جدول جو
جدول جو

معنی عسقب - جستجوی لغت در جدول جو

عسقب
(عِ قِ)
جمع واژۀ عسقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسقبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاقب
تصویر عاقب
ازپس آینده، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقب
تصویر عقب
پشت سر، واقع در پشت سر، دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور، چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد، فرزند، فرزندزاده، نوادگان، بازماندگان، پاشنۀ پا
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
استخوان دنب و بن آن، یا روئیدن گاه موی آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). استخوان ذنب. (مخزن الادویه) : یستحب ّ فی الفرس قصر العسیب و هو عظم الذنب و جلده، و لذلک قال بعض الاعراب ’اختره طویل الذنب قصیرالذّنب’ یعنی طویل الشعر، قصیرالعسیب. (صبح الاعشی ج 2 ص 22)، پشت پای. (منتهی الارب). ظاهر و خارج قدم. (از اقرب الموارد)، پشت پر به درازی. (منتهی الارب). ریش و پر از درازا. (از اقرب الموارد)، شاخ خرما برگ دورکرده که راست و باریک باشد. (منتهی الارب). جرید از نخل که باریک و مستقیم باشد و خوص و برگ آن جدا شده باشد. (از اقرب الموارد)، شاخ خرما که برگ نیاورده باشد، و آن اندکی بالاتر از کرب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آنچه خوص و برگ آن روئیده باشد، پس آن همان سعف است، کفتگی در کوه. (منتهی الارب). شق و شکاف در کوه. (از اقرب الموارد). ج، عسبان (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عسب (ع / ع س ) . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شترکره یا شترکره نوزاد هرچه باشد یا شترکرۀ نر. (از منتهی الارب) (آنندراج).. بچه شتر نر. ج، سقاب و سقبان. (از مهذب الاسماء) : بچه ناقه ای که در آن ساعت بر زمین آید پیش از آنکه بدانند که نر است یا ماده آن را سلیل و خوار گویند پس اگر نر بود سقب گویند. (تاریخ قم ص 177) ، دراز از هر چیزی یا عام است. (منتهی الارب) ، ستون خیمه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
نعت فاعلی ازاسقاب، نزدیک و قریب: منزل مسقب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، بعید، از اضداد است. (منتهی الارب). و رجوع به اسقاب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
مسقاب. ناقۀ نرزاینده. (منتهی الارب) ، مادر ’سقب’ که نوزاد شتر باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَسْ سا)
جایگاهی است به نزدیکی مکه، و نام آن در شعر فضل بن عباس بن عتبه بن ابی لهب آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
جمع واژۀ عسقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسقبه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بِ)
درختی است تلخ که در تداوی جراحت بکار آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ)
دراز گول. (منتهی الارب). طویل احمق. (اقرب الموارد) ، پرگوشت درشت اندام. (منتهی الارب). شخص تارّ و پرگوشت و درشت آفرینش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
یکی عساقیل. (منتهی الارب). واحد عساقل. (از اقرب الموارد). نوعی از سماروغ بزرگ. (آنندراج). نوعی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). عسقول. رجوع به عساقل و عساقیل و عسقول شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سردار کلان. (منتهی الارب). سردار کلان و سید و رئیس. (ناظم الاطباء). رئیس کبیر. (از اقرب الموارد) ، پادشاه زنبوران عسل و یعسوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به یعسوب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ گل استکانیها میباشد. در حدود 230 نوع از این گیاه شناخته شده است که در نیمکرۀ شمالی زمین در مناطق کوهستانی و معتدل پراکنده اند. برگهای آن متناوب و گلهایش بشکل زنگوله و غالباً سفیدرنگ و پنج قسمتی است. تعداد پرچمها نیز پنج عدد است. ساقۀ زیرزمینی این گیاه جزو سبزیهای خوراکی است و به مصرف تغذیه میرسد. این گیاه را بعنوان یک گل زینتی در باغچه ها نیز میکارند. یکی از انواع گیاه مذکور گل کف مریم است که ساقۀ زیرزمینی آن را در سالاد ریز کرده میخورند و بعلاوه یکی از گلهای زینتی زیبا میباشد که گلهایی به رنگ های آبی و سفید و بنفش دارد. گل استکانی. گل زنگوله. سریس. خبزالعقاب. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ لَ)
کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند ’لاأفعل ذلک ما أقام عسیب’، و این مثل در شعر امروءالقیس نیز آمده است. (از معجم البلدان). نام کوهی است. (از اقرب الموارد). کوهی است به بلاد روم، و در برابر آن قبر امرؤالقیس است. و کوهی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُب ب)
ضخم. (اقرب الموارد). قسحب ّ. (منتهی الارب). ستبرو ضخیم و کلفت. (ناظم الاطباء). رجوع به قسحب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ قِ بَ)
خوشۀ خرد انگور منفرد پیوسته در بن خوشۀ کلان. (منتهی الارب). خوشۀ کوچک چسبیده به ریشه خوشه و عنقود. (از اقرب الموارد). ج، عسقب، عساقب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَذْءْ)
بی اشک گردیدن و بسته و سخت شدن چشم وقت گریه. (منتهی الارب). جامد گشتن و خشک شدن چشم هنگام گریستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزدیکی. نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ سقب، بمعنی شترکره
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ)
شهری از عمل برقه و بدان منسوبست ابوالحسن یحیی بن عبدالله بن علی اللخمی الراشدی الاسقبی. (معجم البلدان). قصبه ای است در برقه یعنی بنغازی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسنب
تصویر عسنب
گل پنگانی گل زنگوله ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوب
تصویر عسوب
سالار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
پشت پا، شاخه بی برگ خرما، شکاف در کوه، دمغازه استخوان دم، پشت پر، رویشگاه مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
نایب رئیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقب
تصویر سقب
کره شتر نر، ستون تاژ ستون چادر، شاخه دراز نزدیکی نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
درپیچید گی، دشوارخویی تنگخویی، تاریکی آغازشب، شاخ گز، آزمندی، چفسیدن، ستیهیدن دشوار خوی: مرد چترمار از گیاهان، ساگ زیر زمینی (ساگ ساق) چون ساگ سیب زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسب
تصویر عسب
دودک دوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقب
تصویر عقب
پشت سر، فرزند، زاده، پاشنه پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسقبه
تصویر عسقبه
چلازه خوشه کوچک در خوشه بزرگ انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقب
تصویر اسقب
جمع سقب، شتران نوزاد نو اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
((ق))
از پی آینده، جانشین، قائم مقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقب
تصویر عقب
((عَ قِ یا قَ))
پاشنه پا، فرزند، نسل، جمع اعقاب، در فارسی به معنای پشت سر، دارای فاصله دورتر یا کمی دورتر، مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقب
تصویر عقب
پس، پشت
فرهنگ واژه فارسی سره