ابن شهبربن حارث بن ذبیان بن عذره. از سواران و فصیحان عرب در دورۀ جاهلیت. در مورد کسانی که شرافت را با اکتساب و نه به اصل و نسب به دست آورده اند، به وی مثل زنند و گویند: ’کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً’، یعنی به شرافت خود فخر و مباهات کن نه به نیاگان بزرگت. عصام حاجب نعمان بن منذربوده است. (از الاعلام زرکلی از اللباب و القاموس و مجمع الامثال و ثمارالقلوب و تاج العروس). این مثل به این معنی است که چون عصام، شرافت را به نفس خود به دست آر نه بوسیلۀ پدرانت که عظام و استخوان شده اند. و از این مثل این بیت را در نظر دارند: نفس عصام سوّدت عصاما و علمته الکرّ و الاقداما. یعنی نفس عصام او را سروری داد و شجاعت و حمله را به وی آموخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ما ورأک یا عصام ؟ مثلی است که برای استخبار از چیزی بکار برند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). این مثل در کتاب اعلام النساء به عصام کندیه نسبت داده شده است که از زنان فصیح و تیزهوش عهد حارث بن عمرو پادشاه کنده بود. و گوید حارث او را برای دیدار دختر عوف بن محلم شیبانی فرستاد تا اگر او را شایسته بیند از وی خواستگاری کند، و چون عصام بازگشت حارث به وی گفت ’ما ورأک یا عصام’ و عصام باجملاتی فصیح و بلیغ و پرشکوه وصف زیبایی و کمال دخترعوف را کرد که این جملات در اعلام النساء مذکور است. رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 283 و مجمع الامثال میدانی و الفاخر مفضل کوفی و جمهرهالامثال و فرائداللاّل أحدب شود ملا عصام، نام او عبدالملک بن جمال الدین عصامی و مشهور به ملا عصام است. رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی...، شود
ابن شهبربن حارث بن ذبیان بن عذره. از سواران و فصیحان عرب در دورۀ جاهلیت. در مورد کسانی که شرافت را با اکتساب و نه به اصل و نسب به دست آورده اند، به وی مثل زنند و گویند: ’کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً’، یعنی به شرافت خود فخر و مباهات کن نه به نیاگان بزرگت. عصام حاجب نعمان بن منذربوده است. (از الاعلام زرکلی از اللباب و القاموس و مجمع الامثال و ثمارالقلوب و تاج العروس). این مثل به این معنی است که چون عصام، شرافت را به نفس خود به دست آر نه بوسیلۀ پدرانت که عِظام و استخوان شده اند. و از این مثل این بیت را در نظر دارند: نفس عصام سوّدت عصاما و علمته الکرّ و الاقداما. یعنی نفس عصام او را سروری داد و شجاعت و حمله را به وی آموخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ما ورأک یا عصام ؟ مثلی است که برای استخبار از چیزی بکار برند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). این مثل در کتاب اعلام النساء به عصام کندیه نسبت داده شده است که از زنان فصیح و تیزهوش عهد حارث بن عمرو پادشاه کنده بود. و گوید حارث او را برای دیدار دختر عوف بن محلم شیبانی فرستاد تا اگر او را شایسته بیند از وی خواستگاری کند، و چون عصام بازگشت حارث به وی گفت ’ما ورأک یا عصام’ و عصام باجملاتی فصیح و بلیغ و پرشکوه وصف زیبایی و کمال دخترعوف را کرد که این جملات در اعلام النساء مذکور است. رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 283 و مجمع الامثال میدانی و الفاخر مفضل کوفی و جمهرهالامثال و فرائداللاَّل ِ أحدب شود ملا عصام، نام او عبدالملک بن جمال الدین عصامی و مشهور به ملا عصام است. رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی...، شود
بند مشک و دوال که به وی بردارند مشک را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن محمل که بر تصدیر وسینه بند و تنگ شتر بندند تا سپس نرود. (از منتهی الارب). شکال، در محمل. (از اقرب الموارد) ، رسن دلو و مشک و آبدستان که بدان بندند، دستۀ آوند که بدان آویزند. (منتهی الارب). عروه و دستۀ ظرف که بوسیلۀ آن آویخته شود. (از اقرب الموارد) ، سرمه. (منتهی الارب). کحل. (اقرب الموارد) ، جای باریک یک طرف دنب. (منتهی الارب). قسمت باریک انتهای دم. (از اقرب الموارد) ، مجازاً، عهد و پیمان. (از اقرب الموارد). ج، أعصمه، عصم، عصام، که لفظ اخیر با مفردش یکسان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زره تابان و نرم، معصم و موضعدستبند از ساعد. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ عصام بر لفظ مفرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - امثال: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. و ماورأک یا عصام. رجوع به عصام (ابن شهبر...) شود
بند مشک و دوال که به وی بردارند مشک را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن محمل که بر تصدیر وسینه بند و تنگ شتر بندند تا سپس نرود. (از منتهی الارب). شکال، در محمل. (از اقرب الموارد) ، رسن دلو و مشک و آبدستان که بدان بندند، دستۀ آوند که بدان آویزند. (منتهی الارب). عروه و دستۀ ظرف که بوسیلۀ آن آویخته شود. (از اقرب الموارد) ، سرمه. (منتهی الارب). کحل. (اقرب الموارد) ، جای باریک یک طرف دنب. (منتهی الارب). قسمت باریک انتهای دم. (از اقرب الموارد) ، مجازاً، عهد و پیمان. (از اقرب الموارد). ج، أعصِمه، عُصم، عِصام، که لفظ اخیر با مفردش یکسان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زره تابان و نرم، معصم و موضعدستبند از ساعد. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ عِصام بر لفظ مفرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - امثال: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. و ماورأک یا عصام. رجوع به عصام (ابن شهبر...) شود
لقب عبدالملک بن جمال الدین عصامی اسفرایینی، مشهور به ملا عصام است. از علمای قرن دهم و یازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی...) شود لقب علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمد اسفرایینی عصامی، از رجال بلاغت در قرن دهم هجری است. رجوع به علی عصامی شود لقب عبدالملک بن حسین بن عبدالملک مکی عصامی، از مورخان قرن دوازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن حسین بن...) شود
لقب عبدالملک بن جمال الدین عصامی اسفرایینی، مشهور به ملا عصام است. از علمای قرن دهم و یازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی...) شود لقب علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمد اسفرایینی عصامی، از رجال بلاغت در قرن دهم هجری است. رجوع به علی عصامی شود لقب عبدالملک بن حسین بن عبدالملک مکی عصامی، از مورخان قرن دوازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن حسین بن...) شود
گرفتن دامن کسی را: اعصم بفلان اعصاماً، گرفت دامن وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متمسک و ملازم شدن کسی را. (از اقرب الموارد). چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
گرفتن دامن کسی را: اعصم بفلان اعصاماً، گرفت دامن وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متمسک و ملازم شدن کسی را. (از اقرب الموارد). چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در مثل گویند: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. رجوع به عصام (ابن شهبربن...) شود: در این عصامی و عظامی از جریر و متنبی چند شعر یاد داشتم نبشتم. (تاریخ بیهقی ص 415). مثل زنند که در مهتری عصامی باش که فضل داد بر اهل عصام نفس عصام. ادیب صابر. و رجوع به عظامی شود
منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در مثل گویند: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. رجوع به عصام (ابن شهبربن...) شود: در این عصامی و عظامی از جریر و متنبی چند شعر یاد داشتم نبشتم. (تاریخ بیهقی ص 415). مثل زنند که در مهتری عصامی باش که فضل داد بر اهل عصام نفس عصام. ادیب صابر. و رجوع به عظامی شود