جدول جو
جدول جو

معنی عصر - جستجوی لغت در جدول جو

عصر
آخر روز تا هنگام غروب آفتاب، مفرد عصور و اعصر و اعصار، دهر، روزگار،
صد و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای سه آیه، والعصر
فشردن چیزی برای گرفتن آب یا شیرۀ آن، آب و عصاره
عصر حجر: دوره ای از ماقبل تاریخ که انسان ابزارها و ادواتی از سنگ برای خود می ساخت و بدون پوشاک در کنار رودخانه به سر می برد، این عصر را به دو قسمت تقسیم کرده اند، ۱) پارینه سنگی ۲) نوسنگی
عصر فلزات: عصری که انسان برخی از فلزات را شناخته و استخراج کرده و ادوات زندگانی خود را از فلز درست کرده، این عصر را به دو دوره تقسیم کرده اند، ۱) دورۀ مفرغ: در این دوره انسان آلات و ادواتی از مس و مفرغ برای خود ساخت و لباس او از پارچه های خشن بود که تکه های آن را با سیخ های چوبی یا استخوانی به هم دوخته و آن پیش از عصر آهن و در حدود پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح بوده، ۲) عصر آهن: در این دوره انسان به استخراج آهن دست یافت و آلات و ادواتی از آهن برای خود ساخت و در روی زمین خانه بنا کرد، پارچه های لطیف برای لباس بافت و خط و سواد به ظهور رسید، وقایع زندگانی بشر ثبت گردید، ابتدای آن در حدود هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح است و از اینجا دورۀ تاریخ شروع شده است، ۳) عصر اتم: عصر کنونی که انسان به نیروی اتم پی برده است، شروع آن از سال ۱۹۴۵ میلادی است
عصر آهن: دوره ای از تاریخ بشر که انسان آهن را کشف کرده و از آن برای ساختن ابزار و ادوات زندگی استفاده کرد
عصر مفرغ: دوره ای از تاریخ بشر که انسان توانست از ترکیب مس و قلع ابزار و ادوات زندگی خود را بسازد
تصویری از عصر
تصویر عصر
فرهنگ فارسی عمید
عصر(عَ)
سورۀ صدوسوم از قرآن کریم. مکیه است و دارای سه آیت. پس از سورۀ تکاثر و پیش از سورۀ همزه قرار دارد و آغاز میشود به ’و العصر...’
لغت نامه دهخدا
عصر(عَ)
روز. (منتهی الارب). یوم. (اقرب الموارد)، شب. (منتهی الارب). لیل. (از اقرب الموارد)، آخر روز تا سرخ شدن آفتاب. (منتهی الارب). عشی ّ تا سرخ شدن آفتاب. (از اقرب الموارد)، آخر روز تا هنگام غروب. (فرهنگ فارسی معین). پسین. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). دیگر. (مهذب الاسماء). آخر روز. (غیاث اللغات) (دهار). دشم. (ناظم الاطباء). عبرانیان برای هر روز دو عصر قرار میدادند، عصر اول وقتی است که آفتاب شروع به فرورفتن مینماید یعنی از ساعت نهم از روز شروع میشود، و شروع عصر دوم حقیقی از غروب صحیح آفتاب است. (از قاموس کتاب مقدس) : و العصر، اًن الانسان لفی خسر (قرآن 1/103 و 2) ، سوگند به عصر که انسان در زیانکاری است.
چو از شب گشت مشکین روی آن عصر
ز مشکو رفت شیرین سوی آن قصر.
نظامی.
- صلاه (نماز) عصر، نماز دیگر. (مهذب الاسماء). نماز پسین. نماز دوم. (ناظم الاطباء). نماز بعد پیشین. (یادداشت مرحوم دهخدا). در حدیث است: ’صلاه العصر حین صار ظل کل شی ٔ مثله’، یعنی نماز عصر وقتی است که سایۀهر چیز مانند خود آن چیز شود. و در حدیث دیگر: ’آخروقت الظهر ان یصیر ظل کل شی ٔ مثله و لایکون ذلک وقتاً للعصر حتی یزید الظل أقل زیاده’، یعنی آخرین وقت ظهر اینست که سایۀ هر چیز به اندازۀ خود آن چیز شود، و وقت عصر موقعی است که سایۀ آن اندکی افزوده گردد. (از منتهی الارب).
- عصر تنگ، در اصطلاح عامیانه، عصر، آن وقت که هوا تاریک شود. (فرهنگ فارسی معین).
