ریحانی است که آن را جم اسفرم خوانند، و بعضی گویند لبلاب است که عشق پیچان باشد. (برهان). جم سفرم است، و گویند لبلاب است که به یونانی فسوس گویند. (از اختیارات بدیعی). ریحان سلیمان، و گویند لبلاب است. (الفاظ الادویه). جم اسپرم. (مهذب الاسماء). ریحان سلیمان است، و گویند فسوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). یک نوع لبلابی است که به یونانی فسوس نامند. (مخزن الادویه)
ریحانی است که آن را جم اسفرم خوانند، و بعضی گویند لبلاب است که عشق پیچان باشد. (برهان). جم سفرم است، و گویند لبلاب است که به یونانی فسوس گویند. (از اختیارات بدیعی). ریحان سلیمان، و گویند لبلاب است. (الفاظ الادویه). جم اسپرم. (مهذب الاسماء). ریحان سلیمان است، و گویند فسوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). یک نوع لبلابی است که به یونانی فسوس نامند. (مخزن الادویه)
واحد عصب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصب شود، پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و آنان را عصبه بدین جهت نامیده اند که او را احاطه میکنند، پدر یک طرف و فرزند یک طرف و عم یک طرف و برادر طرفی دیگر. و قوم مرد که جهت او تعصب کنند. (از منتهی الارب). قوم مرد که بر وی تعصب بخرج دهند، و فرزندان و خویشان پدری شخص، و گویی آن جمع عاصب است هرچند مفردی برای آن دیده نشده است، و همان لفظ عصبه برای مذکر و مؤنث و مثنی و جمع بکار رود، و مصدر آن را برخی عصوبه دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) آنان که وارث شوند شخص را از خویشان بعیدالنسب از غیر پدری و پسری. و اما از ذوی الفرائض آنان که حصۀ ایشان مقرر نباشد و آنچه باقی باشد بعد حصه فریضه بگیرند. (منتهی الارب). وارثان از سوی پدر. (دهار). هر کس از ترکۀ میت که سهمی برد، یعنی آنچه از سهام ذی الفروض باقی ماند، و آنها یا نسبی باشد یا سببی. و در نزد شیعه میراثی ازین باب به عصبه نخواهد رسید بنابر فرض زیادی از سهم ذی الفروض. (فرهنگ علوم نقلی از شرح لمعه و کشاف). پسران و خویشان که در شرع برای ایشان فریضه ای مقرر نباشد و در صورت تنهائی همه مال را وارث باشند. (از یادداشت مرحوم دهخدا). هر کس که آنچه را صاحبان فرائض از ارث باقی گذارند بدو رسد، خواه یک تن و خواه بیشتر باشد، و آن بر دو نوع است، نسبی مانند فرزند، و سببی، که مولی و غلام آزاده شده است، خواه مذکر باشد و خواه مؤنث. و نسبی آن بر سه قسم است: عصبه بنفسه، و عصبه بغیره، و عصبه مع غیره. عصبه بنفسه، هر ذکوری است که در نسبت او با شخص متوفی از اناث داخل نباشد. و عصبه بغیره، کسی است که با غیر عصبه شود، مانند زنان که آنان را نصف و ثلثین است که با خواهران خود عصبه شوند. و عصبه مع غیره، هر زنی است که با زنی دیگر عصبه شود، چون خواهر با دختر. و فرق دو تای اخیر در اینست که غیر و دیگری در عصبه بغیره، خود عصبه بنفسه است لذا بسبب آن، عصوبت به انثی هم خواهد رسید. اما در عصبه مع غیره، غیر، خود عصبۀاصلی نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). ج، عصبات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
واحد عَصَب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصب شود، پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و آنان را عصبه بدین جهت نامیده اند که او را احاطه میکنند، پدر یک طرف و فرزند یک طرف و عم یک طرف و برادر طرفی دیگر. و قوم مرد که جهت او تعصب کنند. (از منتهی الارب). قوم مرد که بر وی تعصب بخرج دهند، و فرزندان و خویشان پدری شخص، و گویی آن جمع عاصب است هرچند مفردی برای آن دیده نشده است، و همان لفظ عصبه برای مذکر و مؤنث و مثنی و جمع بکار رود، و مصدر آن را برخی عُصوبه دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) آنان که وارث شوند شخص را از خویشان بعیدالنسب از غیر پدری و پسری. و اما از ذوی الفرائض آنان که حصۀ ایشان مقرر نباشد و آنچه باقی باشد بعد حصه فریضه بگیرند. (منتهی الارب). وارثان از سوی پدر. (دهار). هر کس از ترکۀ میت که سهمی برد، یعنی آنچه از سهام ذی الفروض باقی ماند، و آنها یا نسبی باشد یا سببی. و در نزد شیعه میراثی ازین باب به عصبه نخواهد رسید بنابر فرض زیادی از سهم ذی الفروض. (فرهنگ علوم نقلی از شرح لمعه و کشاف). پسران و خویشان که در شرع برای ایشان فریضه ای مقرر نباشد و در صورت تنهائی همه مال را وارث باشند. (از یادداشت مرحوم دهخدا). هر کس که آنچه را صاحبان فرائض از ارث باقی گذارند بدو رسد، خواه یک تن و خواه بیشتر باشد، و آن بر دو نوع است، نسبی مانند فرزند، و سببی، که مولی و غلام آزاده شده است، خواه مذکر باشد و خواه مؤنث. و نسبی آن بر سه قسم است: عصبه بنفسه، و عصبه بغیره، و عصبه مع غیره. عصبه بنفسه، هر ذکوری است که در نسبت او با شخص متوفی از اناث داخل نباشد. و عصبه بغیره، کسی است که با غیر عصبه شود، مانند زنان که آنان را نصف و ثلثین است که با خواهران خود عصبه شوند. و عصبه مع غیره، هر زنی است که با زنی دیگر عصبه شود، چون خواهر با دختر. و فرق دو تای اخیر در اینست که غیر و دیگری در عصبه بغیره، خود عصبه بنفسه است لذا بسبب آن، عصوبت به انثی هم خواهد رسید. اما در عصبه مع غیره، غیر، خود عصبۀاصلی نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). ج، عَصَبات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
منزلی است غربی مسجد قبا. معصّب نیز نامند آنرا. (از منتهی الارب). نام قلعه ای است و آن جایگاهی است در قباء، و آن را معصب نیز گفته اند. (از معجم البلدان)
منزلی است غربی ِ مسجد قبا. مُعَصّب نیز نامند آنرا. (از منتهی الارب). نام قلعه ای است و آن جایگاهی است در قُباء، و آن را معصب نیز گفته اند. (از معجم البلدان)
از ده تا چند عدد از مرد و اسب ومرغ. (منتهی الارب). گروه. (نصاب). گروه از ده تا چهل. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). بمعنی عصابه است در مردان و اسبان و مرغان. (از اقرب الموارد) : اذ قالوا لیوسف و أخوه أحب ّ اًلی أبینا منا و نحن عصبه (قرآن 8/12) ، آنگاه که گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان عزیزتر از ماست و حال آنکه ما عصبه ای هستیم. قالوا لئن أکله الذئب و نحن عصبه اًنا اًذن لخاسرون (قرآن 14/12) ، گفتند اگر گرگ او را بخورد در حالیکه ما گروهی از جوانان هستیم ما زیانکار خواهیم بود. اًن الذین جاؤوا بالافک عصبه منکم (قرآن 11/24) ، کسانی که دروغ بزرگ آوردند گروهی از شما بودند. و آتیناه من الکنوز ما اًن مفاتحه لتنوء بالعصبه اولی القوه (قرآن 76/28) ، و او را گنجهایی دادیم که کلیدهای آن بر گروهی از نیرومندان سنگینی میکرد. آنکس که تو را نداشت طاعت در عصبۀ تو نمود عصیان. خاقانی. کلاله، عصبه ای که با ایشان برادران مادری وارث باشند، چیزکی است که بر درخت با خار پیچیده شود و به آسانی دور کرده نشود. (منتهی الارب). چیزی است که بر درخت قناد پیچد و جز با کوشش از آن جدا نشود. (از اقرب الموارد). ج، عصب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطفه، درخت عصبه. (منتهی الارب)
از ده تا چند عدد از مرد و اسب ومرغ. (منتهی الارب). گروه. (نصاب). گروه از ده تا چهل. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). بمعنی عصابه است در مردان و اسبان و مرغان. (از اقرب الموارد) : اذ قالوا لَیوسف و أخوه أحب ّ اًلی أبینا منا و نحن عصبه (قرآن 8/12) ، آنگاه که گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان عزیزتر از ماست و حال آنکه ما عصبه ای هستیم. قالوا لئن أکله الذئب و نحن عصبه اًنا اًذن لخاسرون (قرآن 14/12) ، گفتند اگر گرگ او را بخورد در حالیکه ما گروهی از جوانان هستیم ما زیانکار خواهیم بود. اًن الذین جاؤوا بالافک عصبه منکم (قرآن 11/24) ، کسانی که دروغ بزرگ آوردند گروهی از شما بودند. و آتیناه من الکنوز ما اًن مفاتحه لتنوء بالعصبه اولی القوه (قرآن 76/28) ، و او را گنجهایی دادیم که کلیدهای آن بر گروهی از نیرومندان سنگینی میکرد. آنکس که تو را نداشت طاعت در عصبۀ تو نمود عصیان. خاقانی. کَلاله، عصبه ای که با ایشان برادران مادری وارث باشند، چیزکی است که بر درخت با خار پیچیده شود و به آسانی دور کرده نشود. (منتهی الارب). چیزی است که بر درخت قناد پیچد و جز با کوشش از آن جدا نشود. (از اقرب الموارد). ج، عُصَب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عِطفه، درخت عصبه. (منتهی الارب)
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک