جدول جو
جدول جو

معنی عسقول - جستجوی لغت در جدول جو

عسقول
(عُ)
یکی عساقیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سماروغ سپید بزرگ که عسقل نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به عساقیل شود، پارۀ جداگانه ابر. ج، عساقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به عساقیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاقول
تصویر عاقول
قسمت معظم دریا و موج آن، پیچ و خم رودبار، زمین بی نشان که در آن راه به جایی نمی برند، کار پوشیده و درهم، خارشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقول
تصویر عقول
عقلها، خردها، ذهن ها، اندیشه ها، جمع واژۀ عقل
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
نیزۀ جنبان. (منتهی الارب). سخت اهتزاز. (از اقرب الموارد) ، مرد نیک صالح. (منتهی الارب). واحد عسل یعنی مردان صالح. (از اقرب الموارد). ج، عسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
بر کوه برآمدن آهو و پناه جستن به آن. عقل. و رجوع به عقل شود، پناه جستن به کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خردمند و فهم کننده چیزی را. (منتهی الارب). درک کننده و دریابنده امور را. (از اقرب الموارد)، داروی قابض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر دارو که شکم ببندد. داروی که شکم فروبندد. ج، عقولات. (یادداشت مرحوم دهخدا). و هو (ینبوت) عقول للبطن یتداوی به. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خردها. دانشها. هوشها. رجوع به عقل شود:
گفتم محاط باشد معقول عین او
گفتا بر او محیط نباشد عقول اگر.
ناصرخسرو.
لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم.
خاقانی.
عقول حکایت آن معقول و مقبول ندارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412).
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زآن وجودی که بد آن رشک عقول.
مولوی.
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جائی دلم برفت که حیران شود عقول.
سعدی.
- ارباب عقول، مردمان صاحب عقل و دانش. (ناظم الاطباء).
- اهل عقول، عاقلان. خردمندان. (فرهنگ فارسی معین).
- ، فیلسوفان. حکما. (فرهنگ فارسی معین).
- ناقص عقول، ناقص خرد:
که پیش صنم پیر ناقص عقول
بسی گفت وقولش نیامد قبول.
سعدی.
، در اصطلاح فلاسفه، فرشتگان و ملکها، چه نزد حکما مقرر است که حق تعالی اول یک فرشته پیدا کرد، پس آن فرشته یک فرشتۀ دیگر و یک آسمان پیدا کرد. و بهمین ترتیب ده فرشته و نه آسمان پیدا شدند که آنان را عقول عشره گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). رجوع به عقول عشره شود.
- عقول زواهر، در اصطلاح اشراقیان، عقول طولیه است. (از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به عقول عشره در ردیف خود شود.
- عقول ساذجه، عقول ابلهان و اطفال. (فرهنگ علوم عقلی).
- عقول عالیه، عقول طولیه است. (فرهنگ علوم عقلی). رجوع به عقول عشره در ردیف خود شود.
- عقول فعاله، صدرالدین شیرازی گوید تمام عقول فعالند و اشعۀنور الهی اند. بنابراین کلمه عقل فعال کلمه عامی است که شامل تمام عقول طولیه میشود لکن از نظر جهان جسمانی عقل فعال عقل دهم است که مستقیماً به جهان کون و فساد و عقول و نفوس انسانی فیض دهد. (فرهنگ علوم عقلی از رسائل صدرا).
- عقول قادسه و قدسیه در اصطلاح فلسفۀ اشراق، عقول مجرده و قاهره است. (از فرهنگ علوم عقلی).
- عقول متکافئه، درعرض عقول طولیۀ مترتبه، عقولی دیگر پدید آمده اند که آنها را عقول عرضیۀ متکافئه نامند از آن جهت که ترتب علی و معلولی میان آنها برقرار نیست و گمان کرده اند که مراد افلاطون از ارباب انواع همان عقول متکافئۀ عرضیه است. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به انوار عرضیه و انوار متکافئه شود
لغت نامه دهخدا
معظم دریا یا موج آن، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)، اطراف وادی و نهر، (اقرب الموارد)، رودبار کژ، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، جوی کژ، ریگ توده، (منتهی الارب) (آنندراج)، کار پوشیده، زمین بی علم و نشان، گیاهی است که شتر خورد، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)، نوعی از خرنوب است که کبر باشد و بعضی گویند درخت ساج است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است در موصل، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، دیر عاقول، شهری است بین مدائن و نعمانیه و فاصله آن تا بغداد 15 فرسنگ است، (منتهی الارب)، رجوع به دیرعاقول شود
شهری است در مغرب، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نرۀ ملخ. (منتهی الارب). ذکر جراد. ج، عصاقیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
یکی عساقیل. (منتهی الارب). واحد عساقل. (از اقرب الموارد). نوعی از سماروغ بزرگ. (آنندراج). نوعی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). عسقول. رجوع به عساقل و عساقیل و عسقول شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخت جنبیدن نیزه. (از منتهی الارب) : عسل الرمح، اهتزاز آن نیزه شدید شد. (از اقرب الموارد). عسل. عسلان. و رجوع به عسل و عسلان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عسل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقول
تصویر عقول
خردمند، فهم کننده چیزی را، درک کننده دانشها، هوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسول
تصویر عسول
جنبنده، نیک راستکار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصقول
تصویر عصقول
نره ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
خار شتر. توضیح چون از گیاه مذبور ترنجبین نیز می گیرند آن را علف ترنجبین نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساق العسقولیه
تصویر ساق العسقولیه
ساگ دژپیهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقول
تصویر عقول
((عُ))
جمع واژۀ عقل، دریافتن ها، فهمیدن ها، نیروهای ادراک، کل بسیار دانا و خردمند، سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقول
تصویر عاقول
خار شتر، دریا، موج دریا
فرهنگ فارسی معین