آستانه، حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانهٴ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانهٴ ازدواج، آستان، زن، همسر
آستانه، حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانهٴ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانهٴ ازدواج، آستان، زن، همسر
منسوب به خرگاه. خرگاه نشین، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چو زین خرگاه گردان دور شد شاه برآمد چون رخ خرگاهیان ماه. نظامی. آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی. نظامی. آمدند آن بتان خرگاهی حوض دیدند و ماه با ماهی. نظامی. آنچه دراین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. - ماه خرگاهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف). - ماه خرگهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ. ، در صفت درخت، آنکه امروز چتری گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارای نرشخی)
منسوب به خرگاه. خرگاه نشین، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چو زین خرگاه گردان دور شد شاه برآمد چون رخ خرگاهیان ماه. نظامی. آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی. نظامی. آمدند آن بتان خرگاهی حوض دیدند و ماه با ماهی. نظامی. آنچه دراین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. - ماه خرگاهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف). - ماه خرگهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ. ، در صفت درخت، آنکه امروز چتری گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارای نرشخی)
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) : به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی به سنگ اندرون زادۀ باستانی، فرخی، ، قدیم، دیرینه: بگفت این و پس هر دو برخاستند غم دیرگاهی ز دل کاستند، فردوسی
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) : به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی به سنگ اندرون زادۀ باستانی، فرخی، ، قدیم، دیرینه: بگفت این و پس هر دو برخاستند غم دیرگاهی ز دل کاستند، فردوسی
منسوب به سحرگاه: آنچه درین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. رجوع به سحرگاه شود
منسوب به سحرگاه: آنچه درین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. رجوع به سحرگاه شود
یک فرسنگی بیشتر شمالی برازجان است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر که در9 هزارگزی شمال برازجان و دو هزارگزی راه شوسۀ شیراز به بندر بوشهر واقع است، منطقه ای است جلگه ای سردسیر و دارای 136 تن سکنه، آبش از چاه و چشمه شور، محصولش غلات، خرما، تنباکو، صیفی است، و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
یک فرسنگی بیشتر شمالی برازجان است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر که در9 هزارگزی شمال برازجان و دو هزارگزی راه شوسۀ شیراز به بندر بوشهر واقع است، منطقه ای است جلگه ای سردسیر و دارای 136 تن سکنه، آبش از چاه و چشمه شور، محصولش غلات، خرما، تنباکو، صیفی است، و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)