جدول جو
جدول جو

معنی عصال - جستجوی لغت در جدول جو

عصال
(عَصْ صا)
بغایت و بسیار خمنده و کج کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عصال
گج، تیرکج
تصویری از عصال
تصویر عصال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصال
تصویر وصال
(دخترانه و پسرانه)
رسیدن به چیزی یا کسی و به دست آوردن آن یا او، لقب شاعر بزرگ قرن دوازدهم، میرزا محمد شفیع شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وصال
تصویر وصال
رسیدن به محبوب و هم آغوشی با وی، دست یافتن به چیزی، رسیدن، در تصوف رسیدن به مرحلۀ فناء فی الله، رسیدن به معشوق ازلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصار
تصویر عصار
گرد و غبار شدید، حین، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقال
تصویر عقال
بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود می بندند، زانوبند شتر، ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصات
تصویر عصات
عاصی ها، آنانکه از کسی یا چیزی به ستوه آمده اند، نافرمان ها، عصیان کننده ها، سرکش ها، گناهکارها، جمع واژۀ عاصی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصار
تصویر عصار
روغن گر، کسی که از دانه هایی مانند کرچک، کنجد و امثال آن ها روغن می گیرد، افشره گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آصال
تصویر آصال
وقت بین عصر و مغرب، آخر روز، شبانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصام
تصویر عصام
دسته، بند، شرافت، شخصیت، فضیلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیال
تصویر عیال
اهل خانه، زن و فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ عصل، بمعنی روده. (آنندراج). جمع واژۀ عصل و عصل، بمعنی روده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عصایی سرکج که بدان شاخه های درخت را گیرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوگان. ج، معاصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصاب
تصویر عصاب
ریسمان بر و ریسنده، بسیار ریسنده
فرهنگ لغت هوشیار
گرد خاک، تیز بد شکم، گند، گاه (وقت) هنگام (حین) افشره هونیشگر روغنگیر شیلنده شیره کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضال
تصویر عضال
سخت بی درمان از پا در آرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکال
تصویر عکال
شتر بند
فرهنگ لغت هوشیار
ساگبند رسنی که با آن پا یا زانوی شتر یا پای ستور دیگر بندند، سر بند رشته ای که تازیان دور سر بندند، جمع عاقل، دانا یان بخردان پا گرفتگی در ستور جمع عقل ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند، رشته ای که تازیان دور سر بندند. توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عامل، گماشتگان کار گزاران جمع عامل کارکنان کارگزاران گماشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیال
تصویر عیال
زن و فرزند و هر که در نفقه مرد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصام
تصویر عصام
بند مشک دوال، سرمه، بندم، دسته از دوال یارسن، پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسال
تصویر عسال
انگبین چین انگبین گیر، نیزه جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
دو دلی، همسنگ کردن، همسواری، برابرآمدن، خمیدن، ماندن، اندازه گرفتن میان دو چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتال
تصویر عتال
بارکش مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبال
تصویر عبال
گل هاژ ترخانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذال
تصویر عذال
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عجله، گردونه های بارکش شتافتن ها، جمع عجلان، تیز روان، جمع عجیل، شتابند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصال
تصویر خصال
خویها، خصلتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آصال
تصویر آصال
جمع اصیل، شبانگاه، آفتاب زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصال
تصویر معصال
کلاک کج بیل ویژه ای برای آن که شاخه را پایین بکشند، چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصال
تصویر اعصال
سخت شدن چون سخت شدن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصال
تصویر فصال
کودک را از شیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آصال
تصویر آصال
آفتاب زردی ها، شبانگاهان، نژادگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عیال
تصویر عیال
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره