جدول جو
جدول جو

معنی عزبه - جستجوی لغت در جدول جو

عزبه(عَ زَ بَ)
زن بی شوی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عزب شود. ج، عزّاب. (ناظم الاطباء) ، زن دوشیزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصبه
تصویر عصبه
جماعتی از مردان، اسبان یا پرندگان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشبه
تصویر عشبه
عشب، گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، حشیشهالمغربیه، سپارنه، سالساپرنیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیبه
تصویر عیبه
زنبیل چرمی، صندوقی که در آن لباس می گذارند، جامه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
راه دشوار در بالای کوه، راه سخت کوهستانی، گردنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
قوم و خویش مرد، خویشاوندان شخص از طرف پدر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَزْ زِ بَ)
زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ بَ)
داه. (منتهی الارب). داه و کنیز. (ناظم الاطباء). کنیز. (از اقرب الموارد) ، زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنبه
تصویر عنبه
یک دانه انگور، جوش که بر تن آدمی بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزله
تصویر عزله
سرسرین از استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزبه
تصویر لزبه
سختی، خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
جامه دان، زنبیل کر زن، راز گاه، انبان، جوشن کیسه ای از چرم و مانند آن، زنبیل، صندوقچه ای که لباس در آن نهند جامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
شیر دوشه چرمین، گره درشت درخت کی وت (قوطی از این واژه پهلوی ساخته شده)، ترکش، پوشینه (کپسول)
فرهنگ لغت هوشیار
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
گروه، جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزبی
تصویر عزبی
عزب بودن مجرد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبه
تصویر عطبه
گیرانه، پاره پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوبه
تصویر عزوبه
بی زنی بی شویی پیوارگی بی جفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزمه
تصویر عزمه
فریز (فریضه)، بایا بایسته (واجب) خانواده دود مان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
آستانه، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزبه
تصویر معزبه
زن همسر مرد، کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعزبه
تصویر طعزبه
فسوس، فسوس کردن، ریشخند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازبه
تصویر عازبه
زن همسر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزبه
تصویر جزبه
خشم، غضب
فرهنگ لغت هوشیار
سیازیره تلخه زیره (کمون دشتی) از گیاهان، دایی برادر مادر، چغز واره جل وزغ از گیاهان چغز واره، شاخه، تیزی زبان، شاسوله (علاقه دستار) کمون دشتی. کمون دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک
فرهنگ لغت هوشیار
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوه
تصویر عزوه
بستگی پیوند خویشی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربه
تصویر عربه
((عَ بِ یا بَ))
گردونه، کالسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذبه
تصویر عذبه
((عَ ذَ بِ))
شاخه درخت، خس و خاشاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
((عَ تَ بِ))
آستانه، آستانه در، درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عُ قْ بَ))
نوبت، باقی مانده هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عَ قَ بِ))
گردنه، راه سخت کوهستانی، کنایه از کار سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیبه
تصویر عیبه
((عَ یا ع بِ))
کیسه چرمی، جامه دان، صندوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
((عَ صَ بَ یا بِ))
خویشاوندان شخص از سوی پدر
فرهنگ فارسی معین