جدول جو
جدول جو

معنی عزا - جستجوی لغت در جدول جو

عزا
اندوه شدید بر اثر مرگ کسی، سوگ، ماتم، عزاداری کردن، سوگواری
تصویری از عزا
تصویر عزا
فرهنگ فارسی عمید
عزا
(؟زْ زا)
بمعنی قوه، صاحب بوستانی است که در نزدیکی اورشلیم بود و همانجا که قبر منسی و پسرش آمون شهریار یهودا واقع بوده است. و موضع آن بوستان معلوم نیست. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
عزا
(عَ)
کفر عزا، ناحیه ای است از اعمال موصل. و احتمال میرود که آن مأخوذ از عز بمعنی باران شدید باشد و الف آن تأنیث راست. و در این صورت مفهوم آن چیزی شبیه ’سرزمین بارانی’ خواهد بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عزا
(عَ)
ماتم. مصیبت. تعزیت. زاری. سوکواری. سوک. (ناظم الاطباء). صبر بر مصیبت و صبر کردن و در آن استقامت ورزیدن و شکایت کردن، و در عرف حال مجازاً بمعنی ماتم پرسی. (غیاث اللغات). و با لفظ گرفتن و افگندن بمعنی ماتم استعمال نمایند، و همچنین با لفظ خانه و دار، چون عزاخانه و عزادار. (آنندراج). و رجوع به عزاء شود:
از عزا چون بگذردیک چند روز
کم شود آن آتش و آن عشق و سوز.
مولوی.
قسم بداد به سی پاره درزیان شمط
که گر عزا بودت پیش زین عزا مگذر.
نظام قاری (دیوان ص 17).
- از عزادرآوردن، مصیبت زده را به پوشیدن جامه ای جز رنگ سیاه داشتن. عزاداری را برحسب رسم، بزرگی از خانواده یا جز آن، جامه ای غیر سیاه فرستادن تا به عزای خود خاتمه دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ایام عزا، روزهای ماتم و سوگواری و سوک. (ناظم الاطباء).
- شکمی از عزا درآوردن، پس از گرسنگی طعامی لذیذ و به کفایت خوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عزا افکندن، سوکواری برپا کردن. ماتم و شیون پدید آوردن:
تاکنون شخصی که باشد قابل ماتم نمرد
من از آن مردم که در عالم عزائی افگنم.
حکیم رکنای کاشی (از آنندراج).
- لباس عزا، لباس سیاه. (آنندراج). لباس که در حال عزا گرفتن پوشند. لباس سوک
لغت نامه دهخدا
عزا
شکیبایی کردن، شکیبایی در مصیبت، سوگواری تعزیت، سوگ ماتم
تصویری از عزا
تصویر عزا
فرهنگ لغت هوشیار
عزا
((عَ))
شکیبایی کردن، صبر و شکیبایی، شکیبایی در مصیبت، سوگواری، در فارسی به معنای سوگ، ماتم
تصویری از عزا
تصویر عزا
فرهنگ فارسی معین
عزا
سوگ
تصویری از عزا
تصویر عزا
فرهنگ واژه فارسی سره
عزا
پرسه، تعزیت، داغ، سوگ، سوگواری، ماتم، مصیبت
متضاد: جشن، عروسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزالنسا
تصویر عزالنسا
(دخترانه)
آنکه موجب سربلندی زنان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزالدین
تصویر عزالدین
(پسرانه)
آنکه باعث عزت دین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزایم الله
تصویر عزایم الله
آنچه خداوند بر بندگان واجب کرده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاب
تصویر عزاب
عزب ها، ازدواج نکرده ها، مجردها، جمع واژۀ عزب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزا
تصویر اعزا
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گرانمایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبان منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
شکیبائی نمودن. (ازمنتهی الارب). صبر کردن. (از اقرب الموارد) ، نسبت کردن کسی را به پدرش. (از منتهی الارب) ، نسبت پذیرفتن به کسی و منسوب گردیدن بسوی او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منتسب گشتن به کسی به راست یا به دروغ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شکیبائی و یا خوبی شکیبائی. (منتهی الارب). صبر و یا حسن صبر، و آن اسم مصدر است از تعزیه، چون سلام از تسلیم. (از اقرب الموارد).
- أحسن اﷲ عزأک، أحسن اﷲ لک العزاء، یعنی خداوند صبر جمیل تو را دهد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
، نسبت پدری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا)
سال سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سختی و شدت، باران سخت و درشت قطره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُزْ زا)
جمع واژۀ عزب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عزب شود، جمع واژۀ عزبه. (منتهی الارب از کسائی) (آنندراج). رجوع به عزبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است در یمن. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین درشت. (منتهی الارب). سرزمین صلب و سخت، که سیل در آن بسرعت جاری شود. (از اقرب الموارد). عزز. و رجوع به عزز شود
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا)
ابر باآواز. (منتهی الارب). ابری که در آن صدا و آواز رعد باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عزوف. (اقرب الموارد). رجوع به عزوف شود
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زُدْ دی)
کوهی است از کوههای دهناء، و گویند رملی است ازآن بنی سعد که آن را أبرق العزاف گویند و در کوه کوچکی که در آنجا است قرار دارد. و گویند آن در سمت چپ راه کوفه از زرود واقع است و فاصله آن را تا مدینه دوازده میل دانسته اند. وجه تسمیۀ آن چنین است که عزیف و صوت جن از آنجا شنیده میشود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُزْ زا)
نام پرده ای از موسیقی است که آن شعبه ای از زنگوله باشد. و آن را به تخفیف زاء نیز خوانده اند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ضعف. (اقرب الموارد). سستی و ضعف. (ناظم الاطباء). سست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هِنْ)
عزاهی. رجوع به عزاهی شود
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا)
از قلاع ریمه است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ماتم، مصیبت، سوگواری، شکیبایی درتازی، سوک درفارسی سختی، سال سخت، باران تند شکیبایی کردن، شکیبایی در مصیبت، سوگواری تعزیت، سوگ ماتم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عزب، بی زنان بی شویان مرد یا زن تنها، مرد بی زن مجرد جمع عزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزاز
تصویر عزاز
جمع عزیز، گرامیان ارجمندان کمیابان
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزام
تصویر عزام
آهنگ کننده، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزا
تصویر اعزا
جمع عزیز گرامیان عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره