جو
جدول جو

معنی عضدالدوله - جستجوی لغت در جدول جو

عضدالدوله
(عَ ضُ دُدْ دَ/ دُو لَ)
احمد میرزا بن فتحعلی شاه قاجار، شاهزادۀ قاجاری و از رجال قرن سیزدهم هجری در ایران. وی پدر سپهسالار وجیه الدوله میرزا و مؤلف ’تاریخ عضدی’ است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عضدالدوله
(عَ ضُ دُدْ دَ / دُو لَ)
بازوی دولت. یاور دولت. و آن را لقب بزرگان نهند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ سَ دُدْ دَ لَ)
احمد بن تاج الدوله جعفر کلبی ملقب به اکحل. یکی از افراد سلسلۀ کلبیون حکام صقلیه (سیسیل). تابع دولت بنی اغلب. پس از آنکه مردم صقلیه از پدر وی تاج الدوله شکایت کردند و او عزل شد، وی در 410 ه. ق. بر مسند امارت نشست، باشدت و صلابتی هرچه بیشتر، اطراف و اکناف صقلیه را ضبط و تصرف کرد و بواسطۀ مظالمی که مرتکب شد مردم بمعزبن بادیس امیر قیروان شکایت بردند و او پسر خویش عبدالله را با سپاهی بدانجا گسیل داشت و اسدالدوله را محاصره کرده و در 414 ه. ق. بقتل رسانید و برادرش حسن صمصامی را بجای وی نصب کرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
صالح بن مرداس الکلابی مکنی به ابوعلی، امیر بادیهالشام و نخستین از امراء مرداسی حلب. مقام وی در اطراف حلب بود و در رحبه نهضت کرد و بر آن مستولی شد و سپس حلب را بتصرف درآورد (سال 417 ه. ق.) و قلمرو حکومت او تا عانه امتداد یافت و کار اوبالا گرفت و الظاهر فاطمی صاحب مصر با او محاربه کردو در نتیجه اسدالدوله در موضعی بنام اقحوانه در کنار اردن (قرب طبریه) کشته شد (420 هجری قمری). او از دهاه و شجعان امراء بود. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 462). مدت حکومت وی از 414 تا 420 ه. ق. بکشید و پس از او پسر وی شهاب الدوله نصر جانشین او شد و بنی مرداس از 414 تا 472 ه. ق. حکومت داشتند. (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 104، 105). و رجوع بصالح بن مرداس... شود، اسفیداج محروق. اسفیداج سوخته. (از بحر الجواهر). اسفیداج بمعنی خاکستر قلعی و اسرب است وقتی که سخت سوخته باشد. رجوع به سپیده شود
مؤلف مجمل التواریخ آرد: اسدآباد، گویند اسدالدوله کرده است در روزگار طاهریان. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 519)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُدْ دَ لَ)
بزرگ دولت. سرور حکومت. آنکه دولت بر او تکیه کند. و آن لقبی بود که به بزرگان مملکت می دادند
لغت نامه دهخدا
(عَ دُدْ دَ لَ)
محمد بن حسن بن محمد عبدالرحیم، مکنی به ابوسعد و ملقب به عمیدالدوله. وی وزیر شرف الدوله بن بویه بود و پدرش نیز در عهد عضدالدوله عهده دار امور مهمی بوده است. عمیدالدوله مردی نیکواخلاق و کاردان بود و شعر نیکو می سرود. رجوع به تجارب السلف ص 251 شود
محمد بن فخرالدوله. مشهور به ابن جهیر. وزیر المقتدی و المستظهر بالله عباسی. رجوع به ابن جهیر، حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 316، تجارب السلف ص 283 و دستور الوزراء ص 89 شود
حسین بن قاسم بن عبیدالله. ملقب به عمیدالدوله. وزیر المقتدر بالله عباسی. رجوع به حسین (ابن قاسم بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دُدْ / دَ لَ)
