آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن و بی انتقاد تا وقت اداء. (منتهی الارب). آنچه پیشکی در بیت المال وارد شود در صورتی که غیرموزون و غیرمنتقد باشد. (ناظم الاطباء). آنچه وزن نشده وسره از ناسره جدانشده، قبل از موعد به بیت المال وارد شود تا وقت ادای دین فرارسد. (از اقرب الموارد)
آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن و بی انتقاد تا وقت اداء. (منتهی الارب). آنچه پیشکی در بیت المال وارد شود در صورتی که غیرموزون و غیرمنتقد باشد. (ناظم الاطباء). آنچه وزن نشده وسره از ناسره جدانشده، قبل از موعد به بیت المال وارد شود تا وقت ادای دین فرارسد. (از اقرب الموارد)
یکسو نمودن و جدا کردن و بیکار ساختن. (از منتهی الارب). جدا کردن. (دهار). جدا کردن و معزول کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن چیزی را از غیر و یکسو نمودن و اخراج کردن. (از ناظم الاطباء). دور کردن چیزی را به کناری و جدا کردن آن. (از اقرب الموارد). از کار انداختن. بیکار کردن. معزول کردن. مقابل نصب. مقابل تولیت. پیاده کردن از عمل. از کار برکنار کردن
یکسو نمودن و جدا کردن و بیکار ساختن. (از منتهی الارب). جدا کردن. (دهار). جدا کردن و معزول کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن چیزی را از غیر و یکسو نمودن و اخراج کردن. (از ناظم الاطباء). دور کردن چیزی را به کناری و جدا کردن آن. (از اقرب الموارد). از کار انداختن. بیکار کردن. معزول کردن. مقابل نصب. مقابل تولیت. پیاده کردن از عمل. از کار برکنار کردن
اگر بیند که پیری معروف از کار عزل شد، دلیل بر نقصان او بود. اگر این خواب را جوانی بیند، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند که بزرگی را از کاری عزل کردند، دلیل بر ضعف دین او است و باید توبه کند - محمد بن سیرین
اگر بیند که پیری معروف از کار عزل شد، دلیل بر نقصان او بود. اگر این خواب را جوانی بیند، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند که بزرگی را از کاری عزل کردند، دلیل بر ضعف دین او است و باید توبه کند - محمد بن سیرین
نام آبی است در وادیی از دیار بنی کلب. (از معجم البلدان) : لمن الدیار کأنها لم تحلل بین الکناس و بین طلح الاعزل. جریر (از معجم البلدان). و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود، بگیاه تر رسیدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رسیدن قوم بگیاه تر. یقال: اعشبت فانزل، ای اصبت العشب فانزل. (از اقرب الموارد). گیاه یافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گیاه تر چریدن شتر و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شتر کلانسال دادن. یقال: سئلته فاعشبنی، ای اعطانی ناقه مسنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شتر کلانسال دادن بکسی. یقال: سئلته فاعشبنی، از آن سؤال کردم پس شتری پیر بمن عطا کرد. (ناظم الاطباء). عطا کردن عشبه، یعنی ناقۀ پیر به کسی. (از اقرب الموارد)
نام آبی است در وادیی از دیار بنی کلب. (از معجم البلدان) : لمن الدیار کأنها لم تحلل بین الکناس و بین طلح الاعزل. جریر (از معجم البلدان). و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود، بگیاه تر رسیدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رسیدن قوم بگیاه تر. یقال: اعشبت فانزل، ای اصبت العشب فانزل. (از اقرب الموارد). گیاه یافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گیاه تر چریدن شتر و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شتر کلانسال دادن. یقال: سئلته فاعشبنی، ای اعطانی ناقه مسنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شتر کلانسال دادن بکسی. یقال: سئلته فاعشبنی، از آن سؤال کردم پس شتری پیر بمن عطا کرد. (ناظم الاطباء). عطا کردن عشبه، یعنی ناقۀ پیر به کسی. (از اقرب الموارد)
دوری و گوشه نشینی، و از آن جمله است حدیث: العزله عباده. (از منتهی الارب). اسم است اعتزال را. (از اقرب الموارد). جدائی. (دهار). گوشه گرفتن ازبرای عبادت، و جدا شدن از زن و فرزند. (آنندراج). خارج شدن از مخالطت و آمیزش با خلق بوسیلۀ انزواء و انقطاع. (از تعریفات جرجانی). عزلت. و رجوع به عزلت شود
دوری و گوشه نشینی، و از آن جمله است حدیث: العزله عباده. (از منتهی الارب). اسم است اعتزال را. (از اقرب الموارد). جدائی. (دهار). گوشه گرفتن ازبرای عبادت، و جدا شدن از زن و فرزند. (آنندراج). خارج شدن از مخالطت و آمیزش با خلق بوسیلۀ انزواء و انقطاع. (از تعریفات جرجانی). عزلت. و رجوع به عزلت شود
عزله. گوشه نشینی و خانه نشینی. (ناظم الاطباء). جدا شدن از زن و فرزند و گوشه نشینی برای عبادت. (غیاث اللغات). کناره گرفتن از خلق. انزوا. گوشه گیری. اعتزال. و رجوع به عزله شود: بود پرهیز تو پاکی و طاعت راز با ایزد چو خلوت هست تنهائی و عزلت حضرت سلطان. ناصرخسرو. گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا. سنائی. کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید. سنائی. دار عزلت گزید خاقانی که به از دار ملک خاقان است. خاقانی. وحدت من داده ز دولت خبر عزلت من کرده به عزت ضمان. خاقانی. دفتر آز از بر من برگرفت مصحف عزلت عوض آن نهاد. خاقانی. جملگی امور ملک به رأی او بقطع میرسیدی و وزارتی در پردۀ عزلت میراندی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364). چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم بتنهائی چو عنقا خو گرفتم. نظامی. تا درین زندان فانی زندگانی باشدت کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت. عطار. نیستت بر وفق من مهر و مهار کرد باید از تو عزلت اختیار. مولوی. مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم. (گلستان سعدی). ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم. (گلستان). سلاطین عزلت گدایان حی منازل شناسان گم کرده پی. سعدی. کنج عزلت که طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظر رحمت درویشان است. حافظ. - امثال: عزت اندر عزلت آمد ای فلان تو چه جوئی زاختلاط این و آن. شیخ بهائی (از امثال و حکم دهخدا). ، در تصوف و عرفان، یکی از مراتب است. مشایخ طریقت عزلت و خلوت و انقطاع و انزوا را ازآن جهت اختیار کرده اند تا حواس ظاهر بسته شود و از اعمال خود معزول گردند که هر حجابی که به روح انسان رسد او را از مشاهدۀ جمال مولی محجوب گرداند. و بواسطۀ عزلت امداد نفسانی کم شود و حجاب مرتفع گردد و به مقام شهود جمال او برسد، و سالک را قبل از وصول به مقام توحید که مقصود اصلی تمام عبادات و سلوک و ریاضات است، انواع حالات دست دهد. (فرهنگ مصطلحات عرفاءاز شرح گلشن راز ص 629 و مقدمۀ نفحات الانس ص 120)
عزله. گوشه نشینی و خانه نشینی. (ناظم الاطباء). جدا شدن از زن و فرزند و گوشه نشینی برای عبادت. (غیاث اللغات). کناره گرفتن از خلق. انزوا. گوشه گیری. اعتزال. و رجوع به عزله شود: بود پرهیز تو پاکی و طاعت راز با ایزد چو خلوت هست تنهائی و عزلت حضرت سلطان. ناصرخسرو. گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببُر صحبت که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا. سنائی. کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید. سنائی. دار عزلت گزید خاقانی که به از دار ملک خاقان است. خاقانی. وحدت من داده ز دولت خبر عزلت من کرده به عزت ضمان. خاقانی. دفتر آز از بر من برگرفت مصحف عزلت عوض آن نهاد. خاقانی. جملگی امور ملک به رأی او بقطع میرسیدی و وزارتی در پردۀ عزلت میراندی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364). چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم بتنهائی چو عنقا خو گرفتم. نظامی. تا درین زندان فانی زندگانی باشدت کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت. عطار. نیستت بر وفق من مهر و مهار کرد باید از تو عزلت اختیار. مولوی. مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم. (گلستان سعدی). ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم. (گلستان). سلاطین عزلت گدایان حی منازل شناسان گم کرده پی. سعدی. کنج عزلت که طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظر رحمت درویشان است. حافظ. - امثال: عزت اندر عزلت آمد ای فلان تو چه جوئی زاختلاط این و آن. شیخ بهائی (از امثال و حکم دهخدا). ، در تصوف و عرفان، یکی از مراتب است. مشایخ طریقت عزلت و خلوت و انقطاع و انزوا را ازآن جهت اختیار کرده اند تا حواس ظاهر بسته شود و از اعمال خود معزول گردند که هر حجابی که به روح انسان رسد او را از مشاهدۀ جمال مولی محجوب گرداند. و بواسطۀ عزلت امداد نفسانی کم شود و حجاب مرتفع گردد و به مقام شهود جمال او برسد، و سالک را قبل از وصول به مقام توحید که مقصود اصلی تمام عبادات و سلوک و ریاضات است، انواع حالات دست دهد. (فرهنگ مصطلحات عرفاءاز شرح گلشن راز ص 629 و مقدمۀ نفحات الانس ص 120)