جدول جو
جدول جو

معنی عشاشه - جستجوی لغت در جدول جو

عشاشه
(خَ رَ)
لاغر و باریک گردیدن اندام کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشاشه
تصویر رشاشه
قطره های ریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشاوه
تصویر عشاوه
ضعف بینایی، تیرگی چشم، شب کوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشاشه
تصویر حشاشه
باقی ماندۀ روح در بیمار یا مجروح، رمق
فرهنگ فارسی عمید
(عَ وَ)
شبکوری، یا نابینائی. (منتهی الارب). ضعف چشم در شب و روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب. (از اقرب الموارد). شبکوری، و ضعف بینایی خواه در روز باشد و یا در شب، و یا نابینائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
ده یک پارۀ هر چیز شکسته. (منتهی الارب). قطعه ای از هر چیز که به ده قسمت تقسیم شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
نام زمینی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از رود خانه شاهور. محصول آن غلات است. ساکنان این آبادی در دو محل بنام کعب فرج اﷲ و کعب کرم اﷲ ساکنند و چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
گیاهناکی. (منتهی الارب). فراوانی عشب و گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
گیاه تر برآوردن. (از ناظم الاطباء) : عشبت الارض، عشب زمین رویید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ کْ کا شَ)
شعبه ای از طایفۀ بایادی هفت لنگ از ایل بختیاری ایران، و دارای شعب ذیل است: مراد، عالونی، شهروئی، کلاموئی، کلاستن، سله چین. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
آنچه افتاده باشد از خرما بی قیمت و رایگان. (منتهی الارب). افتاده های خرما، و آن خرمایی است که پس از درویدن، از شاخه های ضخیم آن چیده می شود. (از اقرب الموارد). عشان. و رجوع به عشان شود، تنه درخت. (منتهی الارب) ، اصل و ریشه شاخۀ درخت خرما. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ شَ)
واحد خشاش یعنی یکی چوب در بینی شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ / عُک کا شَ)
تننده و عنکبوت، یاتنندۀ نر، یا خانه آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عنکبوت. (دهار). عکاش. و رجوع به عکاشی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ / عُکْ کا شَ)
ابن عبدالصمد عمّی. شاعری است فحل از بنی عم، از شعرای دورۀ عباسیان، و از اهالی بصره. وی هرگز خلفا را مدح نکرد و به خدمت آنان درنیامد. از اشعار او اندکی مانده است. عکاشه در حدود سال 175 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاغانی و فوات الوفیات و سمط اللاّلی)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
دروازۀ عکاشه، از دروازه های شهر بلخ بوده و ذکر آن در تاریخ حبیب السیر آمده است. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 297 و 398 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ جَ)
لاغر و باریک گردیدن اندام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عشاشه. عشش. رجوع به عشاشه و عشش شود
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ)
مردم بی خیر. (منتهی الارب). آنکه در او خیری نباشد از بین مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ / خُ شَ)
واحد خشاش یعنی یکی گنجشک. (منتهی الارب) ، یکی از حشرات الارض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ وَ دَ / دِ)
شاد شدن. نشاط نمودن. شادی. نشاط
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
باقی جان. (دهار) (مهذب الاسماء). رمق. (السامی فی الاسامی). بقیۀ روح در جسد. نفس آخر. باقی جان در مریض و جریح. بقیۀ جان که در دم مردن مانده باشد. حشاش. ج، حشاشات: جان او که حشاشۀ مکرمت بوده بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر نه حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم صاحب عادل... آن را دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن حرام شدی. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
دانه سخت ناکردن خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بشاشت. بش. خوشرویی. (ناظم الاطباء). رجوع به بش و بشاشت شود.
لغت نامه دهخدا
(رِ شَ / شِ)
رشاشه. قطره های کوچک باران و باران ریزه. (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (آنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). قطره های کوچک باران ریزه باشد، و گویند عربی است. (برهان) : آب از دهن پریشان می بارید به هر کس که رشاشه ای از آن می رسید خوشدل و خندان بازمی گشت. (جهانگشای جوینی).
زهی ز خوان نوالت نوالۀ فردوس
زهی ز رشحۀ دستت رشاشۀعمان.
سلمان ساوجی.
، گلاب پاش. (لغت محلی شوشتر). گلابدان. گلاب زنه. گلاب زن. (یادداشت مؤلف) ، پردۀ چشم. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشاشه
تصویر اشاشه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
هشاشه در فارسی شادمانی تازه رویی -1 شادمانی نمودن، شادمانی تازه رویی
فرهنگ لغت هوشیار
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاشه
تصویر قشاشه
خاکروبه آخال رفتگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاشه
تصویر عکاشه
عکاش خانه تننده خانه جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاشه
تصویر عفاشه
اپسود بی سود: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشابه
تصویر عشابه
پرگیاهی گیاهناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاره
تصویر عشاره
ده یک یکدهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاوه
تصویر عشاوه
شبکوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاشه
تصویر حشاشه
رمق، باقی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاشه
تصویر رشاشه
چکیدگی، تراوش، ریزش، بارش قطره های کوچک باران ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشاشه
تصویر هشاشه
((هَ ش))
شاد شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین