بیست. (منتهی الارب) (دهار). اسم است مر عدد بیست را، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (ناظم الاطباء). درحال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء می آید، و در حال اضافه جایز است نون آن حذف شود از جهت شباهت به نون جمع، و گفته شود عشرو زید، و عشری زید (با قلب واو آن به یاء و ادغام دو یاء). (از اقرب الموارد). از اعداد عقود اصلی و ترتیبی است در حالت رفعی، و در فارسی رعایت این حالت نگردد: اًن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین (قرآن 65/8) ، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن فائق آیند. - عشرون ألفاً، بیست هزار. (دهار)
بیست. (منتهی الارب) (دهار). اسم است مر عدد بیست را، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (ناظم الاطباء). درحال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء می آید، و در حال اضافه جایز است نون آن حذف شود از جهت شباهت به نون جمع، و گفته شود عشرو زید، و عشری زید (با قلب واو آن به یاء و ادغام دو یاء). (از اقرب الموارد). از اعداد عقود اصلی و ترتیبی است در حالت رفعی، و در فارسی رعایت این حالت نگردد: اًن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین (قرآن 65/8) ، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن فائق آیند. - عشرون ألفاً، بیست هزار. (دهار)
احد و عشرین. بیست ویک، بازایستادن زن از زینت، جامۀ سوگ بپوشیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، احداد نظر، تیز نگرستن. (زوزنی). تیز نگریستن. (تاج المصادر) ، تیز کردن کارد و امثال آن بسنگ و سوهان. (منتهی الارب). تحدید
احد و عشرین. بیست ویک، بازایستادن زن از زینت، جامۀ سوگ بپوشیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، احداد نظر، تیز نگرستن. (زوزنی). تیز نگریستن. (تاج المصادر) ، تیز کردن کارد و امثال آن بسنگ و سوهان. (منتهی الارب). تحدید
بیست. از اعداد عقود اصلی و ترتیبی، در حالت نصب و جر، که در زبان فارسی رعایت این حالت نشود. رجوع به عشرون شود: سقراط اگر به رجعت بازآید عشری گمان بریش ز عشرینم. ناصرخسرو. بر در تسعین کنند جنگ شبانروز درگه عشرین ز جنگ هر دو معاف است. خاقانی. از در عشرین کتابش خواندمی وز ره تسعین حسابش کردمی. خاقانی
بیست. از اعداد عقود اصلی و ترتیبی، در حالت نصب و جر، که در زبان فارسی رعایت این حالت نشود. رجوع به عشرون شود: سقراط اگر به رجعت بازآید عشری گمان بریش ز عشرینم. ناصرخسرو. بر در تسعین کنند جنگ شبانروز درگه عشرین ز جنگ هر دو معاف است. خاقانی. از در عشرین کتابش خواندمی وز ره تسعین حسابش کردمی. خاقانی
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عرن شود
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عِران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَرَن شود