جدول جو
جدول جو

معنی عسلان - جستجوی لغت در جدول جو

عسلان
(عُ)
جمع واژۀ عسل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسل شود
لغت نامه دهخدا
عسلان
(خَ عَ لَ)
سخت جنبیدن نیزه. (از منتهی الارب). جنبیدن نیزه. (المصادر زوزنی). جنبانیدن نیزه. (تاج المصادر بیهقی) : عسل الرمح، اهتزاز و جنبیدن نیزه سخت شد و مضطرب گشت. (از اقرب الموارد). عسل. عسول. و رجوع به عسل و عسول شود، پریشان دویدن و سر جنبانیدن و پویه دویدن گرگ و اسب و مردم. (از منتهی الارب). دویدن گرگ. (المصادر زوزنی). پوئیدن. (تاج المصادربیهقی) : عسل الذئب أو الفرس، گرگ یا اسب در دویدن خود مضطرب گشت و سر خود را در حال حرکت تکان داد. (از اقرب الموارد). عسل. و رجوع به عسل شود، مضطرب گردیدن آب از جنبانیدن باد. (از منتهی الارب) : عسل الماء، باد آب را حرکت داد و آن مضطرب گشت. (از اقرب الموارد). عسل. و رجوع به عسل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسلان
تصویر کسلان
کسل، سست، ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
جمع واژۀ مسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
امیر شکیب. از خاندان دروزلبنانی و عضو جمعیت آسیایی فرانسه است. منفلوطی در مختارات خود گوید: یکی از گویندگان بزرگ و نامی، و نویسندگان شهیر و گرامی معاصر است که دارای بیان گرم و شیوا و سخن دلنشین و زیباست. وی به نظم و نثر بلندو سبک ساده و روان ممتاز است و از ادبا و دانشمندانی است که بدون آگاهی کامل سخن نمی گوید. (از معجم المطبوعات ج 1). مؤلف المنجد ذیل کلمه رسلان به ارسلان رجوع داده و در آنجا تاریخ تولد و مرگ وی را (1869- 1946 میلادی) نوشته و کتاب ’حاضر العالم الاسلامی’ را از مؤلفات وی ذکر کرده است. رجوع به اعلام المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نام آبی است در حسمی ̍. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
به معنی مصدر عضل و عضل است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضل شود
لغت نامه دهخدا
خنثی است، و گویند اسقیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). عنصل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن رمیثه بن ابی نمی، از امراء مکه است. مولد و وفاتش به مکه بود. پدر وی به سال 745 هجری قمری ولایت را بدو واگذارد و به سال 777 درگذشت.
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نام کوهی است از آن ابوبکر بن کلاب، در نجد. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عسیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جرید نخل. (مخزن الادویه). رجوع به عسیب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
عسج. عسیج. رجوع به عسج و عسیج شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ لَ)
دم برداشتن شتر ماده در دویدن. (از منتهی الارب). دنبال برداشتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود، از سوی چپ آمدن. (از منتهی الارب). عسر. ورجوع به عسر شود، سخت شدن زادن بر زن. (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
عسقلان الرأس، قسمت اعلی و بالای سر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی است به بلخ، یا محله ای است. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای بلخ، یا محله ای است از محله های آنجا. (از معجم البلدان). نام محله ای است از محله های بلخ، و آنکه آن را از قرای آنجا دانسته است خطا است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یورتمه رفتن ستور. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
خبب ستور که نوعی از دویدن است. (منتهی الارب). خبب ستور و یورتمۀ ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ أعزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اعزل شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فسیله. (اقرب الموارد). نخل است. جمع واژۀ فسیل. (از فهرست مخزن الادویه). و فسیل جمع واژۀ فسیله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سست و کاهل. ج، کسالی [ک لا / ک لا] . کسالی، کسلی [ک لا] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کسالی [ک لا] . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قصبه ایست در کنت نشین است میث، کنار نهر بونیه، در دوازده هزارگزی مغرب دروکده. کاخی بسیار زیبا داردو وقتی شهر مهمی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، مرد برص زده. (منتهی الارب). پیس. (مهذب الاسماء). ج، سلع
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بارون د. یکی از شرقشناسان فرانسه. متوفی بسال 1878م. وی مقدمۀ ابن خلدون را بزبان فرانسه ترجمه و در سنۀ 1863 انتشار داد. و همچنین دیوان امروءالقیس را بعد از ترجمه با متن عربی آن یکجا بطبع رسانید. و هم تقویم البلدان ابوالفدا را ترجمه کرد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حسل
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کفتار نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابوقیس، و صحیح آن قیس عیلان باشد و او را همنام نیست. و عیلان در اصل نام اسب او بوده است. (منتهی الارب). و رجوع به عیلانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَثْءْ)
مانند مصدر عیل است بمعنی ندانستن شخص که گم شده به کجا رفته و در چه جابجوید آنرا. (از ناظم الاطباء). رجوع به عیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ قَ یِ)
دهی است از دهستان تیر چائی بخش ترکمان شهرستان میانه. کوهستانی است و 482 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا)
جمع واژۀ سال ّ. رجوع به سال ّ شود، وادی فراخ دورتک درخت ناک، جمع واژۀ سلیل. رجوع به سلیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
تنبل سست بیکاره، تنبل سه انگشتی از جانوران سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسبان
تصویر عسبان
جمع عسیب، دم استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلان
تصویر عجلان
شتابان، ماه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علان
تصویر علان
آشکارا کردن نادان احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
((کَ))
سست، کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علان
تصویر علان
((عَ لّ))
نادان، احمق
فرهنگ فارسی معین
پاره کن
فرهنگ گویش مازندرانی