دهی از دهستان شاخه و بنه (باوی) بخش مرکزی شهرستان اهوازبا 350 تن سکنه. آب آن از رود خانه گوپال و چاه. محصول آنجا غلات و برنج است. ساکنان این ده از طایفۀ کعبی شادگان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان شاخه و بنه (باوی) بخش مرکزی شهرستان اهوازبا 350 تن سکنه. آب آن از رود خانه گوپال و چاه. محصول آنجا غلات و برنج است. ساکنان این ده از طایفۀ کعبی شادگان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ابن حرب، مشهور و ملقب به ابوتایه حویطی (1275-1342 هجری قمری). وی از شیوخ شجاع عرب در بادیه بشمار میرفت و در انقلاب و مبارزۀ عرب به مخالفت با ترکان عثمانی در جنگ بین الملل اول، او را سهم بسزایی بوده است. عوده از دوستان نزدیک لورنس عرب بود و سرگذشت وی با داستانهایی درآمیخته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 272 شود
ابن حرب، مشهور و ملقب به ابوتایِه حویطی (1275-1342 هجری قمری). وی از شیوخ شجاع عرب در بادیه بشمار میرفت و در انقلاب و مبارزۀ عرب به مخالفت با ترکان عثمانی در جنگ بین الملل اول، او را سهم بسزایی بوده است. عوده از دوستان نزدیک لورنس عرب بود و سرگذشت وی با داستانهایی درآمیخته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 272 شود
مؤنث عود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتر و یا گوسپند کلانسال. (ناظم الاطباء). رجوع به عود شود. و آن برای میش ماده به کار نمیرود. (از ذیل اقرب الموارد). ج، عود. (اقرب الموارد) : و چون بزرگ شود (بچۀ ناقه) و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند و ماده را عوده، و آن در چهارده سالگی بود. (تاریخ قم ص 177)
مؤنث عود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتر و یا گوسپند کلانسال. (ناظم الاطباء). رجوع به عَود شود. و آن برای میش ماده به کار نمیرود. (از ذیل اقرب الموارد). ج، عِوَد. (اقرب الموارد) : و چون بزرگ شود (بچۀ ناقه) و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند و ماده را عوده، و آن در چهارده سالگی بود. (تاریخ قم ص 177)
برگردیدن. نو بازگشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی. (از اقرب الموارد). عودت. عود. معاد. رجوع به عود و عودت و معاد شود
برگردیدن. نو بازگشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی. (از اقرب الموارد). عودت. عَود. مَعاد. رجوع به عود و عودت و معاد شود
مؤنث علودّ. رجوع به علودّ شود، اسب سرکش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اسبی که منقاد نشود مگر آنکه از پس وی را برانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسب سرکش که کشیده نشود مگر آنکه از پس رانند آنرا. (منتهی الارب) ، شتر کهنسال. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
مؤنث علودّ. رجوع به علودّ شود، اسب سرکش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اسبی که منقاد نشود مگر آنکه از پس وی را برانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسب سرکش که کشیده نشود مگر آنکه از پس رانند آنرا. (منتهی الارب) ، شتر کهنسال. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
بتابه که حلوایی است. (منتهی الارب). نوعی از حلواست. (غیاث اللغات) (آنندراج). سبوسبا یعنی خزیره باشد چون گوشت در وی نکنند. (بحر الجواهر، ذیل کلمه خزیره). طعامی است مصنوع. (از مخزن الادویه). حلوای خرما و کاچی. (دهار). کاچیک. خوش نرم. کوله. (زمخشری). آردی است که در روغن پخته میشود. (از اقرب الموارد). لفیته. عفیته. ج، عصائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بتابه که حلوایی است. (منتهی الارب). نوعی از حلواست. (غیاث اللغات) (آنندراج). سبوسبا یعنی خزیره باشد چون گوشت در وی نکنند. (بحر الجواهر، ذیل کلمه خزیره). طعامی است مصنوع. (از مخزن الادویه). حلوای خرما و کاچی. (دهار). کاچیک. خوش نرم. کوله. (زمخشری). آردی است که در روغن پخته میشود. (از اقرب الموارد). لفیته. عفیته. ج، عَصائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
عصیده. نوعی حلوا که از آرد و روغن ساخته شود. رجوع به عصیده شود: بتدریج بابونه و بیخ خطمی و بیخ سوسن و بنفشه و خبازا بوستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هر زن که به دست زور خواهد نان خشک عصیده شور خواهد. نظامی
عصیده. نوعی حلوا که از آرد و روغن ساخته شود. رجوع به عصیده شود: بتدریج بابونه و بیخ خطمی و بیخ سوسن و بنفشه و خبازا بوستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هر زن که به دست زور خواهد نان خشک عصیده شور خواهد. نظامی
پرستش. بندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خدمت، طاعت، خضوع و ذلت، التزام به شریعت. یکی خواندن او را به زبان. (اقرب الموارد) ، در اصطلاح عرفا کسی که خدای خود را در مقام عبودیت مشاهده کند. (تعریفات). در مجمعالسلوک است که عبوده عبارت است از پرستش حق برای بزرگ داشت او و بیم و شرم از او و دوستی او و آن برتر از عبودیت و بالاتر از عبادت است چه محل عبادت بدن است و بر پا داشتن فرمان ایزدی است و عبود محلش روح است و رضا به حکم حق باشد و عبوده جایگاهش سر است. (از مجمع السلوک)
پرستش. بندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خدمت، طاعت، خضوع و ذلت، التزام به شریعت. یکی خواندن او را به زبان. (اقرب الموارد) ، در اصطلاح عرفا کسی که خدای خود را در مقام عبودیت مشاهده کند. (تعریفات). در مجمعالسلوک است که عبوده عبارت است از پرستش حق برای بزرگ داشت او و بیم و شرم از او و دوستی او و آن برتر از عبودیت و بالاتر از عبادت است چه محل عبادت بدن است و بر پا داشتن فرمان ایزدی است و عبود محلش روح است و رضا به حکم حق باشد و عبوده جایگاهش سر است. (از مجمع السلوک)
مؤنث عسودّ. (از اقرب الموارد). رجوع به عسود شود، کرمکیست سپید که کنیت آن بنت النقاء است و بدان انگشتان دوشیزگان ملیح را تشبیه دهند. (منتهی الارب). کرمکی است سپیدرنگ مانند قطعه ای از پیه و شحم که آن را بنت النقاء گویند و انگشتان جواری بدان تشبیه میشود، و گویند نقا غیر از عضرفوط است. (از اقرب الموارد). ج، عساود، عسودات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مؤنث عِسودّ. (از اقرب الموارد). رجوع به عسود شود، کرمکیست سپید که کنیت آن بنت النقاء است و بدان انگشتان دوشیزگان ملیح را تشبیه دهند. (منتهی الارب). کرمکی است سپیدرنگ مانند قطعه ای از پیه و شحم که آن را بنت النقاء گویند و انگشتان جواری بدان تشبیه میشود، و گویند نقا غیر از عضرفوط است. (از اقرب الموارد). ج، عَساوِد، عسودات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)