جدول جو
جدول جو

معنی عریمه - جستجوی لغت در جدول جو

عریمه
(عُ رَ نَ)
ریگ توده ای است مربنی فزاره را، و یا موضعی است. (منتهی الارب). رملی است و آن را آبی است بنام عبسیّه و گویند آن رمله ای است ازآن بنی سعد و برخی آن را برای بنی فزاره دانسته اند. و نیز گویند آن شهری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عریمه
(عُ رَ مَ)
پدر قبیله ای از قضاعه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظیمه
تصویر عظیمه
(دخترانه)
مؤنث عظیم، بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
(دخترانه)
مؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
گرانبها، برای مثال احجار کریمه، شریف، بزرگوار (زن)، هر یک از آیه های قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
پولی که از مجرم گرفته می شود، مجازات نقدی، کنایه از مجازات، گناه، بزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
نفس، طبیعت، خلق، خوی، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
شکواییه، نامه ای که کسی به شخص بالاتر از خود می نویسد، عرض حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظیمه
تصویر عظیمه
مؤنث واژۀ عظیم، بزرگ، کلان، بلندمرتبه، محترم
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ)
جاریه عمیمه، دختر درازقامت. نخله عمیمه، کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج). زن تام الخلقه و درازقامت. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). خرمابن دراز. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج، عم ّ
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
کریمه. مؤنث کریم. ج، کرائم، کریمات. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کرام. (اقرب الموارد) ، زن صاحب کرم. زن بخشنده. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب کرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد بسیارکرم و التاء للمبالغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
کریمه. زن نیک خوی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول ترکان عثمانی دختر را گویند چنانکه گویند کریمۀ شما و کریمۀ ایشان دختر شما و دختر ایشان. (یادداشت مؤلف). دختر. صبیه. فرزند مادینه: اما چنان باید که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین. (تاریخ بیهقی). امیر سبکتکین کریمه ای از کرایم او از بهر پسر خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفات آراسته بود از بهر او بخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). کریمه ای از کرایم ناصرالدین که شقیقۀ روح او بود با چند کس از اطفال اولاد و احفاد... بدار فنا رحلت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44) ، خاتون بیگم. (ناظم الاطباء) ، نیکو. خوب. پسندیده. (فرهنگ فارسی معین). شریف و عالی. (ناظم الاطباء) : مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه. (اوصاف الاشراف بنقل فرهنگ فارسی معین).
- احجار کریمه، جواهر. گوهرها. جواهر قیمتی چون الماس و زمرد و یاقوت و لعل و غیره. (یادداشت مؤلف).
، هر آیه از آیات قرآن مجید. (فرهنگ فارسی معین). آیۀکریمه، آیات کریمه
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
بنت احمد المروزی است و یکی از شیوخ بنام احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی خطیب بغداد صحیح بخاری را در مدت پنج روز نزد این زن خواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شبه جزیره ای است در جنوب روسیۀ شوروی و در شمال دریای سیاه کنار دریای آزوف به مساحت 26000 کیلومتر مربع. شهرهای عمده آن عبارتند از: سباستوپول و سمفروپول. این ناحیه از نواحی بسیار خوش آب و هوای کنارۀ دریای سیاه است
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
جایگاهی است در بلاد فزاره، و گویند دههایی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ نَ)
ابن ثور بن کلب بن وبره، از تغلب، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و نسبت بدو عرنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عرین. رجوع به عرین شود. ج، عرائن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
کوهان یا باقی ماندۀ آن. (منتهی الارب). کوهان شتر. (غیاث اللغات). سنام. (اقرب الموارد). سنام بعیر است، یعنی کوهان شتر. (مخزن الادویه). جبله. کتر، نفس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، طبیعت و خوی: رجل لین العریکه، نرم خوی. لانت عریکته، نخوت و تکبر او شکست. (از منتهی الارب). طبیعت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، عرائک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
پلید شدن آب، چغزلاوه برآمدن بر آب، برگردیدن رنگ آب، موافق شدن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
جائی است و مر آن را روزی است. (منتهی الارب). یوم عریقه، از ایام و جنگهای عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
مونث کریم زن باگذشت مونث کریم: زن صاحب کرم زن بخشنده، زن نیک خوی: (وقتی شخصی به کریمه ای تزوج ساخت)، (مرز بان نامه)، نیکو خوب پسندیده: (... مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه)، (اوصاف الاشراف)، هر آیه از آیات قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظیمه
تصویر عظیمه
سختی آسیب بزرگ پتیار مونث عظیم جمع عظائم (عظایم) : امور عظیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
نامه ای که به شخص بالاتر از خودش بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
طبیعت و خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذیمه
تصویر عذیمه
نکوهش، گزید گی، خایید گی، کویک با خرمای بی هسته
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگیدن (قصد کردن)، آهنگ (قصد)، توده ریگ، پاسی از شب عزیمت بر کاری و نیک دل نهادن بر آن، قطع کردن کاری، عزیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریمه
تصویر حریمه
بی روزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
گناه، بسیار شر، گناه جنایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیمه
تصویر عقیمه
زهدان کوچک زهدان خرد، نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
((جَ مِ))
تاوان نقدی که از مجرم گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
((عَ کَ یا کِ))
خلق و خوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
((عَ ض))
مؤنث عریض، عرض حال، نامه یا در خواستی که کسی به شخص بالاتراز خود می نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
((کَ مِ یا مَ))
زن صاحب کرم، زن نیک خوی، خوب، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
تاوان
فرهنگ واژه فارسی سره