جدول جو
جدول جو

معنی عصفوری - جستجوی لغت در جدول جو

عصفوری
(عُ)
منسوب به عصفور. رجوع به عصفور شود، گنجشک فروش، شتری است دوکوهان. (منتهی الارب) : جمل عصفوری، شتر دوکوهان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عصفوری
(عُ)
حسین بن محمد بن احمد شاخوری بحرینی. محدث و فقیه قرن دوازدهم هجری. رجوع به حسین عصفوری و الاعلام زرکلی و شهداء الفضیله شود
لغت نامه دهخدا
عصفوری
منسوب به عصفور
تصویری از عصفوری
تصویر عصفوری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وافوری
تصویر وافوری
کسی که عادت به کشیدن تریاک دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصفور
تصویر عصفور
هر پرندۀ کوچک تر از کبوتر
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، مرکو، بنجشک، ونج، چکوک، چغک، مرگو، چتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافوری
تصویر کافوری
تهیه شده از کافور، در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج، کنایه از به رنگ کافور
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
قسمی از زیتون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام آشی که در کرمان و بعضی ولایات دیگر به نذر در روز عاشورا پزند و هر نوع حبوب در آن ریزند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(را)
رجوع به عاشور و عاشورا و عاشوراء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی جامه. نوعی پارچۀ ابریشمی:... و از وی (استرآباد) جامه های بسیار خیزد از ابریشم، چون مبرم و زعفوری گوناگون. (حدود العالم چ دانشگاه ص 144)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام دیگر از رودخانه گرگان است که مقدسی نیز ذکری از آن میکند. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 91)
لغت نامه دهخدا
قسمی از عود بخور است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کافور که نوعی عطر است، فروشندۀ کافور، (انساب سمعانی)، هرچیز خالص و صاف بسیار سفید، (ناظم الاطباء)، سفیدگون، برنگ سفید:
بافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندس نیسان به خراسان یابم،
خاقانی،
دیده کافوری و جان قیری کند
در سیه کاری سپیدی خوی تو،
خاقانی،
در زمستان جامه کافوری میپوشید تا سردی نیفزاید، (نظام قاری ص 169)،
- دیدۀ کافوری، چشم نابینا، (شعوری ج 1 ص 444)،
- شمع کافوری، رجوع به شمع کافوری در همین لغت نامه شود،
- طبع کافوری، طبعی که شهوت جماع ندارد:
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند،
خاقانی،
،
رستنیی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کافور یهودی، کافوریه، ریحان الکافور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به بابونه و اقحوان شود، نوعی از گل بابونه هم هست که آن را گل گاوچشم گویند، (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ص 265)، که عربان عین البقر مینامند و آن را خشک کرده بسایند و با سکنجبین بیاشامند اسهال بلغم کند و بوئیدن آن خواب آورد، (برهان)، رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
خلیفه بن خیاطبن خلیفۀ شیبانی عصفری بصری، مکنی به ابوعمر و مشهور به شباب. محدث و نسابه و اخباری بود و به سال 240 ه. ق. درگذشت. او را کتاب تاریخی است در ده جزء، و کتاب الطبقات در هشت جزء. (از الاعلام زرکلی از تذکرهالحفاظ و الوفیات). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
نام اسب محمد بن یوسف برادر حجاج است که از نسل حرون بوده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام او حسین بن محمد بن احمد بن عصفور شاخوری بحرانی است. او فقیه قرن دوازدهم هجری می باشد. رجوع به حسین عصفوری و عصفوری (حسین بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
گنجشک. (منتهی الارب) (دهار). گنجشک نر. (ناظم الاطباء). پرنده ای است. (از اقرب الموارد). بفارسی گنجشک و به ترکی سرچه نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بپارسی گنجشک خوانند و نیکوترین آن فربه بود و آنچه در خانه فربه شود بد بود، اولی آن بود اجتناب کنند در خوردن آن. (از اختیارات بدیعی). مادۀ آن را عصفوره گویند، و کنیۀ آن ابوالصّفو و ابومحرز و ابومزاحم و ابویعقوب است، و آن را عصفور گویند لأنه عصی و فرّ (عصیان کرد و فرار کرد). آن را انواع بسیار است، مشهورتر آن ’دوری’ است. و آشیانۀ او در آبادیها و زیر سقفها است و آن از بیم جوارح و پرندگان شکاری است، لذا هرگاه شهری خالی از سکنه شود گنجشکان نیز آنجا را تخلیه می کنند. فضله انداختن او بسیار است و گاه به یکصد بار در ساعت میرسد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 74). چغک. (بحر الجواهر). بنجشک. ج، عصافیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به گنجشک شود:
طعمه شیر کی شود راسو
مستۀ چرغ کی شود عصفور.
