جدول جو
جدول جو

معنی عشا - جستجوی لغت در جدول جو

عشا
شام، غذای شب، غذایی که در شب می خورند
تصویری از عشا
تصویر عشا
فرهنگ فارسی عمید
عشا
اول تاریکی، اول شب، شامگاه، از مغرب تا نیمه شب
تصویری از عشا
تصویر عشا
فرهنگ فارسی عمید
عشا
(خَ قَ)
شبکور گردیدن و ضعیف شدن بینائی. (از ناظم الاطباء). ضعیف شدن بینائی در شب و روز، و گویند نابینا شدن، و گویند بینا بودن در روز و نابینا شدن در شب. (از اقرب الموارد) ، در شبانگاه چریدن شتر. (از ناظم الاطباء). شام خوردن شتران، و دراین صورت آنان را عاشیه گویند. (از اقرب الموارد) ، خوردن شام را: عشی العشاء، شام را خورد، و چنین شخصی را عشیان نامند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عشا
(عِ)
عشاء. شبانگاه. (زمخشری). تاریکی شب که وقت نماز شب است. (غیاث اللغات) : یکی تحریمۀ عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته. (گلستان سعدی). رجوع به عشاء شود
لغت نامه دهخدا
عشا
(عَ)
عشاء. طعامی که بشب خورند. (غیاث اللغات). غذای شب: یکی تحریمۀ عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته. (گلستان سعدی). رجوع به عشاء شود
لغت نامه دهخدا
عشا
(عَ)
شب کوری، و یا عام است. (منتهی الارب). شب کوری. (غیاث اللغات). سوء بصر در شب و در روز، و گویند دیدن در روز و ندیدن در شب، و یا کوری و نابینایی. (از اقرب الموارد). از عیوب اسب است در آفرینش، و آن این است که در شب نبیند و در واقع بصورت نیم اسب درآید زیرا جز در روز نمیتوان از آن استفاده ای کرد. (ازصبح الاعشی ج 2 ص 24). عشاوه. و رجوع به عشاوه شود
لغت نامه دهخدا
عشا
اول تاریکی شبانگاه که مابین مغرب تا نیمه شب میباشد، وقت نماز خفتن، شام شبا غاز طعامی که در شب خورند شام جمع اعشیه. اول تاریکی از مغرب تا نماز خفتن یا از زوال آفتاب تا طلوع فجر شامگاه. یا نماز (صلوه) عشا. یکی از نمازهای روزانه و آن نمازیست واجب با چهار رکعت که وقت ادای آن پس از نماز مغرب است تا نصف شب شرعی، شبکوری طعامی که در شب خورند شام جمع اعشیه. طعامی که در شب خورند شام جمع اعشیه
فرهنگ لغت هوشیار
عشا
((عِ))
اول شب، شامگاه
عشای ربانی: دعا یا نماز ویژه مسیحیان
تصویری از عشا
تصویر عشا
فرهنگ فارسی معین
عشا
((عَ))
شام، غذای شب
تصویری از عشا
تصویر عشا
فرهنگ فارسی معین
عشا
شام، شامگاه، شب، غروب، مغرب
متضاد: بامداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عشار
تصویر عشار
ده یک گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشایر
تصویر عشایر
اقوام کوچ نشین که از طریق دامداری امرام معاش می کنند، ایلات، عشیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشاوه
تصویر عشاوه
ضعف بینایی، تیرگی چشم، شب کوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشاق
تصویر عشاق
عاشق ها، دلباختگان، جمع واژۀ عاشق، در موسیقی گوشه ای در دستگاه نوا، آواز دشتی و بیات اصفهان، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
طعام شبانگاهی. (منتهی الارب). طعام شبانگاه. (دهار). شام، و غذا که به شب خورند. (یادداشت مؤلف). طعام شب، در مقابل غداء. (از اقرب الموارد). ج، أعشیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اول تاریکی شبانگاه که مابین مغرب و عتمه باشد. و یا از زوال آفتاب تا طلوع فجر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شبانگاه. (ترجمان القرآن جرجانی). وقت نماز خفتن، و از نماز شام تا نماز خفتن. (دهار).
- صلاتاالعشاء، نماز مغرب و نماز عتمه. (از منتهی الارب).
- صلاهالعشاء، نماز خفتن: و من بعد صلاهالعشاء ثلاث عورات لکم... (قرآن 58/24) ، و پس از نماز خفتن سه عورت است مر شما را.
- عشاء آخر (آخره) ، وقت نماز خفتن. (از مهذب الاسماء) (ازدهار).
- عشاء اول (اولی ̍) ، وقت نماز شام. (از مهذب الاسماء) (از دهار).
- نماز عشاء، نماز بعد از نماز مغرب، و آن چهار رکعت است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شرع، یکی از نمازهای روزانه است، و آن نمازی است واجب با چهار رکعت که وقت ادای آن پس از نماز مغرب است تا نصف شب شرعی. (فرهنگ فارسی معین). صلاهالعشاء. نماز خفتن
لغت نامه دهخدا
(عَشْ شا)
احمد بن محمد بن ابراهیم مرادی قرطبی، مکنی به ابوالعباس و مشهور به عشاب. مقری ٔ و از اهالی قرطبه بود و به سال 649 ه. ق. متولد شد. صاحب تونس او را به وزارت گماشت. سپس به اسکندریه رفت و در آنجا بسال 736 ه. ق. درگذشت. او را کتابی است در تفسیر و کتابی در معانی و بیان. (از الاعلام زرکلی از غایه النهایه و الدرر الکامنه و شذرات الذهب)
لغت نامه دهخدا
(عَشْ شا)
گیاه شناس. نباتی. حشائشی. حشاش. شجار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَشْ شا)
ده یک گیرنده. (منتهی الارب). عشرگیرنده و جمعکننده آن. ج، عشارون. (از اقرب الموارد). ده یک ستان. راهبان. (ملخص اللغات حسن خطیب). باژبان. مکاس. (زمخشری). باژران. (دهار). راه دار. باجگیر. ده یک گیر. خراج ستان. باژستان. محصل مالیات. عامل زکات. گمرکچی
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهگان، و آن معدول است از عشره: جاؤوا عشارعشار، دهگان دهگان. (منتهی الارب). دهگان دهگان. (دهار). معدول است از عشرهعشره، بصورت نکره، و آن غیرمنصرف است بجهت وصف و عدل. گویند: جاء القوم عشار، یعنی آن گروه ده ده آمدند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عش ّ. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به عش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر. سکنۀ آن 1277 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و انگور و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عُشْ شا)
جمع واژۀ عاشق. (تاج العروس) (آنندراج). مردمان عاشق و عاشقها. (ناظم الاطباء). شیفتگان، و دوستداران معشوق. (فرهنگ فارسی معین) :
بتان راپیش بنشاندی بهم با عاشقان یک جا
بلای زلف معشوقان جدا کردی ز عشاقش.
منوچهری.
گهی ز چشم زند تیر بر دل عشاق
گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا.
معزی.
یعنی از روی دلبران خط سبز دل عشاق بیشتر جوید. (گلستان سعدی).
کمان ابروی ترکان به تیر غمزۀ جادو
گشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.
سعدی.
عشاق به درگهت اسیرند بیا.
سعدی.
شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
حافظ.
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست ازین شیوه که مستست شرابت.
حافظ.
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گویدکه راز ما نهان دارد.
حافظ.
هیّام، عشاق. (منتهی الارب).
- عشاق سگ جان، طالبان دنیا و مردم حریص. (ناظم الاطباء).
، (اصطلاح موسیقی) نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی که آن را دو گهری روز باقی مانده می سرایند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آوازی است ایرانی، و آن در آوازهای متعدد نواخته میشود. در پایان راست پنجگاه، عشاق رامی نوازند و راست پنجگاه توسط آن تبدیل به ’نوا’ میشود. (فرهنگ فارسی معین).
- پردۀ عشاق، پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. رجوع به عشاق شود:
بونصر تو در پردۀ عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزلی گوی.
فرخی.
بر سر سروزند پردۀ عشاق، تذرو
ورشان نای زند، بر سر هر مغروسی.
منوچهری.
نوا را پردۀ عشاق آراست
درافکند این غزل را در ره راست.
نظامی.
ور پردۀ عشاق و صفاهان و حجاز است
از حنجرۀ مطرب مکروه نزیبد.
سعدی.
سعدی از پردۀ عشاق چه خوش مینالید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آنچه افتاده باشد از خرما بی قیمت و رایگان. (منتهی الارب). افتاده های خرما، و آن خرماهایی است که پس از درویدن، از شاخه های ضخیم آن چیده میشود. (از اقرب الموارد). عشانه. و رجوع به عشانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعشا
تصویر اعشا
شام خورانیدن، عطا کردن، شام خوراندن، کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاوه
تصویر عشاوه
شبکوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشایا
تصویر عشایا
جمع عشیه، بنروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشایر
تصویر عشایر
جمع عشیره قبایل طوایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشائر
تصویر عشائر
قبایل و خویشان، طوایف و نزدیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاوت
تصویر عشاوت
شبکوری و ضعف بینائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاب
تصویر عشاب
گیاهشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاق
تصویر عشاق
جمع عاشق، مردمان عاشق و عاشقها، شیفتگان و دوست داران معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاف
تصویر عشاف
شیدا مهر ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشار
تصویر عشار
ده یک گیر ساوستان دهگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشاق
تصویر عشاق
((عَ سَ))
جمع عاشق، شیفتگان، یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین