جدول جو
جدول جو

معنی عزازه - جستجوی لغت در جدول جو

عزازه
(عِ زَ)
جمع واژۀ عزیز. (منتهی الارب). رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیزه
تصویر عزیزه
(دخترانه)
مؤنث عزیز، گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم
فرهنگ نامهای ایرانی
(عَ)
زمین درشت. (منتهی الارب). سرزمین صلب و سخت، که سیل در آن بسرعت جاری شود. (از اقرب الموارد). عزز. و رجوع به عزز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هِنْ)
عزاهی. رجوع به عزاهی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
رفتار. سلوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
رجوع به مزازت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شزازت. سخت خشک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شزازت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
یکی عفاز. (از اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود، پشتۀ زمین. (از منتهی الارب). اکمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
بار پنبه. (منتهی الارب). غوزۀ دهان گشاده. (دهار). جوزالقطن. (اقرب الموارد). جوزهالقطن است که به فارسی کوزک و به شیرازی خروک و به اصفهانی کوکوزک پنبه و به هندی دهیری نامند. (مخزن الادویه). جوزق و بار پنبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ زَ)
بالشچه که زنان بر سرین بندند تا فربه نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، انگشت پنجم مرغ. (منتهی الارب). دائره الطائر التی یضرب بها و هی کالاصبع فی باطن رجله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا زَ)
عصای با سنان. (منتهی الارب). عصا با آهن. (دهار). به معنی عکاز است و اخص از آن باشد. (از اقرب الموارد). واحدعکاز. (از ناظم الاطباء). ج، عکاکیز (منتهی الارب) (اقرب الموارد) و عکازات. (اقرب الموارد) :
چو راه پرسموم و گرم، اسپرم
بگرد او عکازه و غضای او.
منوچهری.
، آهن پاره ای بر نیزه و مانند آن. (منتهی الارب) ، عصای چوپانان، عصای تفرج و گردش، عصای صلیب داری که کشیشان گاه بر دست گیرند. (ناظم الاطباء) ، کنایه است از مناصبی که شخص بدست می آورد چنانکه گویند ’فلان من أرباب العکاکیز’. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
دختر عبدالملک بن محمد بن عبدالرحمان قرشی هاشمی اندلسی. از زنان فاضل و صالح بشمار میرفت و بسال 546 ه. ق. در مرسیه متولد شد و در قرطبه پرورش یافت و سالها در مصر بزیست و در 634 ه. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از التکمله الوفیات النقله)
دختر قاسم بن قطلوبغای حنفی. از زنان فاضل عصر خود بشمار می رفت. و حدیث را از جدۀ همسرش ام هانی هورینیه و غیره آموخته است. (از اعلام النساء از الضوء اللامع سخاوی)
دختر علی، مکنی به ام ایمن. زوجه ابوعلی رودباری و زنی عابد بود. رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 301 و اعلام النساء شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
چیره شدن بر کسی درمعازّه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرزنش کردن گوسپند را و زجر نمودن او را. (ازمنتهی الارب). زجر کردن بز را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابوالعباس احمد ابن عمر عزازی، منسوب به عزاز حلب. وی محدث بود و از ابوالحسن علی بن احمد بن مرزبان روایت کرده است. (از معجم البلدان). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا قَ)
سرین. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد) ، حلقۀ دبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ نَ)
کزوزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن و درترنجیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خشک شدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، تندمزه گردیدن، بخیل و کم خیر شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنگ کردن: کزالشی ٔ، تنگ کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باهم نزدیک نهادن گام: کزخطاه، باهم نزدیک نهاد گام را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کزّ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خشم گرفتن و برافروخته گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
جامه و متاع فروشی. شغل بزاز. (ناظم الاطباء). بزازت
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است در یمن. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزازه
تصویر مزازه
مزازت درفارسی: افزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزازه
تصویر فزازه
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزاز
تصویر عزاز
جمع عزیز، گرامیان ارجمندان کمیابان
فرهنگ لغت هوشیار
دستوار نوک تیز دستوار نیزه ای، بن نیزه عصای چوپان عصای اسقف عصایی که در تفرج به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفازه
تصویر عفازه
گردو، غوزه پنبه، پارینه
فرهنگ لغت هوشیار