جدول جو
جدول جو

معنی عسطرتج - جستجوی لغت در جدول جو

عسطرتج
(عِ طَ رَ تَ)
فرمانده چهل نفر مرد. (ناظم الاطباء) : و قومس کم از او (از فسطیار) باشد و او را دویست فرمان بردار، و عسطرتج کم از او باشد و او را چهل مرد در فرمان. (بیان الادیان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عسرت
تصویر عسرت
تنگی، سختی، دشواری، تنگدستی، بی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
عساره. مسکنت و درویشی و فقر و عیلت وبؤس. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عساره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
شطرنج. (دزی ج 1 ص 652). رجوع به شطرنج شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
عسره. دشواری. (غیاث اللغات) (مجمل اللغه). دشواری و سختی و زحمت و اشکال. (ناظم الاطباء). دشخواری. و رجوع به عسره شود.
- باعسرت، مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء).
- بی عسرت، آسان و سهل. (ناظم الاطباء).
، تنگدستی و درویشی. (مجمل اللغه). دست تنگی. فاقه. فقر. نیاز. نیازمندی. ضرورت. حاجت
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسارت
تصویر عسارت
مسکنت و درویشی و فقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسرت
تصویر عسرت
سختی و زحمت و اشکال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسرت
تصویر عسرت
((عُ سْ رَ))
تنگی، سختی، تنگدستی، بی چیزی
فرهنگ فارسی معین
افلاس، تعسر، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، دشواری، سختی، ضراء، عسر، فقر، نداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرتیز، نوک تیز
فرهنگ گویش مازندرانی