معنی عصمی - جستجوی لغت در جدول جو

عصمی

لغت نامه دهخدا

عصمت

(دخترانه)

بی گناهی، پاکدامنی

فرهنگ نامهای ایرانی

عصمت

منع، نگه داری نفس از گناه، پاکدامنی، ملکۀ اجتناب از گناه و خطا

فرهنگ فارسی عمید

عصبی

مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب، ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین، دارای عصبانیت یا فشار روحی مثلاً واکنش عصبی، از روی عصبانیت، باحالت خشم

فرهنگ فارسی عمید

عجمی

کسی که عرب نباشد، کنایه از نادان، غافل

فرهنگ فارسی عمید

عامی

جاهل، نادان، بی سواد، برای مثال بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی - ۴۱۹)، مقابل علوی، غیر سیّد

فرهنگ فارسی عمید

عزمی

پایدار پایبند

فرهنگ لغت هوشیار

عقمی

بلند تبار: مرد، پوشیده پیچیده چون سخن پوشیده

فرهنگ لغت هوشیار

علمی

دانشیک منسوب به علم دانشی: کار علمی

فرهنگ لغت هوشیار

عصبی

کسی که تعصب بخرج دهد و از کسی یا چیزی حمایت کند، عصبانی

فرهنگ لغت هوشیار

عصری

نودر (مد) آوامیک پسین اوارک گاه آخر روز و نزدیک شبانگاه پسین عصر

فرهنگ لغت هوشیار

عظمی

بزرگ و بزرگتر

فرهنگ لغت هوشیار

عصامی

خود ساخته

فرهنگ لغت هوشیار

عصمت

پاکدامنی و نا آلودگی به گناه

فرهنگ لغت هوشیار

عصیم

خوی (عرق)، چرک، سرگین گمیز: خسکیده بر اندام ستور، پس مانده، داغ برناک (برناک حنا) داغ کتران (قطران) : بر دست

فرهنگ لغت هوشیار

عجمی

دانا جزتازی هرچند که کند زبان نباشد، کاهیده (اعجمی) کند زبان منسوب به عجم غیر عرب (مطلقا)، ایرانی (خصوصا)، بیخبر غافل

فرهنگ لغت هوشیار

خصمی

دشمنی

فرهنگ لغت هوشیار

عامی

جاهل و بیسواد

فرهنگ لغت هوشیار

عدمی

نیست نابود، پوچگرا منسوب به عدم، غیر موجود نابود. منسوب به عدم، غیر موجود نابود

فرهنگ لغت هوشیار

عصمه

پاساد خود باز داری پاکدامنی پاکشلواری، پاکی بیگناهی، پیوند زنا شویی، گردن بند گردن بند

فرهنگ لغت هوشیار

عصمت

((عِ صْ مَ))

پاک دامنی، نگاهداری نفس از گناه و خطا، فرشته اجتناب از گناه

فرهنگ فارسی معین

عصبی

((عَ صَ))

مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی مزاج

فرهنگ فارسی معین

عظمی

((عُ ظْ ما))

مؤنث اعظم، بزرگ تر

فرهنگ فارسی معین

عامی

منسوب به عامه، در فارسی، جاهل، بی سواد

فرهنگ فارسی معین

عجمی

((عَ جَ))

منسوب به عجم

فرهنگ فارسی معین

علمی

دانشوارانه

فرهنگ واژه فارسی سره

علمی

Scholastic, Scientific

دیکشنری فارسی به انگلیسی

عصبی

Infuriating, Edgy, Crossly, Irritable, Neurological, Neurotic, Snapping

دیکشنری فارسی به انگلیسی

عصبی

сердито , нервный , раздражающий , раздражительный , неврологический , невротический

دیکشنری فارسی به روسی

علمی

учебный , научный

دیکشنری فارسی به روسی

عصبی

zornig, nervös, ärgerlich, reizbar, neurologisch, neurotisch

دیکشنری فارسی به آلمانی

علمی

schulisch, wissenschaftlich

دیکشنری فارسی به آلمانی

عصبی

роздратовано , нервовий , роздратовуючий , дратівливий , неврологічний , невротичний , роздратований

دیکشنری فارسی به اوکراینی

علمی

науковий

دیکشنری فارسی به اوکراینی

عصبی

rozgniewany, nerwowy, irytujący, drażliwy, neurologiczny, neurotyczny

دیکشنری فارسی به لهستانی

معنی عصمی - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما