- عزیز (پسرانه)
گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم، از نامهای خداوند
معنی عزیز - جستجوی لغت در جدول جو
- عزیز
شریف، گرامی، گران مایه، ارجمند، بزرگوار،
لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون،
خویشاوند بسیار نزدیک، آنچه به سختی به دست می آید، کمیاب، نیرومند، قوی، در تصوف پیر،
از نام های خداوند
عزیز داشتن: گرامی داشتن، ارجمند داشتن
عزیز کردن: گرامی کردن
لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون،
خویشاوند بسیار نزدیک، آنچه به سختی به دست می آید، کمیاب، نیرومند، قوی، در تصوف پیر،
از نام های خداوند
عزیز داشتن: گرامی داشتن، ارجمند داشتن
عزیز کردن: گرامی کردن
- عزیز (عَ)
ابن هبه الله بن علی علوی حسینی. جد او نقیب النقبای خراسان بود و نقابت علویان و وزارت سلطان به او پیشنهاد شد اما او از شدت زهد و تقوی از پذیرفتن آن امتناع ورزید و به سال 527 ه. ق. بطور ناگهانی در نیشابور درگذشت. (از الاعلام زرکلی از ابن الاثیر)
جدّی است جاهلی، و فرزندان او بطنی از بنی هلال بن عامر از عدنانیه اند. مساکن آنان در ساقیه قلته، از عمل اخمیم، درصعید مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایه الارب و البیان و الاعراب و خطط مبارک و السبائک)
(الملک ال...) لقب محمد بن غازی بن یوسف بن ایوب (611-634 ه. ق.) ازایوبیان شام و صاحب حلب است و درگذشت او نیز در حلب بود. (از الاعلام زرکلی از ابن الوردی و ابن الشحنه)
الملک العزیز، لقب عثمان بن یوسف، ملقب به عمادالدین، دومین از امرای ایوبی مصر است. رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود
المک العزیز، لقب عثمان بن عادل ایوبی، از ایوبیان شام است. رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود
جدّی است جاهلی، و فرزندان او بطنی از بنی هلال بن عامر از عدنانیه اند. مساکن آنان در ساقیه قلته، از عمل اخمیم، درصعید مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایه الارب و البیان و الاعراب و خطط مبارک و السبائک)
(الملک ال...) لقب محمد بن غازی بن یوسف بن ایوب (611-634 ه. ق.) ازایوبیان شام و صاحب حلب است و درگذشت او نیز در حلب بود. (از الاعلام زرکلی از ابن الوردی و ابن الشحنه)
الملک العزیز، لقب عثمان بن یوسف، ملقب به عمادالدین، دومین از امرای ایوبی مصر است. رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود
المک العزیز، لقب عثمان بن عادل ایوبی، از ایوبیان شام است. رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود
- عزیز
شریف و بزرگوار و با عزت، منیع، گران
- عزیز ((عَ))
گرامی، محبوب، ارجمند، بزرگوار، کمیاب، نادر
- عزیز
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
- عزیز
ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم
متضاد: ذلیل
متضاد: ذلیل
- عزیز
عزيزيٌّ
- عزیز
Adored, Dear
- عزیز
adoré, cher
- عزیز
verehrt, lieb
- عزیز
เป็นที่รัก , ที่รัก
- عزیز
обожаемый , дорогой
- عزیز
محبوب , عزیز
- عزیز
প্রিয় , প্রিয়
- عزیز
sevilen, sevgili
- عزیز
anayependwa, mpendwa
- عزیز
улюблений , дорогий
- عزیز
敬愛された , 親愛な
- عزیز
被爱戴的 , 亲爱的
- عزیز
נערץ , יקר
- عزیز
dikagumi, sayang
- عزیز
पूजनीय , प्रिय
- عزیز
vereerd, dierbaar
- عزیز
adorato, caro
- عزیز
adorado, querido
- عزیز
adorado, querido
- عزیز
ukochany, drogi
- عزیز
존경받는 , 친한
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. این آبادی را زی زی هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
گرامیکی گرامیی اما دلیل بر عزیزی و گرامی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده مااوست (مصنفات باباافضل) گرامیی عزت: و اما بر عزیزی و گرامیی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده اوست، ارجمندی گرانمایگی احترام