جدول جو
جدول جو

معنی عضبره - جستجوی لغت در جدول جو

عضبره
(خَزْوْ)
شیری کردن سگ و مانند شیر واسد شدن وی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابره
تصویر عابره
مؤنث واژۀ عابر، عبور کننده، گذرنده، رهگذر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ بَ رَ)
نهری است از آبراهه های نیل ابیض که سرچشمۀ آن در حبشه است در نزدیکی آن لرد کیچنز انگلیسی با محمد اول زعیم مهدیین محاربه کرد سپس وارد خرطوم شد (به سال 1898 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهری است به یمن بین زبید و عدن نزدیک به ساحلی که حبشیان را بدانجا جلب کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
شگفت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) : یقال، اًن فی ذلک عبره لمن اعتبر. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عبر. و منه صحف موسی کانت عبراً. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عبرت شود، نوع، اصلی که نظائر بدان باز گردد، نظر در احوال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَبْ بَ رَ)
مؤنث مضبر: ناقه مضبره، ناقۀ استوارهیکل. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). ماده شتر استوارخلقت آگنده گوشت. (ناظم الاطباء). ناقۀ استوارخلق. (مهذب الاسماء). و رجوع به مضبر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
سنگ آسیا، سنگی که گازر و قصار پارچه را بر وی سپید میکند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ بَ رَ)
گرگ ماده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
شهری است در سودان (سودان شمالی) دارای 40هزار تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ بُ رَ)
زن درشت اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ رَ)
یک دانه عنبر. (از اقرب الموارد). یک قطعه عنبر: یعلی بن منبه که عامل یمن بود نامه ای نوشت به عمر بن الخطاب که مردی عنبرهای بر کنار دریا یافته است، حکم آن چیست ؟ عمر به جواب بازنوشت که آن سببی است از سببهای خدای و در آن و در هرچه از دریا بیرون آید خمس واجب است. (تاریخ قم ص 169) ، سختی سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : عنبرهالشتاء، سختی زمستان. (از اقرب الموارد) ، مردم خالص النسب از قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- عنبرهالقدر، پیاز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ ری یِ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب). قریه ای است در سواحل زبید. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
مؤنث عابر. (اقرب الموارد) ، لغه عابره، جائزه. (اقرب الموارد). جائز و روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
خبر. سمعت عضره، خبری شنیدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسبره
تصویر عسبره
مونث عسبر ماده شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضباره
تصویر عضباره
سنگ آسیا، سنگ گاز ران
فرهنگ لغت هوشیار
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضبیه
تصویر عضبیه
تیز زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابره
تصویر عابره
مونث عابر روا، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عِ رَ یا رِ))
عبرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ رَ یا رِ))
عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
اشک، سرشک، جمع عبرات و عبر، اندوه بی گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ فارسی معین