جدول جو
جدول جو

معنی عسجدیه - جستجوی لغت در جدول جو

عسجدیه
(عَ جَ دی یَ)
نام آن در شعر أعشی آمده است و آن را بازار طلافروشان و زرگران دانسته اند، و برخی آن را آبی دانسته اند ازآن بنی سعد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عهدیه
تصویر عهدیه
(دخترانه)
منسوب به عهد، پای بند به عهد و پیمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادیه
تصویر عادیه
ویژگی آنچه سرایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از سوفسطائیان که منکر حقیقت اشیا بوده و بسیاری از حقایق را اوهام و خیالات باطل می دانسته اند
فرهنگ فارسی عمید
(عِ دی یَ)
فرقه ای هستند از سوفسطائیان که حقایق اشیاء را منکر باشند و آنها را اوهام و خیالات باطل، چون نقش بر آب پندارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سداه. تارهای جامه.
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ دَ)
تثنیۀ مسجد (در حالت نصبی و جری) که هرگاه بطور اطلاق آید مقصود مسجد مکه و مسجد مدینه است
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ همدان. واقع در 65هزارگزی شمال غربی قصبۀ کبودراهنگ و 24هزارگزی مشرق راه شوسۀ همدان به بیجار. آب آن از چشمه ها و رود خانه شیخ جراح و راه آن مالرو است و در تابستان از طریق النکو و شیخ جراح اتومبیل میتوان برد. بنای زیارتگاهی به نام قوشه گنبد که بین مسجد بالا و شیخ جراح واقع شده از آثار قدیم آن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ لی یَ)
آبی است به وادی سلیع از سرزمین یمامه مر بنی سحیم را. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ دی یَ)
پرستش و بندگی. (منتهی الارب). عبوده. (اقرب الموارد). رجوع به عبودت و عبودیت شود، در اصطلاح عرفا وفاء به عهود و حفظ حدود و رضای بموجود و صبر بر مفقود است. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَلْ لَ)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. سکنۀ آن 421 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ یَ)
بندر و دهی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 900 تن. آب آن از چاه. محصول آن غلات، خرما، تنباکو و پیاز است. لنگرگاه این آبادی در داخل خلیج نای بند و پنج کیلومتر و نیمی ساحل به عمق پنج متر است و برای کشتی های کوچک مناسب میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عُ جُ هی یَ)
گولی و نادانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). جهل و حماقت. (از اقرب الموارد) ، بزرگ منشی و بزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کبر و عظمت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ دی یَ)
دهی از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول. کنار راه آهن اهواز به تهران. دارای 500 تن سکنه و آب آن از رودخانه کرخه است. محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قسمی از استعاره است، و آن وقتی است که اجتماع مستعار و مستعارمنه در چیزی امکان پذیر نباشد، مانند میتاً ضالاً، در این آیۀ ’اء و من کان میتاً فأحییناه’ (قرآن 122/6) که منظور از ’میت’ ضال و شخص گمراه است که این دو با هم جمعپذیر نباشند. ضد استعارۀ عنادیه، استعارۀ وفاقیه است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، تحت عنوان ’استعاره’ شود
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با اَ تُ)
دهی است به مرج. (از اللباب) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
منسوب به عسجد. زرین. و رجوع به عسجد شود، شیوه ای از خط: و این آلت (یعنی قلم) که یاد کرده آمد سه گونه نهاده اند، یکی محرف تمام، و آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین. دیگر مستوی، و آن خط کز آن قلم آید آن را عسجدی خوانند یعنی خط زرین. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
ابونظر عبدالعزیز بن منصور عسجدی. هدایت در مجمع الفصحاء، او را مروزی قزوینی دانسته و دولتشاه در تذکرهالشعراء، وی راهروی شمرده است و صحت این هر دو قول مورد تردید است. از احوال او اطلاعی در دست نیست لیکن مسلم است که از معاصران محمود غزنوی و مداح او بوده و در خدمتش تقرب داشته است و قصیده ای در فتح سومنات، که بسال 416 ه. ق. صورت گرفته بود، ساخته بوده است بدین مطلع:
تا شاه خسروان سفر سومنات کرد
کردارخویش را علم معجزات کرد.
دولتشاه او را ازجملۀ شاگردان عنصری دانسته که صحت این قول نیز مورد تردید است. هدایت وفات او را در سال 432 ه. ق. نوشته است و اگر چنین باشد او فقط بایست دورۀ سلطنت محمود و مسعود را درک کرده باشد و حال آنکه بنابر شاهد دیگری میدانیم که او در دورۀ سلطنت سلطان مودودبن مسعود (432-440 ه. ق.) زنده بوده، و آن اشاره در قصیده ای از معزی است که در مدح تاج الدین نصیرالملک مجدالدوله ابومحمد منیعبن مسعود از خاندان منیعی نیشابور گفته و خطاب به ممدوح خود چنین آورده است:
به مجلس پدرت عسجدی زبهر طمع
مدیح برد به ایام جغری و مودود
به مجلس تو من آورده ام زبهر شرف
عزیز عقدی بگزیده از میان عقود.
و مراد از جغری ابوسلیمان داود جغری بیک برادر طغرل اول سلجوقی است که از 429 تا 450 ه. ق. بر خراسان امارت داشت، بنابراین باید عسجدی بعد از سال 432 فوت کرده باشد. از اشعار عسجدی ابیاتی در لباب الالباب و مجمعالفصحا و برخی از کتب دیگر مانند ترجمان البلاغه و حدائق السحر و المعجم و لغت فرس و فرهنگ جهانگیری آمده است و یک قصیدۀ مصنوع او را به مطلع:
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
مرحوم عباس اقبال از یک جنگ خطی در حواشی کتاب حدائق السحر آورده است. (ازتاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 1 ص 577)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قضیۀ عنادیه، (اصطلاح منطق) عنادیه نوعی از قضیۀ شرطیۀ منفصله است. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا دی یَ)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 3 هزارگزی باختری تربت جام و هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. هوای آن معتدل و دارای 66 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کسی را در جامه پیچیدن و جامۀ مرده درکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). پوشانیدن مرده را به جامه و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و از این معنی است، سج معایب اخیک، یعنی بپوشان و پرده برافکن آنرا. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ / یِ)
یک قسم پارچۀ ابریشمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
نام باغی است در کرمانشاه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
نام یکی از طوایف کرد است که ’مسعودی’ آنها را ذکر کرده است و این طایفه مشهور به ’بهدینان’ نیز می باشند. رجوع به کرد تألیف رشیدیاسمی ص 113 و 123 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
قلعه ای است مستحکم و بزرگ از اعمال موصل که در شمال آن قرار دارد. این قلعه ابتدا ازآن اکراد بود و بنام ’آشب’ خوانده میشد، ولی بسبب وسعت و بزرگی آن، آن را ویران کردند. و در سال 537 ه. ق. عمادالدین زنگی بن آق سنقر آن را تعمیر کردو به نام خود ’عمادیه’ نامید. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). حمداﷲ مستوفی در ذکر شهرهای دیاربکر و ربیعه چنین می نویسد: ’عمادیه شهری بزرگ است و عمادالدولۀ دیلمی تجدید عمارت کرد و به عمادیه منسوب گردانید. هوائی بغایت خوش دارد. حقوق دیوانیش شصت وهشت هزار دینار است’. رجوع به نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن مقالۀ سوم ص 105 شود
لغت نامه دهخدا
نیایندگان شاخه ای از رویگردانان (خوارج) و یاران عبدالله بن اباض آنان را اباضیه نیز می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عسجد زرین، نوعی خط: و دیگر مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن را عسجدی خوانند یعنی خط زرین
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عادی تازنده دونده در پیکار، دوری، خشم، باز دارنده مونث عادی جمع عادیات. هبستگی مروسیک زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجایه
تصویر عجایه
پی (عصب)، پی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبدیه
تصویر عبدیه
بند گی پرستش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسجره
تصویر عسجره
پلیدی، نگریستن، نمک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
دلخواهی گروهی از دانایان یونانی که برداشت و دلخواه آدمی را بنیاد هر باوری می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیدیه
تصویر سعیدیه
چادر یمنی، نام روستایی در مسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادیه
تصویر عادیه
((یَ یا یِ))
سخت دونده (شتر)، جمع عوادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادیه
تصویر عادیه
((یَّ یا یُِ))
مؤنث «عادی»، متجاوزه، متعدیه، جماعتی که مستعد قتال باشند، بعد، دوری، شغلی که مرد را از هر کار باز دارد، ظلم، شر
فرهنگ فارسی معین