ابوکالنجار (یا کالیجار) مرزبان بن سلطان الدوله شجاع بن بهاءالدولۀ دیلمی، ملقب به عزالملوک عمادالدوله یا عمادلدین الله یا عماددین الله. هفتمین تن از دیالمۀ فارس. رجوع به ابوکالنجار (مرزبان بن سلطان الدوله...) و عماد لدین الله شود
قاوردبیک بن چغری بیک، مشهور به قراارسلان و ملقب به عمادالدین یا عمادالدوله. اولین تن از سلاجقۀ کرمان. رجوع به قاورد (ابن چغری بیک...) و قراارسلان (عمادالدوله...) شود
ابوالخیر. وی پدر خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی، وزیر غازان خان و اولجایتو است. رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 488 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی، تألیف حافظ ابرو ص 41 شود
ابراهیم طفغاج بن نصر، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به عمادالدوله. از سلاطین ایلک خانیۀ ترکستان. رجوع به ابراهیم طفغاج و آل افراسیاب و عمادالدولۀ ایل’خانی شود
تورانشاه بن قاورد سلجوقی، ملقب به عمادالدوله و محیی الدین. چهارمین از سلاجقۀ کرمان است. رجوع به عمادلدولۀ سلجوقی شود
مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین، ملقب به عمادالدوله. رجوع به عمادالدولۀ غزنوی (مسعودبن...) شود
عبدالملک بن احمد بن یوسف بن احمد جذامی ملقب به عمادالدوله. از امرای دولت هودی. رجوع به عمادالدولۀ هودی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دُدْ دَ / دُو لَ / لِ)
صفی الدین ابهری از پزشکان یهودی و در سلک احبار یهودی بود. زمان ارغون خان خود را داخل اطباء ایلخانی کرد و در بغداد سکونت جست و معلومات وافری اندوخت و رتبتی ارجمند یافت تا آنجا که به مقام وزارت رسید و آخرالامر به دست مسلمانان کشته شد. (از دستورالوزراء صص 296- 305)
ابوالمعالی الشریف دومین سلطان از حمدانیان حلب که از سال 356 تا 381 ه. ق. حکومت کرد. (طبقات السلاطین ص 101)
ابوالفضایل السعید. سومین حاکم از حکام حمدانیان حلب (از 381 تا 392 ه. ق). (طبقات السلاطین ص 101)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دَ / دُو لَ / لِ)
ابوطالب رستم چهارمین از دیالمۀ ری و همدان و اصفهان (387-420) هجری قمری سلطان محمود غزنوی او را خلع کرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فخرالدوله به سال 387 در قلعۀ طبرک شهر ری وفات یافت و چون پسر وی ابوطالب رستم بیش از چهار سال نداشت سیده خاتون مادرش زمام امور را به دست گرفت و او را با لقب مجدالدوله نامزد امارت ری و جانشینی پدر کرد. سال جلوس مجدالدوله یعنی 387 همان سالی است که محمود غزنوی نیز به جای پدر خود به امارت غزنه رسید و سال بعد آن مقارن ایامی است که از یک طرف محمود به عنوان سپهسالاری اردوی سامانیان بر خراسان استیلا یافته و از طرفی دیگر متحد او قابوس وشمگیر عمال مجدالدوله را از گرگان رانده است. به این ترتیب مجدالدوله در همان اوان جلوس بین دو حریف قوی پنجه مثل محمود غزنوی و قابوس زیاری محصور شد اما مادام که سیده خاتون بر کارها مسلط بود و ادارۀ امور به رأی و تدبیر او می گذشت نه قابوس و پسرش فلک المعالی در مخالفت با مجدالدوله کاری از پیش بردند و نه سلطان محمود در ری طمع کرد. مجدالدوله تا سال 420 در ری امارت داشت. در اواخر این مدت چون سیده خاتون فوت کرد اوضاع دربار مجدالدوله مختل شد و محمود غزنوی به ری آمد و مجدالدوله را دستگیر کرد و به غزنین فرستاد و به این ترتیب دیالمۀ ری در سال 420 به دست محمود غزنوی انقراض یافت. (از تاریخ مفصل ایران، تألیف عباس اقبال صص 181- 183). و رجوع به همین مأخذ و کامل ابن اثیر ج 9 و تاریخ گزیده چ لندن صص 426-429و مجمل التواریخ والقصص ص 397، 398، 403، 404 شود
