جدول جو
جدول جو

معنی عشزب - جستجوی لغت در جدول جو

عشزب
(عَ زَ / عَ شَزْ زَ)
شیر بیشۀ درشت اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عشب
تصویر عشب
گیاه، گیاه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزب
تصویر عزب
ازدواج نکرده، مجرد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
مکان عشیب، جای گیاهناک. (منتهی الارب). محلی که عشب و علف در آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب). رجل قصیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
نام نیای ضحاک بن عبدالرحمان است که تابعی بود. (از منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) علم و دین را دریافت کرده اند. این افراد نقش بسیار مهمی در حفظ و انتقال سنت نبوی داشته اند و به دلیل نزدیکی به صحابه، دارای اعتبار و ارزش علمی بالایی در علوم اسلامی، به ویژه حدیث، فقه و تفسیر هستند. بسیاری از مکاتب فکری اولیه جهان اسلام بر اساس تعلیمات همین تابعین بنا شده اند.
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ / عِ زَ)
درشت و سخت و توانا و رست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
مرد فروهشته اندام. (منتهی الارب). مرد مسترخی و سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ / عَ شَرْ رَ)
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). سهم ماضی، و برخی آن را شهم به شین معجم ضبط کرده اند، خشن. (از اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، سخت روان، هرچه باشد. (منتهی الارب). سخت و باجرأت، و برخی آن را سخت جریان نوشته اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَزْ زَ)
دشوار و پیچیده از هر چیزی، درشت خلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَشْ شا)
احمد بن محمد بن ابراهیم مرادی قرطبی، مکنی به ابوالعباس و مشهور به عشاب. مقری ٔ و از اهالی قرطبه بود و به سال 649 ه. ق. متولد شد. صاحب تونس او را به وزارت گماشت. سپس به اسکندریه رفت و در آنجا بسال 736 ه. ق. درگذشت. او را کتابی است در تفسیر و کتابی در معانی و بیان. (از الاعلام زرکلی از غایه النهایه و الدرر الکامنه و شذرات الذهب)
لغت نامه دهخدا
(عَشْ شا)
گیاه شناس. نباتی. حشائشی. حشاش. شجار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ زُ)
تتم. (منتهی الارب). سماق. (اقرب الموارد). تتم و سماق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). پیره زن. (ناظم الاطباء). عجوز. واو آن زائد است بجهت الحاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ ریْ یَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشب
تصویر عشب
گیاه تر نو گیاه گیاهناک گیاه گیاه تر جمع اعشاب، یونجه وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب
تصویر عزب
مرد بی زن، انفراد و تنهائی، زن بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشیب
تصویر عشیب
کوته بالا مرد، گیاهناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاب
تصویر عشاب
گیاهشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب
تصویر عزب
((عَ زَ))
مرد یا زن تنها و مجرّد، جمع عزاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عشب
تصویر عشب
((عُ))
گیاه، گیاه تر، جمع اعشاب، یونجه وحشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزب
تصویر عزب
Bachelor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عزب
تصویر عزب
célibataire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عزب
تصویر عزب
холостяк
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عزب
تصویر عزب
Junggeselle
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عزب
تصویر عزب
холостяк
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عزب
تصویر عزب
kawaler
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عزب
تصویر عزب
solteiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عزب
تصویر عزب
soltero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عزب
تصویر عزب
scapolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عزب
تصویر عزب
vrijgezel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عزب
تصویر عزب
कुंवारा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عزب
تصویر عزب
bujangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عزب
تصویر عزب
독신 남성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عزب
تصویر عزب
רווק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عزب
تصویر عزب
单身汉
دیکشنری فارسی به چینی