، بامداد. (منتهی الارب). غداه. (اقرب الموارد)، نماز دیگر. (منتهی الارب) (دهار). نمازی که در عصر خوانند. صلاه عصر. (فرهنگ فارسی معین). اسم است نماز را، و با کلمه ’صلاه’ مؤنث بکار رود و بدون آن تذکیر و تأنیث آن هر دو جایز است. گویند: هذه العصر، و آن توسعاً به معنی صلاه العصر است. (از اقرب الموارد). ج، أعصر، عصور. (اقرب الموارد)، روزگار. (منتهی الارب) (دهار). دهر. (اقرب الموارد). زمانه. (دستور اللغه). روزگار و زمانه. (غیاث اللغات). زمان و روزگار و دوره: عنصری از شاعران عصر غزنوی است. (فرهنگ فارسی معین). عصر (ع / ع / ع ص ) . ج، عصور، أعصر، عصر، أعصار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و جمعاعصار، أعاصر باشد. (از اقرب الموارد) :
ز گیتی پرستندۀ فر نصر
زید شاد در سایۀ شاه عصر.
فردوسی.
جهاندار سالار او میر نصر
کزو شادمان است گردنده عصر.
فردوسی.
پس از این عصر مردمان دیگر عصرها به آن رجوع کنند. (تاریخ بیهقی ص 870). جالینوس بزرگتر حکمای عصر خویش بود. (تاریخ بیهقی ص 545). غرض من نه آن است که مردم این عصر را بازنمایم حال سلطان مسعود... که وی را دیده اند. (تاریخ بیهقی ص 565).
ز اهل عصر چه خواهم که اهل عصر همه
به خوی و طبع ستوران ماده را مانند.
مسعودسعد.
علوم عالم دانم ولیکن اندر عصر
اگر دو مردم دانم بدان که نادانم.
مسعودسعد.
دیگر سلاطین دولت میمون را که خداوند عالم پادشاه عصر... فضایل و مناقب بسیار است. (کلیله و دمنه).
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.
سوزنی.
دادن تشریف تو از پی تعریف شاه
بر سر ابنای عصر کرده مرا نامدار.
خاقانی.
اهل خواهی ز اهل عصر ببر
انس خواهی میان انس مپوی.
خاقانی.
خاقانیا وفا مطلب زاهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.
خاقانی.
یکی علامۀ عصر گشت و دیگری عزیز مصر شد. (گلستان). من او را از فضلای عصر... میدانم. (گلستان)، هر یک از تقسیمات کوچکتر از دوران (عهد) در زمین شناسی که شامل چندین طبقه میباشد، و آن دارای آثار و بقایای گیاهی و جانوری مشخص است و اغلب رسوباتش در نقاط مختلف مشابهند. دوره. توضیح اینکه گاهی کلمه عصر را در برخی نوشته ها و کتب جهت تقسیمات کوچکتر از دوره و حتی تقسیمات کوچکتر بکار برده اند و به این ترتیب برای کلمه عصر، یک زمان مشخص زمین شناسی نمیتوان قائل شد، به این جهت میتوان کلمه عصر را در زمین شناسی مرادف با تقسیمات مختلف ذکر کرد از قبیل عصر حجر قدیم و یا عصر حجر جدید که هر دو تقسیماتی کوچکتر از عصر حجر هستند و یا عصر آهن و عصر مفرغ که هر دو تقسیماتی کوچکتر از دورۀ فلزات میباشند. (از فرهنگ فارسی معین).
- عصر آهن، قسمتی از دورۀ فلزات است که شامل زمان کنونی نیز میشود. این عصر از زمان پیدایش آهن که تقریباً یکهزاروپانصد سال قبل از میلاد مسیح است شروع میشود و تاکنون ادامه دارد. (فرهنگ فارسی معین).
- عصر اتم، مقصود زمان کنونی است و شروعش از زمان استفاده از نیروی اتمی در صنایع بشر است که تقریباً ازسال 1945 میلادی شروع میشود. (فرهنگ فارسی معین).
- عصر حجر، قسمت اعظم دوران چهارم زمین شناسی متعلق به این عصر است که از طبقات فوقانی دورۀ اول دوران چهارم شروع و به ابتدای عصرفلزات ختم می شود. این عصر به دو دورۀ حجر قدیم (پارینه سنگی) و حجر جدید (نوسنگی) تقسیم می شود. (فرهنگ فارسی معین).
- عصر طلایی، دوره ای در تاریخ یک کشور که ادبیات و علوم و صنایع و عوامل دیگر تمدن ترقی کامل کرده باشد، مثل دورۀ ’پریکلیس’ در یونان قدیم. (فرهنگ فارسی معین).
- عصر مفرغ، قسمت ابتدائی دورۀ فلزات است که از زمان پیدایش فلزات شروع و به دورۀ آهن ختم میشود. ابتدای این عصر قریب پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح است. (فرهنگ فارسی معین).
، زندان. (منتهی الارب) :
گرچه دزد از منکری دم میزند
شحنه آن از عصر پیدا میکند.
مولوی.
، گروه و قبیله. (منتهی الارب). رهط و عشیره. (اقرب الموارد)، باران ریزان. (منتهی الارب). باران که از ابرهای معصرات بارد. (از اقرب الموارد)، عطیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نسب، گویند: فلان کریم العصر، یعنی بزرگ نسب است. (از منتهی الارب)، جأنی فلان عصراً، یعنی او بطی ٔ و دیر نزد من آمد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، فشار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
عصر(عَ صَ)
بامداد، شبانگاه. (منتهی الارب). از عشی ّ تا سرخ شدن آفتاب. (از اقرب الموارد) ، نماز دیگر، زندان، گروه و قبیله، باران ریزان. عطیه. (منتهی الارب). عصر. و رجوع به عصر شود، پناه جای و جای رهایی. (منتهی الارب). ملجاء ومنجاه. (اقرب الموارد) ، گرد. (منتهی الارب). غبار. (اقرب الموارد) ، ما بینهماعصر و لا یصر و لا أعصر و لا أیصر، مابین آنها دوستی و مودت است نه خویشی و قرابت. (از اقرب الموارد).
- بنوعصر، نام قبیله ای از تازیان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عصر(عُ)
روزگار و دهر و زمانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصر (ع / ع / ع ص ) .رجوع به عصر شود، نماز دیگر. (منتهی الارب). نماز عصر. رجوع به عصر شود، جای پناه و رهائی. (منتهی الارب). منجاه. (اقرب الموارد)، جاء لکن کلم یجی ٔ لعصر، آمد ولی آنگاه که باید بیاید نیامد. نام ما نام لعصر، پیوسته و هنوز خفته است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عصر(عُ صُ)
روزگار و زمانه. (از منتهی الارب) .عصر (ع / ع / ع ) . رجوع به عصر شود، جمع واژۀ عصر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصر شود، نماز دیگر. (منتهی الارب). نماز عصر، وقت عصر. رجوع به عصر شود
لغت نامه دهخدا
عصر(عِ)
روزگار و دهر و زمانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصر (ع / ع / ع ص ) . رجوع به عصر شود، نماز دیگر. (منتهی الارب). نماز عصر، وقت عصر. رجوع به عصر شود
لغت نامه دهخدا
عصر
روز، یوم، آخر روز تا هنگام غروب، روزگار و زمانه
تصویری از عصر
تصویر عصر
فرهنگ لغت هوشیار
عصر((عَ صْ))
غروب، روزگار، زمان، دوره، هر یک از تقسیمات یک دوره از تاریخ تمدن، سوره صدوسوم از قرآن کریم دارای سه آیه
تصویری از عصر
تصویر عصر
فرهنگ فارسی معین
عصر
فشردن، گرفتن آب میوه و جز آن
تصویری از عصر
تصویر عصر
فرهنگ فارسی معین
عصر
پسین، ایوار، روزگار
تصویری از عصر
تصویر عصر
فرهنگ واژه فارسی سره
عصر
دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عصر
مساء
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به عربی
عصر
Evening
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عصر
du soir
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عصر
সন্ধ্যা
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به بنگالی
عصر
вечерний
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به روسی
عصر
abends
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به آلمانی
عصر
вечірній
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عصر
wieczorny
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به لهستانی
عصر
vespertino
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عصر
شام
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به اردو
عصر
ตอนเย็น
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به تایلندی
عصر
serale
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عصر
jioni
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عصر
akşam
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عصر
夕方の
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
عصر
傍晚的
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به چینی
عصر
ערב
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به عبری
عصر
vespertino
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عصر
petang
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عصر
संध्या
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به هندی
عصر
avond
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به هلندی
عصر
저녁의
تصویری از عصر
تصویر عصر
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصری
تصویر عصری
نودر (مد) آوامیک پسین اوارک گاه آخر روز و نزدیک شبانگاه پسین عصر
فرهنگ لغت هوشیار