مسعودسعد.
برگ نارنج و شاخ پنداری
پر طوطی و ساق عصفور است.
مسعودسعد.
عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه
ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی.
سعدی.
اگر سیمرغی اندر دام زلفی
بماند تاب عصفوری ندارد.
سعدی.
آخر ز هلاک ما چه خیزد
سیمرغ چه میکند به عصفور.
سعدی.
- عصفور ملکی، نوعی گنجشک که از همه انواع خردتر است. پرنده ای است که از آن خردتر هیچ پرنده نباشد. صفراغون. رجوع به صفراغون شود.
، هر پرنده که از کبوتر کوچکتر باشد. (ازاقرب الموارد). هر پرندۀ کوچک جثۀ پرصفیر. (فرهنگ فارسی معین) ، ملخ نر. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) ، چوبی است در هوده که اطراف چوبها بدان جمع شود، چوبهای پالان که سرهای احناء بدان بندند، چوبی که سر پالانها به آن بسته گردد، اصل روئیدنگاه موی پیشانی، استخوان برآمده درپیشانی اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). استخوان تند بر روی اسب. (دهار). و چپ و راست آن را عصفوران گویند. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از مغز سر که در میانش پوستکی است که از هم جدا دارد آنرا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره از دماغ. (دهار) ، سفید باریک فروریخته از غرۀاسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کتاب، میخ کشتی. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) ، پادشاه. (منتهی الارب) (دهار). ملک. (اقرب الموارد) ، مهتر. (منتهی الارب). سید، ولد و فرزند، و آن لغتی است یمانی. (از اقرب الموارد) ، گرسنگی، نوعی از درخت که او را صورتی همچو صورت گنجشک بود. (دهار).
- لسان العصفور، تخم شنگ. (دهار)
لغت نامه دهخدا
یحیی بن عبدالملک بن احمد بن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا، او در سال 476 ه، ق، در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد، (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
کافور، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قافور و قافورنی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
مؤنث عصفور. (منتهی الارب). گنجشک ماده. (ناظم الاطباء). رجوع به عصفور شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مثنای عصفور. رجوع به عصفور شود، دو استخوان از دو طرف روی اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصفور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عبدالرحمن بن یوسف بن ابراهیم اصفونی نجم الدین ابوالقاسم مصری شافعی، نزیل حرم. (677- 750 هجری قمری) او راست: مختصر الروضه للنووی در فروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 537). و صاحب حبیب السیر آرد:... اصفونی در سنۀ خمسین و سبعمائه 750 هجری قمری) در مکۀ مبارکه در آخر ایام تشریق به عالم اخروی پیوست و او درسنۀ سبع و سبعین و ستمائه (677) متولد شده بود. ازمصنفاتش یکی مختصر روضه است در دو جلد. (از رجال حبیب السیر تألیف نوایی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
کسی که بکشیدن تریاک معتاد است تریاکی افیونی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بغپوری منسوب به فغفور بغپوری: نیابد با تو در خاکت نه فغفوری نه خاقانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (مخصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
دهه دهم محرم سوکروز حسین بن علی علیه السلام، دهساخته گویند در چنین روزی خدا ده چیز ساخته: آسمان تختگاه (کرسی) شید (نور) جان پلمه (لوح) کلک (قلم) زمین مشی (آدم) مشیانه (حوا) بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
گنجشک، چوبسر چوب سر پالان، نامه نوشته، میخ کشتی، فرمانروا، مهتر گنجشک، هر پرنده کوچک جثه پر صفیر جمع عصافیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفوره
تصویر عصفوره
گنجشک ماده
فرهنگ لغت هوشیار
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
تریاکی، معتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
((مَ))
منسوب به محفور، فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفه خواب دار و غیره که در شهر «محفوره» می بافتند
فرهنگ فارسی معین
ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
((فُ))
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصفور
تصویر عصفور
((عُ))
گنجشک، جمع عصافیر
فرهنگ فارسی معین