جدول جو
جدول جو

معنی عسارو - جستجوی لغت در جدول جو

عسارو
ذهب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سارو
تصویر سارو
(پسرانه)
ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
(عُ را)
بر اثر یکدیگر: جاؤوا عساری، بر اثر یکدیگر آمدند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عساریات. و رجوع به عساریات شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
دشوار گردیدن. (از منتهی الارب). ضد یسر. (ازاقرب الموارد) ، تنگ و سخت گردیدن زمان، دشوار شدن زادن بچه برای زن، بیرون نیامدن آنچه در شکم بود، خلاف کردن. (از منتهی الارب). عسر. رجوع به عسر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
عساره. مسکنت و درویشی و فقر و عیلت وبؤس. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عساره شود
لغت نامه دهخدا
اسامی امکنه، ساروجه، ساروجلو، ساروخانی، ساروکلا، مزید مقدم
اسامی رجال: سارواصلان، سارو پیره، ساروتقی، ساروخان، ساروخواجه، ساروعلی، ساروقپلان، این استعمال در ایران بیشتر در دورۀ صفویه معمول بوده است، رجوع به ساری و صاری شود
لغت نامه دهخدا
از توابع سمنان ودارای معدن زغال سنگ است، معدن در 20 هزارگزی شمال شرقی سمنان در سارو، نزدیک کوه پیغمبران واقع شده و در عمق 4 گزی رگه های زغال سنگ بعرض 40 تا50 صدم گز وجود دارد و رعایای محل برای رفع احتیاجات خود از آن بهره داری میکنند، (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 234)
نام قدیم شهر همدان و معرب آن ساروق است، در مجمل التواریخ و القصص ترانۀ ذیل از همدان نامۀ عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی نقل شده است: ساروجم کرد، بهمن کمربست، دارای دارا گرداهم آورد، رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 521 و 522 و ساروق و سارویه شود
نهر سارو از عباس آباد فرومیریزد و شهر اشرف (بهشهر) را در مازندران مشروب میسازد، (ترجمه مازندران رابینو ص 93)
لغت نامه دهخدا
با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است، (الفاظ الادویه) (برهان) (آنندراج)، و آن را شار و شارک نیز خوانند، (جهانگیری) (الفاظ الادویه) (شعوری)، در این زمان آن را سینا گویند، (شعوری)، به هندی سار را نامند، (فهرست مخزن الادویه)، ساروک، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، ساروک، ساری، شار، شارک و شارو شود
صاروج، (جهانگیری) (برهان)، و آن آهک رسیدۀ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند، (برهان) (آنندراج)، چار، ساروج، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه)، آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز، ساخن، آهک ساروج:
از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطرۀ سارو،
فرخی (ازجهانگیری و شعوری)،
رجوع به ساروج و صاروج شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
البرت موریس. از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو (1872- 1932 م.) است
لغت نامه دهخدا
تصویری از عساره
تصویر عساره
دشوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسارت
تصویر عسارت
مسکنت و درویشی و فقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسار
تصویر عسار
درویشی تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارو
تصویر سارو
پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد
فرهنگ فارسی معین
گاوی که پیشانی آن سفید است، گاو نر پیشانی سفید، از توابع دهستان پنج هزاره ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی