نام مردی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام اسب منذر بن اعلم، سجن عارم، زندانی است در کوفه که عبدالله بن زبیر را در آن زندانی کردند. (منتهی الارب) ابن ابی سلم. بطنی از مرهبه بن دعام از صعب بن دومان بن بکیل از قحطانیه است. (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701) لقب ابوعثمان محمد بن فضل بصری
نام مردی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام اسب منذر بن اعلم، سجن عارم، زندانی است در کوفه که عبدالله بن زبیر را در آن زندانی کردند. (منتهی الارب) ابن ابی سلم. بطنی از مرهبه بن دعام از صعب بن دوْمان بن بَکیل از قحطانیه است. (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701) لقب ابوعثمان محمد بن فضل بصری
آمیختگی و آمیزش. (منتهی الارب). اسم است از ’معاشره’ بمعنی مخالطت و آمیزش. (از اقرب الموارد) ، خوشدلی. (منتهی الارب). زندگانی نیک کردن. (کشاف اصطلاحات الفنون). عشرت. رجوع به عشرت شود، (اصطلاح تصوف) لذت انس است با حق تعالی با شعور. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
آمیختگی و آمیزش. (منتهی الارب). اسم است از ’معاشره’ بمعنی مخالطت و آمیزش. (از اقرب الموارد) ، خوشدلی. (منتهی الارب). زندگانی نیک کردن. (کشاف اصطلاحات الفنون). عشرت. رجوع به عشرت شود، (اصطلاح تصوف) لذت انس است با حق تعالی با شعور. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
ده، و آن اولین از عقود است. (از منتهی الارب). اسم است عدد ده را، در صورتی که مضاف الیه مذکر بود. (ناظم الاطباء). اولین از عقود است، و آن عددی است برای مذکر چنانکه عشره رجال و عشرهأیام، و هرگاه با عدد ماقبل خود ترکیب شود آنگاه برای مؤنث باشد چنانکه اًحدی عشره امراءه و تسععشره جاریه. ج، عشرات. (از اقرب الموارد) : فکفارته اًطعام عشره مساکین من أوسط ما تطعمون أهلیکم (قرآن 5 / 89) ، پس کفارۀ آن اطعام به ده تن بینواست از متوسط طعامی که به خانوادۀ خود میخورانید. - عشرهآلاف، ده هزار. (دهار)
ده، و آن اولین از عقود است. (از منتهی الارب). اسم است عدد ده را، در صورتی که مضاف الیه مذکر بود. (ناظم الاطباء). اولین از عقود است، و آن عددی است برای مذکر چنانکه عشره رجال و عشرهأیام، و هرگاه با عدد ماقبل خود ترکیب شود آنگاه برای مؤنث باشد چنانکه اًحدی عشره امراءه و تسععشره جاریه. ج، عَشَرات. (از اقرب الموارد) : فکفارته اًطعام عشره مساکین من أوسط ما تطعمون أهلیکم (قرآن 5 / 89) ، پس کفارۀ آن اطعام به ده تن بینواست از متوسط طعامی که به خانوادۀ خود میخورانید. - عشرهآلاف، ده هزار. (دهار)
گیاهی است از قسم اغلاث، دانۀ آن نافع بواسیر است و نیز شیر زیاده پیدا کند و موی را سیاه گرداند. (منتهی الارب). تخمی است دوائی که آن را به عربی بزرالمرو و بفارسی تخم مرو گویند. (برهان قاطع). از جنس حشایش است و برگ اوبه برگ درخت غار مشابهت دارد، و بار درخت عشرق به هیئت بزرگتر باشد و او را جهت زینت بکار برند و موی را سیاه کند، و بعضی گفته اند او را ساق باشد اما ساق او کوتاه باشد و طعم او تیز است و علت بواسیر را سوددارد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). به لغت حجاز سناء عریض الورق است و بعضی گویند مرو است و برخی آن را گیاهی دانند که برگش شبیه به برگ غار و سرخ و خوشبو است، و عروسان استعمال میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است از اغلاث، یکی آن عشرقه. و گویند نباتی است سرخ رنگ که عروسان بکار برند، و گویند درختی است به اندازۀ یک ذراع دارای دانه های کوچکی که چون خشک شوند به وزش باد، بصدا می آیند. (از اقرب الموارد)
گیاهی است از قسم اغلاث، دانۀ آن نافع بواسیر است و نیز شیر زیاده پیدا کند و موی را سیاه گرداند. (منتهی الارب). تخمی است دوائی که آن را به عربی بزرالمرو و بفارسی تخم مرو گویند. (برهان قاطع). از جنس حشایش است و برگ اوبه برگ درخت غار مشابهت دارد، و بار درخت عشرق به هیئت بزرگتر باشد و او را جهت زینت بکار برند و موی را سیاه کند، و بعضی گفته اند او را ساق باشد اما ساق او کوتاه باشد و طعم او تیز است و علت بواسیر را سوددارد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). به لغت حجاز سناء عریض الورق است و بعضی گویند مرو است و برخی آن را گیاهی دانند که برگش شبیه به برگ غار و سرخ و خوشبو است، و عروسان استعمال میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است از اغلاث، یکی آن عِشْرِقه. و گویند نباتی است سرخ رنگ که عروسان بکار برند، و گویند درختی است به اندازۀ یک ذراع دارای دانه های کوچکی که چون خشک شوند به وزش باد، بصدا می آیند. (از اقرب الموارد)
عشره. مصاحبت کردن. معاشرت کردن. (فرهنگ فارسی معین). الفت و مصاحبت. (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم. (غیاث). سازگاری. (تاریخ بیهقی). رجوع به عشره شود: چرا از یار بدعشرت سگالی ز مدح شاه نیک اختر سگالا. عنصری. با که کردستی این صحبت و این عشرت بر تن خویش نبوده ست تو را حمیت. منوچهری. اما بنده امیدوار میباشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد. (گلستان). مدتها در حلقۀ عشرت مابود. (گلستان) ، خوشدلی. (غیاث اللغات). عیش و نشاط. (آنندراج). خوش دلی و عیش و شادی و زندگانی خوش و خوشگذرانی و کامرانی و خرسندی و خرمی. (ناظم الاطباء) : مردی بود به هراه که او را قاضی منصور گفتندی در فضل و هر علم دستی تمام داشت و شراب و عشرت دوست داشت. (تاریخ بیهقی ص 65). وقت طرب است و روز عشرت ایام گل است و فصل نیسان. خاقانی. پارسا را چه لذت از عشرت خنفسا را چه نسبت از عطار. خاقانی. چو روزی چند از عشرت برآسود چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود. نظامی. مجلس افروخته چون نوبهار عشرتی آسوده تر از روزگار. نظامی. یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت به روز آورده بود. (گلستان). عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است می برسماع بلبل خوشگوی خوشتر است. سعدی. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد. حافظ. شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژدۀ گلزار بیار. حافظ. فکر شنبه تلخ داردجمعۀ اطفال را عشرت امروز بی اندیشۀ فردا خوش است. صائب. - به عشرت، به خوشی و شادی. شادمانه: فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی. - عشرت امروز به فردا افکندن، عبارت است از عیش نقد به نسیه فروختن. (آنندراج) : ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر. حافظ. ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد. حافظ. حافظا تکیه برایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم. حافظ (از آنندراج). میفکن نوبت عشرت به فردا چو اسباب مهیا داری امروز. فقیهی مروزی
عِشْره. مصاحبت کردن. معاشرت کردن. (فرهنگ فارسی معین). الفت و مصاحبت. (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم. (غیاث). سازگاری. (تاریخ بیهقی). رجوع به عشره شود: چرا از یار بدعشرت سگالی ز مدح شاه نیک اختر سگالا. عنصری. با که کردستی این صحبت و این عشرت بر تن خویش نبوده ست تو را حَمْیت. منوچهری. اما بنده امیدوار میباشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد. (گلستان). مدتها در حلقۀ عشرت مابود. (گلستان) ، خوشدلی. (غیاث اللغات). عیش و نشاط. (آنندراج). خوش دلی و عیش و شادی و زندگانی خوش و خوشگذرانی و کامرانی و خرسندی و خرمی. (ناظم الاطباء) : مردی بود به هراه که او را قاضی منصور گفتندی در فضل و هر علم دستی تمام داشت و شراب و عشرت دوست داشت. (تاریخ بیهقی ص 65). وقت طرب است و روز عشرت ایام گل است و فصل نیسان. خاقانی. پارسا را چه لذت از عشرت خنفسا را چه نسبت از عطار. خاقانی. چو روزی چند از عشرت برآسود چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود. نظامی. مجلس افروخته چون نوبهار عشرتی آسوده تر از روزگار. نظامی. یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت به روز آورده بود. (گلستان). عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است می برسماع بلبل خوشگوی خوشتر است. سعدی. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد. حافظ. شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژدۀ گلزار بیار. حافظ. فکر شنبه تلخ داردجمعۀ اطفال را عشرت امروز بی اندیشۀ فردا خوش است. صائب. - به عشرت، به خوشی و شادی. شادمانه: فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی. - عشرت امروز به فردا افکندن، عبارت است از عیش نقد به نسیه فروختن. (آنندراج) : ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر. حافظ. ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد. حافظ. حافظا تکیه برایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم. حافظ (از آنندراج). میَفکن نوبت عشرت به فردا چو اسباب مهیا داری امروز. فقیهی مروزی
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). سهم ماضی، و برخی آن را شهم به شین معجم ضبط کرده اند، خشن. (از اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، سخت روان، هرچه باشد. (منتهی الارب). سخت و باجرأت، و برخی آن را سخت جریان نوشته اند. (از اقرب الموارد)
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). سهم ماضی، و برخی آن را شهم به شین معجم ضبط کرده اند، خشن. (از اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، سخت روان، هرچه باشد. (منتهی الارب). سخت و باجرأت، و برخی آن را سخت جریان نوشته اند. (از اقرب الموارد)
این واژه پارسی است و درست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک
این واژه پارسی است و درست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک