بمعنی قوه، صاحب بوستانی است که در نزدیکی اورشلیم بود و همانجا که قبر منسی و پسرش آمون شهریار یهودا واقع بوده است. و موضع آن بوستان معلوم نیست. (از قاموس کتاب مقدس)
بمعنی قوه، صاحب بوستانی است که در نزدیکی اورشلیم بود و همانجا که قبر منسی و پسرش آمون شهریار یهودا واقع بوده است. و موضع آن بوستان معلوم نیست. (از قاموس کتاب مقدس)
کفر عزا، ناحیه ای است از اعمال موصل. و احتمال میرود که آن مأخوذ از عز بمعنی باران شدید باشد و الف آن تأنیث راست. و در این صورت مفهوم آن چیزی شبیه ’سرزمین بارانی’ خواهد بود. (از معجم البلدان)
کفر عزا، ناحیه ای است از اعمال موصل. و احتمال میرود که آن مأخوذ از عز بمعنی باران شدید باشد و الف آن تأنیث راست. و در این صورت مفهوم آن چیزی شبیه ’سرزمین بارانی’ خواهد بود. (از معجم البلدان)
ماتم. مصیبت. تعزیت. زاری. سوکواری. سوک. (ناظم الاطباء). صبر بر مصیبت و صبر کردن و در آن استقامت ورزیدن و شکایت کردن، و در عرف حال مجازاً بمعنی ماتم پرسی. (غیاث اللغات). و با لفظ گرفتن و افگندن بمعنی ماتم استعمال نمایند، و همچنین با لفظ خانه و دار، چون عزاخانه و عزادار. (آنندراج). و رجوع به عزاء شود: از عزا چون بگذردیک چند روز کم شود آن آتش و آن عشق و سوز. مولوی. قسم بداد به سی پاره درزیان شمط که گر عزا بودت پیش زین عزا مگذر. نظام قاری (دیوان ص 17). - از عزادرآوردن، مصیبت زده را به پوشیدن جامه ای جز رنگ سیاه داشتن. عزاداری را برحسب رسم، بزرگی از خانواده یا جز آن، جامه ای غیر سیاه فرستادن تا به عزای خود خاتمه دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ایام عزا، روزهای ماتم و سوگواری و سوک. (ناظم الاطباء). - شکمی از عزا درآوردن، پس از گرسنگی طعامی لذیذ و به کفایت خوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - عزا افکندن، سوکواری برپا کردن. ماتم و شیون پدید آوردن: تاکنون شخصی که باشد قابل ماتم نمرد من از آن مردم که در عالم عزائی افگنم. حکیم رکنای کاشی (از آنندراج). - لباس عزا، لباس سیاه. (آنندراج). لباس که در حال عزا گرفتن پوشند. لباس سوک
ماتم. مصیبت. تعزیت. زاری. سوکواری. سوک. (ناظم الاطباء). صبر بر مصیبت و صبر کردن و در آن استقامت ورزیدن و شکایت کردن، و در عرف حال مجازاً بمعنی ماتم پرسی. (غیاث اللغات). و با لفظ گرفتن و افگندن بمعنی ماتم استعمال نمایند، و همچنین با لفظ خانه و دار، چون عزاخانه و عزادار. (آنندراج). و رجوع به عزاء شود: از عزا چون بگذردیک چند روز کم شود آن آتش و آن عشق و سوز. مولوی. قسم بداد به سی پاره درزیان شمط که گر عزا بودت پیش زین عزا مگذر. نظام قاری (دیوان ص 17). - از عزادرآوردن، مصیبت زده را به پوشیدن جامه ای جز رنگ سیاه داشتن. عزاداری را برحسب رسم، بزرگی از خانواده یا جز آن، جامه ای غیر سیاه فرستادن تا به عزای خود خاتمه دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ایام عزا، روزهای ماتم و سوگواری و سوک. (ناظم الاطباء). - شکمی از عزا درآوردن، پس از گرسنگی طعامی لذیذ و به کفایت خوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - عزا افکندن، سوکواری برپا کردن. ماتم و شیون پدید آوردن: تاکنون شخصی که باشد قابل ماتم نمرد من از آن مُردم که در عالم عزائی افگنم. حکیم رکنای کاشی (از آنندراج). - لباس عزا، لباس سیاه. (آنندراج). لباس که در حال عزا گرفتن پوشند. لباس سوک
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گرانمایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبان منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گرانمایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبان منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمعِ واژۀ عزیز
شکیبائی نمودن. (ازمنتهی الارب). صبر کردن. (از اقرب الموارد) ، نسبت کردن کسی را به پدرش. (از منتهی الارب) ، نسبت پذیرفتن به کسی و منسوب گردیدن بسوی او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منتسب گشتن به کسی به راست یا به دروغ. (از اقرب الموارد)
شکیبائی نمودن. (ازمنتهی الارب). صبر کردن. (از اقرب الموارد) ، نسبت کردن کسی را به پدرش. (از منتهی الارب) ، نسبت پذیرفتن به کسی و منسوب گردیدن بسوی او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منتسب گشتن به کسی به راست یا به دروغ. (از اقرب الموارد)
شکیبائی و یا خوبی شکیبائی. (منتهی الارب). صبر و یا حسن صبر، و آن اسم مصدر است از تعزیه، چون سلام از تسلیم. (از اقرب الموارد). - أحسن اﷲ عزأک، أحسن اﷲ لک العزاء، یعنی خداوند صبر جمیل تو را دهد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ، نسبت پدری. (ناظم الاطباء)
شکیبائی و یا خوبی شکیبائی. (منتهی الارب). صبر و یا حسن صبر، و آن اسم مصدر است از تعزیه، چون سلام از تسلیم. (از اقرب الموارد). - أحسن اﷲ عزأک، أحسن اﷲ لک العزاء، یعنی خداوند صبر جمیل تو را دهد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ، نسبت پدری. (ناظم الاطباء)
کوهی است از کوههای دهناء، و گویند رملی است ازآن بنی سعد که آن را أبرق العزاف گویند و در کوه کوچکی که در آنجا است قرار دارد. و گویند آن در سمت چپ راه کوفه از زرود واقع است و فاصله آن را تا مدینه دوازده میل دانسته اند. وجه تسمیۀ آن چنین است که عزیف و صوت جن از آنجا شنیده میشود. (از معجم البلدان)
کوهی است از کوههای دهناء، و گویند رملی است ازآن ِ بنی سعد که آن را أبرق العزاف گویند و در کوه کوچکی که در آنجا است قرار دارد. و گویند آن در سمت چپ راه کوفه از زَرود واقع است و فاصله آن را تا مدینه دوازده میل دانسته اند. وجه تسمیۀ آن چنین است که عزیف و صوت جن از آنجا شنیده میشود. (از معجم البلدان)
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی