جدول جو
جدول جو

معنی عسابر - جستجوی لغت در جدول جو

عسابر
(عَ بِ)
جمع واژۀ عسبر. (اقرب الموارد). رجوع به عسبر شود
لغت نامه دهخدا
عسابر
جمع عسبر، پلنگان
تصویری از عسابر
تصویر عسابر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عساکر
تصویر عساکر
عسکرها، لشکرها، سپاه ها، جمع واژۀ عسکر
فرهنگ فارسی عمید
شمشیری به طول ۱۰۵ سانتی متر و وزن ۵۰۰گرم که طول تیغۀ آن ۸۸ سانتی متر است، رشته ای در شمشیربازی که ضربه های آن در قسمت های بالای بدن قابل قبول است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابر
تصویر عابر
عبور کننده، گذرنده، رهگذر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بِ)
سعابرالطعام. آنچه از گندم دور کنند آن را از گندم دیوانه، دانۀ تلخ و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَسْ سا)
جایگاهی است به نزدیکی مکه، و نام آن در شعر فضل بن عباس بن عتبه بن ابی لهب آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح. (آنندراج) (منتهی الارب). در لباب الانساب عابربن ارفخشدبن سام بن نوح، ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
عبورکننده و راه گذرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات).
- عابر سبیل، راه گذر. مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین ترکیب شود، با اشک، گویند رجل عابر و امراءه عابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عنبر. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عنبر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بِ)
جمع واژۀ کسبر به معنی دستیانه از عاج مانند دست برنجن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به کسبر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کفتاربچه از گرگ. (منتهی الارب). بچۀ کفتار از گرگ. (از اقرب الموارد) ، بچه گرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀ گرگ از ماده سگ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عسباره. رجوع به عسباره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ)
جمع واژۀ عیسجور. (ناظم الاطباء). رجوع به عیسجور شود
لغت نامه دهخدا
(عَبِ)
کلاکموشهای نر. (منتهی الارب). نرها از ’یرابیع’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عبور. بره گوسفند. (منتهی الارب). رجوع به عبور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسبر
تصویر عسبر
پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسار
تصویر عسار
درویشی تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابر
تصویر عابر
عبور کننده و راه گذرنده، مسافر، راه گذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابر
تصویر سابر
شمشیر، تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساکر
تصویر عساکر
لشکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسبار
تصویر عسبار
دودک دوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابر
تصویر عابر
((بِ))
راهگذر، گذرنده، جمع عابرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عساکر
تصویر عساکر
((عَ کِ))
جمع عسکر، لشکرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عابر
تصویر عابر
رهگذر
فرهنگ واژه فارسی سره
راهگذر، رونده، رهگذر
فرهنگ واژه مترادف متضاد