جدول جو
جدول جو

معنی عصرگاهی - جستجوی لغت در جدول جو

عصرگاهی
في المساء
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به عربی
عصرگاهی
Afternoon
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عصرگاهی
de l'après-midi
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عصرگاهی
אחר הצהריים
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به عبری
عصرگاهی
दोपहर का
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به هندی
عصرگاهی
nachmittäglich
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به آلمانی
عصرگاهی
післяобідній
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عصرگاهی
popołudniowy
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به لهستانی
عصرگاهی
vespertino
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عصرگاهی
vespertino
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عصرگاهی
pomeridiano
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عصرگاهی
namiddag
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به هلندی
عصرگاهی
sore
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عصرگاهی
下午的
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به چینی
عصرگاهی
오후의
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به کره ای
عصرگاهی
سہ پہر کا
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به اردو
عصرگاهی
বিকেলের
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به بنگالی
عصرگاهی
ตอนบ่าย
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به تایلندی
عصرگاهی
alasiri
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عصرگاهی
дневной
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به روسی
عصرگاهی
午後の
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
عصرگاهی
öğleden sonra
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگاهی
تصویر درگاهی
آستانه، حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانهٴ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانهٴ ازدواج، آستان، زن، همسر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
منسوب به خرگاه. خرگاه نشین، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو زین خرگاه گردان دور شد شاه
برآمد چون رخ خرگاهیان ماه.
نظامی.
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.
نظامی.
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی.
نظامی.
آنچه دراین حجلۀ خرگاهی است
جلوه گری چند سحرگاهی است.
نظامی.
ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل.
سعدی.
- ماه خرگاهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف).
- ماه خرگهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) :
چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.
، در صفت درخت، آنکه امروز چتری گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) :
به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی
به سنگ اندرون زادۀ باستانی،
فرخی،
، قدیم، دیرینه:
بگفت این و پس هر دو برخاستند
غم دیرگاهی ز دل کاستند،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
منسوب به سحرگاه:
آنچه درین حجلۀ خرگاهی است
جلوه گری چند سحرگاهی است.
نظامی.
ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل.
سعدی.
رجوع به سحرگاه شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس، (جغرافی سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب بهار عجم آن را به معنی زنی که چند مرد با او نزدیک شوند، آورده و مثالی را که در آنندراج برای حشرگائی آمده برای آن آورده است
لغت نامه دهخدا
یک فرسنگی بیشتر شمالی برازجان است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر که در9 هزارگزی شمال برازجان و دو هزارگزی راه شوسۀ شیراز به بندر بوشهر واقع است، منطقه ای است جلگه ای سردسیر و دارای 136 تن سکنه، آبش از چاه و چشمه شور، محصولش غلات، خرما، تنباکو، صیفی است، و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرگاهی
تصویر هرگاهی
هروقتی هرزمانی. یاهرگاهی که. هروقتی که: (وهرگاهی کزین چهاررنگ اعنی سپیدوسیاه وسرخ وزردیکی را مقدار بکاهی یابفزایی رنگ نیز برهمان قیاس بگرددبزیادت ونقصان)
فرهنگ لغت هوشیار
تورفتگی در یک دیوار از کف زمین تا بلندی قد انسان به صورت اشکاف یا دولابچه بدون در
فرهنگ فارسی معین
پای در، درگاه، در آستانه ی در، پادری
فرهنگ گویش مازندرانی