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زُدْ دَ لَ)
ارجمندی دولت. آنچه یا آنکه سبب ارجمندی و عزت دولت است، و آن از القاب اشخاص بوده است
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زُدْ دَ لَ)
بختیاربن معزالدوله ابوالحسین احمد بن بویه دیلمی. از دیالمۀ عراق و اهوازو کرمان (356- 367 ه. ق.). وی پس از مرگ پدر بر متصرفات او دست یافت. شخصی قوی و توانا بود و گویند وی گاوی بزرگ را از دو شاخ میگرفت و آن را بزمین می افکند. عزالدوله با پسرعمش عضدالدوله بر سر برخی سرزمین ها رقابتهائی داشتند که به جنگ آن دو انجامید و در روز چهارشنبه هجدهم شوال سال 367 ه. ق. در میدان جنگ با هم روبرو شدند و عزالدوله که در آن هنگام سی وشش سال داشت به دست سپاهیان پسرعمش کشته شد. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 242). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود
عبدالرشید بن محمود غزنوی، مکنی به ابومنصور. از پادشاهان غزنوی، و شخصی بی جرأت بود و زیر نفوذ یکی از درباریان خود بنام طغرل (طغرل کافرنعمت) قرار داشت. و سرانجام به سال 444 ه. ق. به دست همین طغرل بقتل رسید. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضُ دُدْ دَ / دُو لَیِ دَ لَ)
مغیث الدین فناخسرو ابوشجاع بن رکن الدوله حسن پادشاه مقتدر سلسلۀ آل بویه. عمادالدوله در سال 338 هجری قمری جانشینی خود و امارت فارس را به عضدالدوله تفویض نمود. عضدالدوله چون به سال 338 ه. ق. / 949م. به امارت رسید در آغاز بلامنازع بود و اعیان و بزرگان کشور نسبت به وی کمال احترام را مرعی میداشتند و آرامش در قلمرو او حکمفرما بود. حکومت اصفهان و حوالی آن را در آن زمان پدر وی، رکن الدوله داشت و اهواز و خوزستان و بغداد تحت نفوذ عم او معزالدوله بود، حکومت کرمان و قسمت جنوب شرقی ایران نیز با یکی از عمال آل بویه موسوم به محمد بن الیاس بود و وی در طریق بندگی و اطاعت نسبت به عضدالدوله راه دوستی و وداد می سپرد. اما این آرامش دیری نپائید. در سال 357 هجری قمری فرستادۀ وی یاسعبن محمد اسماعیل در کرمان از در شورش و طغیان درآمد و دست تجاوز به متصرفات عضدالدوله زد. عضدالدوله با شنیدن این خبر پسر خود ابوالفوارس را با گروهی از لشکریان به کرمان فرستاد واو بر یاسع غلبه کرد و ف تنه کرمان را خواباند. سپس عضدالدوله بر عمان تاخت و آنجا را نیز ضمیمۀ متصرفات خود کرد. معزالدوله در 356 هجری قمری درگذشت. و پیش از مرگ پسر خود بختیار (عزالدوله) را به جانشینی خود تعیین کرد و به او وصیت کرد که از پسر عم خود عضدالدوله اطاعت کند و در امور مملکت با او مشورت نماید. بختیار برخلاف نصیحت پدر مشغول لهو و لعب گردید. در همان اوقات ابوالفرج که حکمرانی عمان را داشت، آن حدود را به عضدالدوله واگذاشت و در سال 357 هجری قمری این امیر کرمان را از آل الیاس گرفت. رفتار جاهلانۀ بختیار با ترکان در بغداد موجب قیام رئیس آنان سبکتکین نام گردید و این شخص در غیاب وی منزل او را محاصره کرد و اتباع و اقوامش را دستگیر کرد و بغداد را در تصرف خویش درآورد. عزالدوله از اهواز به واسط رفت. طولی نکشید که سبکتکین درگذشت و ریاست ترکان بغداد به الپتکین نام رسید و او کار بر عزالدوله سخت گرفت بطوری که مجبور شد از رکن الدوله و عضدالدوله یاری بخواهد. عضدالدوله در سال 364 هجری قمری به طرف بغداد حرکت کرد و آن شهر را از ترکان گرفت ولی طمع در دارالخلافه بست و به تدابیر مخصوص عزالدوله را به استعفا واداشت و او را دستگیر ساخت. چون این خبر به رکن الدوله رسیدخود را از سریر بر زمین افکند و از خوردن و آشامیدن دست کشید و از شدت غم به مرضی مبتلی شد که دیگر از آن خلاص نگردید. وی برای گوشمالی پسر خود عزم تسخیر بغداد کرد. عضدالدوله برای جلب رضایت پدر رسولی به دربار او به ری فرستاد، و چون رسول شروع به اظهار مطلب کرد، رکن الدوله دست به نیزه زد و خواست او را به قتل رساند، ولی چون غضبش تسکین یافت ضمن پیامی پسرش رااز اینکه به خاطر چند درهمی که خرج کرده و از این بابت بر او و برادرزاده اش منت نهاده و طمع در املاک اوکرده است سخت نکوهش کرد. عضدالدوله چون از حال پدر آگاه شد چاره جز این ندید که بغداد را به عزالدوله واگذارد و به فارس مراجعت کند. در سنۀ 366 هجری قمری رکن الدوله درگذشت و قبل از فوتش عذر پسر را پذیرفت و او را جانشین خود کرد، همدان و اطراف آن را به فخرالدوله، و اصفهان را به مؤیدالدوله (دو پسر دیگر) تفویض نمود و بدانان نصیحت کرد که پس از وی از عضدالدوله اطاعت کنند و ترک هرگونه خلاف و نفاقی نمایند. عضدالدوله معروفترین امیر آل بویه است و در طول سلطنت خویش در فتح بلاد و آبادی شهرها و ساختن کاخها همت گماشت. اقتدار او از سواحل دریای عمان تا شام و حدود مصر مسلم گردید و نخستین بار در بغداد خطبه به نام او خواندند. عضدالدوله به سال 372 هجری قمری / 982م. به واسطۀ شدت مرض صرع جهان را بدرود گفت و فوت او در مجامع و طبقات مختلف اثری عظیم بخشید، چه این امیر مردی بود عاقل، فاضل، با سیاست، باهیبت، طرفدار فضلا و دانشمندان، مروج علم و معرفت، آبادکننده شهرها و دستگیر ضعفا. خود شخصاً با علما و فضلا مباحثه می کرد و از این جهت بارگاهش مجمع دانشمندان گردید و کتابهای بسیاری به نام او نوشته اند. عضدالدوله شیعی مذهب بود و در عین حال همه ادیان و مذاهب را محترم می شمرد و فقرای آنان را مورد رأفت قرار می داد. و بند امیر در فارس نیز از آثار اوست. جنازه وی را در جوار حرم علی بن ابی طالب (ع) به خاک سپردند. (از فرهنگ فارسی معین). برای اطلاع از شرح حال مفصل عضدالدوله رجوع به تاریخ مفصل ایران، عباس اقبال و الاعلام زرکلی ج 5 و الکامل ابن اثیر ج 8 و الاّثار الباقیۀ بیرونی ص 133 و بغیه الوعاه و سیرالنبلاء و نیز رجوع به فناخسرو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حُ سَ)
احمد بن عضدالدولۀ دیلمی از دختر ماناذر پسر جستان
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن عضدالدوله مکنی به ابوالحسن. برادر ابوالفوارس شیرذیل. در ترجمه تاریخ یمینی (ص 311) آمده است که صمصام الدوله... چون ایام عزا (ی پدر) منقضی شد بجای پدر بنشست و بتدبیر ملک و رعایت رعیت مشغول شد و ابوالفوارس شیرذیل که برادر او بود و از وی بزرگتر در شهر واشهر مقیم بود و چون خبر وفات پدر باو رسید بفارس آمد و علی بن نصرهارون را که وزیر عضدالدوله بود بگرفت و اموال و بقایای اعمال که در تصرف او بود بستد و باهواز آمدو برادر خویش ابوالحسن احمد بن عضدالدوله را از آن خطه براند و ببصره رفت
لغت نامه دهخدا