جدول جو
جدول جو

معنی عشرینیه - جستجوی لغت در جدول جو

عشرینیه(عِ نی یَ)
ماهانه ای که در روز دوازدهم از ماه بپردازند. (ناظم الاطباء). بیستگانی. (مهذب الاسماء). رزق. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ترجمه ای است از کلمه ترکی ’یکرمیلک’ به معنی بیستائی، و آن نام یکی از سکه های نقره ای بود که در حدود یک قرن پیش در مصر رواج داشت. (از النقود العربیه ص 86 و 180)
لغت نامه دهخدا
عشرینیه
بیستی بیستایی، بیستگانی (مواجب لشکریان و چیره و ماهیانه نوکران) مونث عشرینی (منسوب به عشرین) ارزاقی که به لشکریان در هر روز می دادند، بیست دیناری که به هر سپاهی به عنوان حقوق پرداخت می شد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عشریه
تصویر عشریه
یک دهم مال به عنوان زکات یا مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشرین
تصویر عشرین
بیست، عدد بیست
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
بیست. از اعداد عقود اصلی و ترتیبی، در حالت نصب و جر، که در زبان فارسی رعایت این حالت نشود. رجوع به عشرون شود:
سقراط اگر به رجعت بازآید
عشری گمان بریش ز عشرینم.
ناصرخسرو.
بر در تسعین کنند جنگ شبانروز
درگه عشرین ز جنگ هر دو معاف است.
خاقانی.
از در عشرین کتابش خواندمی
وز ره تسعین حسابش کردمی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ شیَ)
مصغر عشی ّ. (منتهی الارب). شام کوتاه. ج، عشیشیات. (از ناظم الاطباء). مصغر عشیّه است و جمعش عشیشیات شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عشی و عشیه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ نِ)
مثنای عشر، یعنی شانزده روز فاصله. (از ناظم الاطباء). رجوع به عشر شود
لغت نامه دهخدا
(؟ ری یَ)
از فرق مشبهۀ شیعه هستند. (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 259). یکی از پنج فرقۀ اصحاب حدیث باشند. (بیان الادیان). و رجوع به خطط مقریزی ج 4 ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عرین. رجوع به عرین شود. ج، عرائن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ نَ)
ابن ثور بن کلب بن وبره، از تغلب، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و نسبت بدو عرنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری)
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
جایگاهی است در بلاد فزاره، و گویند دههایی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
منسوب به عرین بن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره، که بطنی است از قضاعه، از عذره، منسوب به عرین بن ثعلبه بن یربوع، که بطنی است از تمیم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
گیاهی است که آن را باریکلومانن نامند. رجوع به باریکلومانن شود. در مخزن الادویه آمده است که عینیه به لغت اندلس، رعی الحمام است. رجوع به رعی الحمام شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ حی یَ)
نام مسأله ای از عول پیش فقهای عامه. (یادداشت مؤلف). و آن چنان است که بازماندگان میت دو خواهر پدری و مادری و دوخواهر مادری و مادر شوهر او باشند در این مسأله چهار سهم کسر می آید و لهذا اصل فریضه به ده سهم عول می شود و ترکه نزد اهل سنت به شرح زیر میان آنان تقسیم می گ-ردد: 110 به م-ادر 210 به خواهران مادری به تساوی 310 به زوج 410 به خواهران پدری و مادری به تساوی می رسد و این مسأله را ام الفروخ و شریحیه نیز گفته اند چون زمانی که شریح، قاضی در کوفه می بود (84-81) زنی فوت شد و بازماندگانش کسانی بودند که در صورت مسألۀ فوق یاد گردید و چون به شریح مراجعه کردند او به استناد قضاء خلیفۀ ثانی به شرح بالا در میان آنان حکم نمود ولی شوهر به حکم شریح سخت اعتراض کرد و ازوی به فقهای دیگر شکوه می نمود و شریح او را بنام توهین به قاضی بازخواست کرد و تازیانه اش زد و به قضاوت خلیفۀ ثانی برای تبرئۀ خود استناد جست. (از عول وتعصیب تألیف نجات صص 313-314). رجوع به شریح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عی یَ)
از غلات حلولیه، اصحاب ابومحمد حسن شریعی از اصحاب امام دهم و یازدهم. (از خاندان نوبختی ص 235 و 258). رجوع به مآخذ مندرج در متن بالا و نیز مدخل شریعی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فی یَ / یِ)
دهی از دهستان مهتاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان. سکنۀ آن 210 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و حبوب و پنبه و پسته و انگور و صیفی است. راه آن فرعی است. صنایع دستی زنان کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عُ یَ)
آب خیز. (منتهی الارب). مدالسیل. (اقرب الموارد) (از آنندراج) ، میانۀ دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه موج از تک آب برآرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بسیاری آب. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ نی یَ)
لغت یهود. (اقرب الموارد). زبان عبری. (ناظم الاطباء). رجوع به عبرانی و عبرانیان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ مَ)
از آبهای بنی عجلان است و آن را نخل بسیار باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نی یَ)
نامردی و عنین بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نیَ)
نام جائیست
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
قریه ای است بزرگ و نیز قلعه ای است در شرق موصل متصل بناحیۀ شوش و مرج. در آن دیهها و درختهای مو وجوددارد. این قلعه اکنون مشرف به ویرانی است و از آن چیزی باقی نمانده و در آن غاری است که گویند غار داودبوده است و آن را زیارت کنند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
انجمنهای بیستائی. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، دهۀ بیست
لغت نامه دهخدا
(عَ وی یَ)
نوعی نسبت است به ’عشره’، وآن از سکه های نقره ای رایج در شرق اردن بوده است (ازسال 1800 تا 1925 میلادی) ، و آن را انواعی بوده است. ج، عشاری ّ. رجوع به النقود العربیه ص 94 و 180 شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ ضی یَ)
منسوب به عریض که از دیهای مدینه باشد: دیگر از فرزندان علی بن جعفر صادق و از فرزندان محمد بن علی جعفر سادات، عریضیه اند. (تاریخ قم ص 224)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبرانیه
تصویر عبرانیه
یهودی زن، زبان یهودی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عشرینیه، بیستایی ها مونث عشرینی (منسوب به عشرین) ارزاقی که به لشکریان در هر روز می دادند، بیست دیناری که به هر سپاهی به عنوان حقوق پرداخت می شد
فرهنگ لغت هوشیار
هنبازیان علی علیه السلام را در پیامبری هنباز محمدصلی الله علیه وآله می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
پیرون ابومحمدحسن شریعی بودندازپیروان حسن عسکری علیه السلام ونخستین کسی بودکه خودرا (باب) یادرخواند (خاندان نوبختی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشرنه
تصویر عشرنه
بیست تا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیست بستم بیستم بیست (20) (در عربی در حالت رفعی و جری آید ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عشری ده یک مونث عشری (منسوب به عشر)، ده یک چیزی که به عنوان مالیات و عوارض می گرفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرانیه
تصویر عرانیه
آبخیز، میانه دریا، کوهه کند آنچه کوهه (موج) به کنارافکند، پرآبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشرین
تصویر عشرین
((عِ))
بیست (20)
فرهنگ فارسی معین