شبکوری، یا نابینائی. (منتهی الارب). ضعف چشم در شب و روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب. (از اقرب الموارد). شبکوری، و ضعف بینایی خواه در روز باشد و یا در شب، و یا نابینائی. (ناظم الاطباء)
شبکوری، یا نابینائی. (منتهی الارب). ضعف چشم در شب و روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب. (از اقرب الموارد). شبکوری، و ضعف بینایی خواه در روز باشد و یا در شب، و یا نابینائی. (ناظم الاطباء)
نام زمینی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از رود خانه شاهور. محصول آن غلات است. ساکنان این آبادی در دو محل بنام کعب فرج اﷲ و کعب کرم اﷲ ساکنند و چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام زمینی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از رود خانه شاهور. محصول آن غلات است. ساکنان این آبادی در دو محل بنام کعب فرج اﷲ و کعب کرم اﷲ ساکنند و چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شعبه ای از طایفۀ بایادی هفت لنگ از ایل بختیاری ایران، و دارای شعب ذیل است: مراد، عالونی، شهروئی، کلاموئی، کلاستن، سله چین. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
شعبه ای از طایفۀ بایادی هفت لنگ از ایل بختیاری ایران، و دارای شعب ذیل است: مراد، عالونی، شهروئی، کلاموئی، کلاستن، سله چین. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
آنچه افتاده باشد از خرما بی قیمت و رایگان. (منتهی الارب). افتاده های خرما، و آن خرمایی است که پس از درویدن، از شاخه های ضخیم آن چیده می شود. (از اقرب الموارد). عشان. و رجوع به عشان شود، تنه درخت. (منتهی الارب) ، اصل و ریشه شاخۀ درخت خرما. (از اقرب الموارد)
آنچه افتاده باشد از خرما بی قیمت و رایگان. (منتهی الارب). افتاده های خرما، و آن خرمایی است که پس از درویدن، از شاخه های ضخیم آن چیده می شود. (از اقرب الموارد). عُشان. و رجوع به عشان شود، تنه درخت. (منتهی الارب) ، اصل و ریشه شاخۀ درخت خرما. (از اقرب الموارد)
ابن عبدالصمد عمّی. شاعری است فحل از بنی عم، از شعرای دورۀ عباسیان، و از اهالی بصره. وی هرگز خلفا را مدح نکرد و به خدمت آنان درنیامد. از اشعار او اندکی مانده است. عکاشه در حدود سال 175 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاغانی و فوات الوفیات و سمط اللاّلی)
ابن عبدالصمد عَمِّی. شاعری است فحل از بنی عم، از شعرای دورۀ عباسیان، و از اهالی بصره. وی هرگز خلفا را مدح نکرد و به خدمت آنان درنیامد. از اشعار او اندکی مانده است. عکاشه در حدود سال 175 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاغانی و فوات الوفیات و سمط اللاَّلی)
باقی جان. (دهار) (مهذب الاسماء). رمق. (السامی فی الاسامی). بقیۀ روح در جسد. نفس آخر. باقی جان در مریض و جریح. بقیۀ جان که در دم مردن مانده باشد. حشاش. ج، حشاشات: جان او که حشاشۀ مکرمت بوده بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر نه حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم صاحب عادل... آن را دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن حرام شدی. (ترجمه تاریخ یمینی)
باقی جان. (دهار) (مهذب الاسماء). رمق. (السامی فی الاسامی). بقیۀ روح در جسد. نفس آخر. باقی جان در مریض و جریح. بقیۀ جان که در دم مردن مانده باشد. حشاش. ج، حشاشات: جان او که حشاشۀ مکرمت بوده بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر نه حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم صاحب عادل... آن را دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن حرام شدی. (ترجمه تاریخ یمینی)
رشاشه. قطره های کوچک باران و باران ریزه. (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (آنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). قطره های کوچک باران ریزه باشد، و گویند عربی است. (برهان) : آب از دهن پریشان می بارید به هر کس که رشاشه ای از آن می رسید خوشدل و خندان بازمی گشت. (جهانگشای جوینی). زهی ز خوان نوالت نوالۀ فردوس زهی ز رشحۀ دستت رشاشۀعمان. سلمان ساوجی. ، گلاب پاش. (لغت محلی شوشتر). گلابدان. گلاب زنه. گلاب زن. (یادداشت مؤلف) ، پردۀ چشم. (لغت محلی شوشتر)
رشاشه. قطره های کوچک باران و باران ریزه. (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (آنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). قطره های کوچک باران ریزه باشد، و گویند عربی است. (برهان) : آب از دهن پریشان می بارید به هر کس که رشاشه ای از آن می رسید خوشدل و خندان بازمی گشت. (جهانگشای جوینی). زهی ز خوان نوالت نوالۀ فردوس زهی ز رشحۀ دستت رشاشۀعمان. سلمان ساوجی. ، گلاب پاش. (لغت محلی شوشتر). گلابدان. گلاب زنه. گلاب زن. (یادداشت مؤلف) ، پردۀ چشم. (لغت محلی شوشتر)
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد