جدول جو
جدول جو

معنی عسنق - جستجوی لغت در جدول جو

عسنق
(عُ نُ)
تمام اندام نیکو و خوب روی. (منتهی الارب). تام و کامل در حسن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسنق
خوش اندام خوبروی
تصویری از عسنق
تصویر عسنق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن، قسمتی از بدن بین سر و تنه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
نام جایگاهی است مشهور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَغْ غُ)
ناگوار شدن از شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (المصادر زوزنی). ناگوارد شدن بچۀ شتر از شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَنْیْ)
دراز و سطبر گشتن گردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
درازی گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درازی و سطبری گردن. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار شتاب ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی سیر و حرکت کردن شتاب آمیز و گشاده و وسیع، برای شتر و ستور. و آن اسم است از ’اعناق’ چنانکه گویند: یا ناق سیری عنقاً فسیحا، یعنی ای ماده شتر، با شتاب و گشاده حرکت کن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
گردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
گردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، به معانی دیگر عنق. (از منتهی الارب). رجوع به عنق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ)
گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاصله بین سر و بدن. (از اقرب الموارد). بصورت مذکر و مؤنث به کار میرودو تذکیر آن بیشتر است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بنی تمیم آن را بسکون نون تلفظ میکنند. (از ناظم الاطباء). عنق. عنق. ج، أعناق (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، أعنق. (ناظم الاطباء) :
خاک اکنون بر سر ترک و قنق
که یکی شک هر دو را بندد عنق.
مولوی.
آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را همچو طوق اندر عنق.
مولوی (مثنوی ج 5 ص 232).
، جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : جأنی عنق من الناس، یعنی جماعتی از مردم نزد من آمدند. جاء الناس عنقاً عنقاً، مردم فرقه فرقه آمدند. (از اقرب الموارد) ، مهتران. (منتهی الارب) (آنندراج). رؤسا و مهتران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاره ای از خیر. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره ای از کار، خواه خیر باشد و خواه شر. (از اقرب الموارد). و در حدیث است که ’المؤذنون أطول الناس أعناقاً’، یعنی مؤذنان بیشترین مردم هستند در اعمال نیک، و نیز آنان بطول عنق وصف میشوند. در این حدیث ’اعناق’ را به کسر همزه نیز خوانده اند، یعنی مؤذنان سریعترین مردم هستند بسوی بهشت. (از منتهی الارب) ، پائین شکنبۀ ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ابتدای هر چیز: مات فلان فی عنق الصیف، فلان در ابتدای تابستان درگذشت. (از اقرب الموارد) ، عنق الدهر، زمان قدیم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انتظار و تمایل: هم عنق الیک، آنان متمایل به تو هستند و منتظر تو میباشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سابقه: له عنق فی الخیر، او را سابقه ای است در نیکی. (از اقرب الموارد) ، ذمه و عهد: أمانهاﷲ فی عنقک، امانت خداوند بر ذمه و عهدۀ تو است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گلوگاه: ابریق محزوق العنق، آبدستان تنگ گلوگاه. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به محزوق شود.
- بدعنق، در تداول فارسی، عبوس. عابس. ترش روی. بداخلاق.
- ذوالعنق، نام اسب مقدادبن اسود و نیز لقب چند تن است. رجوع به ذوالعنق درهمین لغت نامه و منتهی الارب شود.
- عنق رحم، گلوی زهدان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
از عیوبی است که اسب را عارض شود، و آن ورم و انتفاخی است به اندازۀ یک انار و یا کوچکتر از آن که در پائین خاصرۀ او پدید آید. عنق عیبی است فاحش و علاج پذیر نباشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 27)
لغت نامه دهخدا
(عَ سِ)
ستور به اندک علف بسندکننده و اندک پذیر. (منتهی الارب). دابۀ شکور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درازی با خوبی موی و حسن سپیدی. (منتهی الارب). طول همراه با حسن موی و سپیدی. (از اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). پیه کهنه. (مخزن الادویه) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَسِ)
رجل عسق، مرد دشوارخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
فربهی و پیه. (منتهی الارب). سمن و شحم. (اقرب الموارد) ، پیه دیرینه. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است، فربه گشت. (از اقرب الموارد) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ)
گواریدن آب و علف و درخوردن آن درستور. (منتهی الارب). گوارائی آب و علف و درخور آن برای ستور. (ناظم الاطباء). عسن. رجوع به عسن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَنْ نَ)
درازقد سبک و کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عشانق. ج، عشانقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ بِ)
درختی است تلخ که در تداوی جراحت بکار آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ گل استکانیها میباشد. در حدود 230 نوع از این گیاه شناخته شده است که در نیمکرۀ شمالی زمین در مناطق کوهستانی و معتدل پراکنده اند. برگهای آن متناوب و گلهایش بشکل زنگوله و غالباً سفیدرنگ و پنج قسمتی است. تعداد پرچمها نیز پنج عدد است. ساقۀ زیرزمینی این گیاه جزو سبزیهای خوراکی است و به مصرف تغذیه میرسد. این گیاه را بعنوان یک گل زینتی در باغچه ها نیز میکارند. یکی از انواع گیاه مذکور گل کف مریم است که ساقۀ زیرزمینی آن را در سالاد ریز کرده میخورند و بعلاوه یکی از گلهای زینتی زیبا میباشد که گلهایی به رنگ های آبی و سفید و بنفش دارد. گل استکانی. گل زنگوله. سریس. خبزالعقاب. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَنْ نَ)
شترمرغ نر. (منتهی الارب). ظلیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محمد بن اسعد بن عبدالله بن سعید مذحجی عسنی. از قاضیان و فقیهان یمن بود و مدتی قضاوت عدن را نیز بعهده داشت و به سال 661 ه. ق. در این شهر درگذشت. او را کتابی در اصول فقه و کتابی در فروع فقه است. (از الاعلام زرکلی از العقود اللؤلؤیه)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یوم عانق، روزی است مر عربان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
دهی جزء دهستان آلان برآغوش بخش آلان برآغوش شهرستان سرآب. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 1512 تن. شیعه. آب آن از رود خانه چاکی چای است. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و کارگری است. صنایع دستی زنان و مردان: فرش بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گوارا شدن آب و علف شتران را و فربه شدن آنها. (از ناظم الاطباء) : عسن الکلأ و الرعی فی الدابه، علف و چرا در آن چهارپا سود بخشید و فربه گشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به معنی خوردنیها، نام شهری از یهودا (یوشع 15:4) و همان لحم است که بمسافت دو میل و نیم به جنوب بیت جبرین واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عُ سُ)
سخت گیرندگان بر غریم. (منتهی الارب). سخت گیرندگان بر غریمان و مدیونان خویش در تقاضای دین. (از اقرب الموارد) ، گشنی دهندگان خرمابن و شتر وجز آن. (منتهی الارب). لقاح ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
همتا و مانند. (منتهی الارب). مثل و نظیر. (اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). ج، أعسان. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چهارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است فربه گشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
درپیچید گی، دشوارخویی تنگخویی، تاریکی آغازشب، شاخ گز، آزمندی، چفسیدن، ستیهیدن دشوار خوی: مرد چترمار از گیاهان، ساگ زیر زمینی (ساگ ساق) چون ساگ سیب زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسن
تصویر عسن
پیه، بلند اندامی زیبایی، درازی زلف پیه پیه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنق
تصویر سنق
پر خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسلق
تصویر عسلق
کتیر، گرگ، شیر جانور، شترخروس، درنده شکاری، روباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنب
تصویر عسنب
گل پنگانی گل زنگوله ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنج
تصویر عسنج
شترمرغ: نر شتر خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنق
تصویر عنق
((عُ نُ))
گردن، جمع اعناق
فرهنگ فارسی معین